روانشناسی عمومی، پایه و اساس مطالعه علم روانشناسی است که به اصول اساسی، مشکلات و روشهای رشد انسان، اختلالات، احساس و هیجان، انگیزه، یادگیری، حافظه، حواس، تفکر، ادراک، پردازش شناختی و هوش را مورد مطالعه قرار میدهد.
در طول تاریخ مکاتب فلسفی گوناگونی مثل تجربی نگری، حسی نگری، اثبات گرایی، خرد گرایی، رمانتیسم و وجود نگری سعی کردند که انسانها را بشناسند. اما روانشناسی بهعنوان یک علم با تأسیس نخستین آزمایشگاه روانشناسی در آلمان در سال ۱۸۷۹، توسط ویهلم وونت، آغاز شد. وونت کلیشههای شکلگرفته پیرامون ساختار ذهن انسان را به طور علمی مورد مطالعه قرار داد. او همچنین با هدف شناختن هشیاری، درنظر داشت که از قوانین ذهنی حاکم بر هوشیاری آگاه شود. وونت عقیده داشت که اراده، مفهومی اساسی است که تمام موضوعات در روانشناسی باید براساس آن شناخته شوند. او بر این باور بود که اغلب رفتارها هدفمند هستند. رویکرد وونت بهدلیل تأکید بر اراده، هدف و انتخاب، اراده گرایی نام گرفت که بهعنوان اولین مکتب روانشناسی شناخته میشود.
سالها بعد تیچنر که یکی از پرورش یافتگان مکتب وونت بود، اهداف روانشناسی را مشخص کردن عناصر ذهنی بنیادی، چگونگی ترکیب این عناصر و ارتباطات عصب شناختی با رویدادهای ذهنی تعریف کرد. در واقع تیچنر بهدنبال توصیف ساختار ذهن بود و مدل روانشناسی خود را ساخت گرایی نامید. بعدها برخی از روانشناسان، با ماهیت عنصر گرایی در مکتب ساختار گرایی، مخالفت کردند.
ویلیام جیمز بهعنوان بنیان گذار مکتب کارکرد گرایی بیان کرد که به جای تحلیل عناصر هشیاری، لازم است ماهیت سیال و شخصیِ هشیاری بررسی شود.
منظور از کارکرد گرایی این بود که ذهن یک جاندار برای انطباق و سازگاری با محیط و عمل در آن چگونه کار میکند.
بعدها دو مکتب ساختار گرایی و کارکرد گرایی جای خود را به سه مکتب جدید رفتار گرایی، گشتالت و روانکاوی دادند.
جان بی واتسون بنیانگذار رفتارگرایی بیان کرد که برای اینکه روانشناسی به صورت علم درآید؛ لازم است دادههای آن مانند سایر علوم برای همگان قابل مشاهده باشد. بنابراین رفتار، بهعنوان امری همگانی و قابل مشاهده میتواند به طور علمی بررسی قرار گیرد. رفتارگرایی برخلاف مکاتب ساختار گرایی و کارکرد گرایی با تجربۀ هشیاری مخالف بود و معتقد بود هشیاری یک امر درونی و خصوصی است و نمیتوان آن را به طور علمی مطالعه کرد.
روانشناسان گشتالت بر ادراک تأکید داشتند و معتقد بودند که کل، چیزی متفاوت از اجزای آن است.
در آغاز قرن بیستم، روانکاوی هم به عنوان نظریهای در باب شخصیت و روشی برای روان درمانی، توسط زیگموند فروید بنیان گذاری شد. هستۀ اصلی این مکتب، مفهوم ناهشیار است. ناهشیار به این معنا است که ما افکار، تکانهها، انگیزهها و هیجانهایی داریم که از وجود آنها آگاهی نداریم.
فروید معتقد بود امیال منع شده یا تنبیهشده در دوران کودکی، از حیطۀ آگاهی خارج میشود و در بخش ناهشیار ذهن ذخیره میشوند؛ اما همچنان بر افکار، هیجانها و اعمال کنونی ما اثر میگذارند.
در مجموع میتوان گفت در طول تاریخ، روانشناسی سعی کرده است که از دیدگاههای مختلف، انسان را بشناسد تا بتواند از طریق شناخت کارکرد فعالیتهای ذهنی به ایجاد تغییرات در رفتار و سازگاری فرد با محیط خود کمک کند.
روانشناسی به درک انسانها و کمک برای تغییر یا اصلاح رفتار آنها علاقمند است.
هدف اصلی هر علم، از جمله روانشناسی، توصیف و درک پدیدههایی است که حوزه تحقیق و شناخت پیرامون آنها در جریان است و علل پیدایش آنها را آشکار میسازد. روانشناسی قبل از هر علم دیگری جنبه نظری دارد؛ یعنی به بررسی پدیدههای روانی میپردازد که در رفتار بیرونی برای رسیدن به قوانین و اصول کلی حاکم بر این پدیدهها مشهود است. یک حوزه کاربردی، استفاده از این اصول و قوانین برای مدیریت، تغییر و هدایت سازندۀ رفتار انسان است.
علم روانشناسی عمومی اهداف مختلفی دارد؛ من جمله مطالعۀ روانشناختی رویدادهای مهم تاریخی، پیدا کردن راه حل برای مشکلات خود در زندگی و کار، کسب دانش و تجربه برای کمک به دیگران، کسب توانایی تفسیر رفتار پیچیده انسانی. در واقع، روانشناسان افراد را مطالعه میکنند تا بتوانند انگیزهها، گرایشها، نگرشها و ویژگیهای شخصیتی آنها را درک کنند.
روانشناسی یکی از مهمترین علومی است که به مردم میآموزد، همه افراد روی ما تأثیر روانی دارند و ما نیز از نظر روانی بر روی افراد دیگر تأثیر میگذاریم. یکی از دغدغههای روانشناسی، کمک درجهت سنجش برتری رفتار بهنجار درمقابل رفتار نابهنجار و همچنین ایجاد راهحلهایی برای بسیاری از مشکلات روزمره است.
روانشناسی عمومی به مطالعۀ رفتارهای ذهنی و کارکردهای روانشناختی میپردازد؛ در حالی که روانشناسی بالینی علاوهبر مطالعه علمی، به ارزیابی و درمان بیماریهای روانی نیز میپردازد. به عبارت دیگر میتوان گفت که روانشناسی عمومی به کل علم روانشناسی اطلاق میشود که به مطالعه ذهن و رفتار و موضوعاتی از قبیل ادراک، انگیزه، احساسات، شخصیت، روابط و ناخودآگاه میپردازد.
روانشناسی بالینی به عنوان یکی از کاربردهای علم روانشناسی، برای درک، پیشگیری و درمان اختلالات روانشناختی و همچنین ارتقاء بهزیستی روانی و رشد شخصی به کار گرفته میشود. روانشناس بالینی اغلب در مراکز پزشکی، کلینیکها، بیمارستانها، موسسات دانشگاهی و موسسههای مشابه کار میکنند و وظایف شغلی آنها بهطور کلی شامل درمان اختلالات روانی، توسعه برنامههایی برای درمان و پیشگیری از اختلالات روانی و تشخیص این اختلالات است. روانشناسان بالینی ممکن است در پژوهش، مشاوره، آموزش، شهادت پزشکی قانونی نیز مشارکت کنند.
هم اکنون در دانشگاههای مختلف، دانشجویان دورههای کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری رشتهی روانشناسی عمومی را میگذرانند. پس از گذراندن دورهی کارشناسی روانشناسی، فارغ التحصیلان میتوانند در شاخههای تخصصیتر رشته روانشناسی مانند روانشناسی بالینی، روانشناسی تربیتی، روانشناسی کودکان استثنائی و … ادامه تحصیل دهند.
بسته به میزان تحصیلات فرد، فرصتهای شغلی نیز می تواند شکل گیرد. فردی که طی ٤ سال دوره کارشناسی روانشناسی را گذرانده می تواند با کسب این مدرک به عنوان کارشناس در نهادهای دولتی مثل بهزیستی، کانون های اصلاح و تربیت، ناجا و… جذب و مشغول به کار شود. علاوه بر اینکه با مدرک کارشناسی پس از شرکت در آزمون استخدامی آموزش و پرورش می تواند به عنوان معلم یا مشاور مدرسه فعالیت خود را آغاز کند. در مجموع زمینه های فعالیتی کارشناس روانشناسی عمومی می تواند یکی از موارد زیر باشد:
کلینیکها و مطبهای خصوصی به عنوان دستیار روانشناس
فعالیت و تدریس مدارس و محیطهای آکادمیک
کلینیک های سلامت ذهن و سلامت اجتماعی
سرای سالمندان و کلینیک های توانبخشی
انجام تحقیقات و برگزاری کارگاهها و دورههای مختلف روانشناسی برای اقشار مختلف
روانشناسی بالینی شاخهای از روانشناسی است که به درک، پیشبینی و درمان نابهنجاری، ناتوانی و آشفتگیهای شناختی، هیجانی، زیستشناختی، روانشناختی، اجتماعی و رفتاری کمک میکند و در گسترهٔ وسیعی از جمعیتهای در جستجوی درمان کاربرد دارد.
گامهای اولیه پیدایش حوزه روانشناسی بالینی به وسیله روانکاو اتریشی، زیگموند فروید صورت گرفت. این روانکاو یکی از اولین افرادی بود که بر موضوع بیماریهای روانی تمرکز کرد و دریافت که این بیماری با صحبت کردن قابل درمان خواهد بود. در واقع رویکرد گفتار درمانی اولین درمان عملی در حوزه روانشناسی بالینی است.
جالب است بدانید اولین کلینیک روانشناسی بالینی در سال ۱۸۹۶ با تمرکز ویژه برای کمک به کودکان دارای ناتوانی یادگیری، توسط لایتنر ویتمر، روانشناس آمریکایی، افتتاح شد. او برای اولین بار اصطلاح «روانشناسی بالینی» را بهعنوان «مطالعۀ افراد، از طریق مشاهده یا آزمایش، به قصد ایجاد تغییر مثبت در آنها» تعریف کرد.
روانشناسی بالینی حوزهای است که خدمات سلامت روان را برای افراد در سنین مختلف ارائه میدهد. همچنین ممکن است روشها و تکنیکهای به کار برده برای افراد با یکدیگر متفاوت باشد؛ اما در هر روش درمانی، تمرکز روانشناس بالینی بر ارزیابی سلامت روان فرد بیمار است. یک روانشناس بالینی قادر به بررسی مشکلات روانی و علل آن از جمله استعداد ژنتیکی، تاثیرات اجتماعی و خانوادگی و سبکهای مقابلهای روانشناختی است. روانشناسان بالینی میتواند با ارزیابی سلامت روان مراجعان از طریق آزمون و روشهای روانشناختی به ایجاد یک برنامه مدیریتی و یا درمانی برای تثبیت و یا بهبود بیماری روانی کمک کنند.
مسیر تشخیص بیماریهای روانی توسط روانشناس بالینی، درست شبیه به عملکرد پزشکان در درمان بیماریهای جسمی است. روانشناس بالینی در گام اول بیمار را ارزیابی میکند تا بتواند مشکل او را تشخیص دهد و در گام بعدی دلیل بروز آن را شناسایی میکند.
وظایف اصلی روانشناس بالینی شامل موارد زیر میشود:
١_ ارزیابی: روانشناسان جهت بازیابی سلامت روان افراد، ابتدا لازم است مشکل را بشناسند و تشخیص دهند چه چیزی باعث آن شده است. بنابراین روانشناس بالینی برای تشخیص مشکل، سلامت روان مراجعه کننده را ارزیابی میکند. این کار به چند روش انجام میشود که عبارتند از:
٢_ مداخله: بر اساس آنچه ارزیابیها نشان میدهند، روانشناس بالینی مداخله یا درمان روانشناختی مناسب را توصیه میکند. رویکردهای مختلفی برای درمان وجود دارد. برخی از روانشناسان بالینی یک روش را بر روشهای دیگر ترجیح میدهند، اما ممکن است رویکردهای متعددی در درمان مراجع به کار گرفته شود. صرف نظر از اینکه چه رویکردی استفاده میشود، درمانها به جلسات متعدد نیاز دارند. همچنین پیگیری مراجعان بعد پایان درمان نیز اغلب بخشی از برنامههای حفظ سلامت روان است.
انواع رویکردها در مداخله روانشناختی عبارتند از:
٣_ مشاوره: روانشناسان بالینی علاوهبر تشخیص بیماری سلامت روان اغلب با سایر ارائه دهندگان مراقبتهای بهداشتی و سازمانها در تعامل هستند. معمولا پروژههای سلامت روان بر اساس تجربیات گروههای مختلفی از درمانگران روانشناسی انجام میشود.
٤_ تحقیق: با وجود اینکه روانشناسان بالینی معمولاً بیشتر وقت خود را با مراجعان میگذرانند، اما به طور مداوم از نتایج آخرین تحقیقات استفاده میکنند. آنها همچنین ممکن است بر اساس دادههایی که جمع آوری کردهاند پژوهشهایی را انجام دهند.
روانشناسی بالینی از جمله تخصصهایی است که باید بر علم و دانش روز این حوزه بسیار تمرکز شود و هر روانشناس بالینی از آخرین تحقیقات روز این شاخه با خبر باشد. چرا که حضور این نوع روانشناس در بسیاری از مراکز پزشکی و درمانی موضوعی حیاتی است.
رشته های روانشناسی و روانپزشکی اغلب از سوی عموم مردم اشتباه گرفته می شوند، زیرا هر دو اختلالات روانی و عاطفی را درمان می کنند. اما آموزشها و روشهای مورد استفاده در این رشتهها کاملا متفاوت است.
روانشناسان بالینی مراجعینی را درمان میکنند که بیماری روانی آنها ممکن است نتیجه آسیبهای عاطفی گذشته یا سایر تأثیرات منفی باشد. درمانها معمولاً شامل حل مشکلات با استفاده از گفتاردرمانی و سایر تکنیکهای غیرپزشکی است. روانشناسان، پزشک نیستند؛ دارای مدرک دکترا یا کارشناسی ارشد در روانشناسی هستند.
هنگامی که اختلال مراجع به عدم تعادل در شیمی مغز یا دلایل فیزیولوژیکی دیگر نسبت داده می شود، در این هنگام است که یک روانپزشک وارد عمل می شود. روانپزشکان بسیاری از درمان های شناختی-رفتاری را که روانشناسان بالینی استفاده می کنند، می شناسند. آنها پزشکانی هستند که در درمان پزشکی بیماری های روانی تخصص دارند. در حالی که اکثر روانشناسان نمی توانند دارو تجویز کنند، ولی روانپزشکان میتوانند.
روانشناسان بالینی در بسیاری از بسترها و محیطهای مختلف همچون بیمارستان ها، مراکز مشاوره دولتی و غیر دولتی میتوانند مشغول به کار شوند. آنها همچنین میتوانند کلینیک و مطب خود را داشته باشند. همچنین ممکن است در ادارات دولتی، مدارس، مراکز تحقیقاتی و دانشگاه ها کار کنند.
برخی از نقشهای شغلی که توسط افراد شاغل در روانشناسی بالینی ایفا میشود، میتواند شامل موارد زیر باشد:
ارزیابی و تشخیص اختلالات روانی، مانند یک محیط پزشکی
درمان اختلالات روانی
ارائه شهادت در دادگاهها و پزشکی قانونی
تدریس در سطح دانشگاه
انجام تحقیقات
ایجاد و اجرای برنامههای درمان و پیشگیری از معضلات اجتماعی
روانشناسی خانواده، شاخهای از روانشناسی بالینی و نوعی رواندرمانی است که بر بهبود روابط بین اعضای یک خانواده تمرکز دارد. در روانشناسی خانواده، به گروهی از افراد که به همدیگر اهمیت داده و حول محور والد یا والدین زندگی میکنند، «خانواده» گفته میشود. حوزه فعالیت این رشته میتواند شامل هر ترکیبی از اعضای خانواده از جمله خانوادههای دو والد، تک والد و یا یک زوج به عنوان خانواده باشد.
روانشناسی خانواده بر احساسات، افکار و رفتار افراد، زوجها و خانوادهها در روابط و در محیط وسیعتری که در آن فعالیت میکنند، تمرکز دارد. این یک تخصص است که بر اساس اصول تئوری سیستمها بنا شده و خانواده به عنوان سیستمی است که بیشترین تمرکز را در آن به خود اختصاص میدهد. پیش فرض روانشناسی بالینی خانواده این است که پویایی این نهاد، نقش مهمی در عملکرد روانی اعضای آن دارد. این در مورد خانوادههای بزرگ و همچنین خانوادههای کوچک و هستهای نیز صدق میکند. تمرین روانشناسی خانواده، تاریخچهی خانواده و محیط فعلی (مانند تاریخچهی خانواده، فرهنگ قومی، جامعه، مدرسه، سیستم مراقبتهای بهداشتی و سایر منابع مرتبط حمایتی یا دشواری) را نیز در نظر میگیرد.
روانشناسی خانواده به عنوان یک شاخه مهم و کاربردی در روانشناسی، در طی سالهای متمادی پیشرفت کرده و نظریهها، تعاریف و مفاهیم آن توسط روانشناسان گسترش پیدا کرده است.
برخی از مهمترین مفاهیم روانشناسی خانواده عبارت است از:
١- نظریه سیستمهای خانواده: نظریهای که خانواده را به عنوان یک سیستم به هم پیوسته و منسجم در نظر گرفته و فرض میکند که هر نوع تغییری در یک بخش از سیستم میتواند بر سایر بخشهای سیستم تأثیر بگذارد.
٢- چرخه زندگی خانوادگی: مراحلی که یک خانواده در طول زمان طی میکند، مانند ازدواج، تربیت فرزندان و پیری والدین و فرزندان را، «چرخه زندگی خانواده» مینامند.
٣- شیوههای فرزندپروری: شیوههای مشخصی که والدین با فرزندان خود در تعامل بوده و کودکان خود را بر طبق آن اصول تربیت میکنند، «سبکهای فرزندپروری» نام دارد، این شیوههای تربیتی معمولاً به چهار نوع مقتدرانه، مستبدانه، سهلگیرانه و غفلت آمیز یا بیتفاوت طبقهبندی میشوند.
٤- رضایت زناشویی: معیاری از شادی یا رضایت در یک رابطه زناشویی را، «رضایت زناشویی» مینامند.
اهمیت خانواده به عنوان یک واحد اجتماعی از زمانهای گذشته شناخته شده است، اما مطالعه روانشناختی خانواده به طور جدی در قرن بیستم آغاز شد.
روانشناسان به این واقعیت دست پیدا کردند که خانواده به عنوان یک سیستم دارای شیوه های ارتباطی و تعاملی منحصر به فرد خود است. در دهه ۱۹۶۰ یک روانشناس به نام موری بوون «نظریه سیستمهای خانواده» را گسترش داد؛ که انقلابی در شیوه دیدگاه روانشناسان به خانوادهها و بررسی خانواده ایجاد کرد.
روانشناسی بالینی خانواده یک رویکرد درمانی است که با ایجاد فضایی امن و حمایتی برای کشف افکار و احساسات دشوار در ایجاد تغییر موثر است. روانشناسی بالینی خانواده به مراجعهکنندگان کمک میکند تا تجربیات و دیدگاههای یکدیگر را درک کنند، نیازهای یکدیگر را قدردانی کنند، نقاط قوت را تقویت کنند و تغییرات مفیدی در روابط و زندگیشان ایجاد کنند.
بهطور معمول هر فرد، عضوی از یک خانواده است و مسائلی که با آن درگیر میشود، میتواند بر خانواده او هم تاثیرگذار باشد. در روانشناسی بالینی خانواده، متخصص با استفاده از دانش خود از اینگونه مسائل و همچنین طریقه شکلگیری ارتباطات درون سیستم خانواده، تکنیکهایی را به کار میبرد تا بتواند تعاملات و درک متقابل اعضای خانواده از یکدیگر را بهبود دهد.
روانشناسان خانواده از تاریخچه خانواده و روند تغییر و تحول روابط اعضای آن اطلاعاتی را دریافت میکنند و با شناسایی ریشه مشکلات ایجادشده، توصیهها و راهکارهایی ارائه میکنند. در صورت اجرا کردن این توصیهها، روابط خانوادگی اصلاح شده و خانواده بهشکل یک واحد پویا، از نو بازسازی میشود.
برخی از اهداف اولیه در روانشناسی خانواده ایجاد محیط خانوادگی مناسب و بهتر، حل مسائل خانوادگی و درک مسائل منحصر به فردی است که ممکن است هر کدام از اعضای یک خانواده با آن مواجه شوند.
مشکلات بالینی که روانشناسی خانواده به آنها میپردازد عبارتند از:
این رشته به طور کلی به طیف گستردهای از مشکلات بالینی و همچنین مشکلات رابطهای از جمله: سوء مصرف الکل و مواد مخدر میپردازد.
بیشفعالی جوانان، والدین و تعارض والدین و فرزند، اختلالات رشدی، جنون جوانی، اختلالات طیف دوقطبی، روابط خانوادگی، آزار جنسی یا فیزیکی یا کلامی، مسائل پزشکی، خودکشی، افسردگی، نارضایتی از رابطه زوجین، سلامت روان عمومی، خشونت شریک صمیمی، خیانت، خشونت و مشکلات رفتاری جوانان و … نیز از سایر بخشهایی هستند که در روانشناس بالینی خانواده به آنها پرداخته میشود.
در چارچوب خانواده، درمانگران ممکن است افراد را به صورت زیر مورد بررسی قرار دهند:
روشها و تکنیکهایی که توسط روانشناسان خانواده استفاده میشود میتواند شامل موارد زیر باشد:
روانشناسی بالینی کودک و نوجوان برگرفته از رشته روانشناسی بالینی میباشد. فعالیت اصلی این رشته ارزیابی، تشخیص، روان درمانی، آموزش، توانبخشی خانواده و کودک براساس مبانی روانشناسی رشد و آسیبشناسی طراحی شده است.
بهطور دقیق تر روانشناسی کودک و نوجوان به شاخهای از علم روانشناسی گفته میشود که به مطالعه و بررسی علمی و دقیق تحولات و تغییرات جسمی، روانشناختی، عاطفی و عملکرد اجتماعی کودک و نیازهای او میپردازد.
از دیدگاه تحولات منابع و نیروهای انسانی، کودکان و نوجوانان بیشتر از دیگر انسانها در خطر هستند؛ هدف از مطالعه روانشناسی کودکان، حمایت، مراقبت و فراهم ساختن امکانات و تسهیلات برای رشد همهجانبه کودکان و شکوفا کردن تمام پتانسیلها و ظرفیتهای درونی آنها میباشد.
والدین به کمک علم روانشناسی میتوانند اثربخشترین روشهای تربیتی و مفیدترین سبک فرزندپروری را یاد بگیرند و با فرزندان خود ارتباط بهتری برقرار کنند.
در روانشناسی کودک و نوجوان روی درمان مسائل روانی، شناختی، عاطفی، رشدی و رفتاری کودکان و نوجوانان کار میشود. ضمن اینکه آسیبپذیریهای بیولوژیکی و مشکلات مربوط به نقصهای شناختی، سلامتی، استرس، مقابله با تغییرات رشدی و مشکلات زمینه اجتماعی مورد بررسی و تحت درمان قرار میگیرند. در واقع روانشناسان، کودکان و نوجوانان را از نظر اختلالات سلامت روان مورد ارزیابی قرار میدهند و با برقراری ارتباط با آنها بسیاری از مشکلاتی که نمیتوانند با کسی درمیان بگذارند را میشنوند و اقدامات لازم را در جهت حل آنها انجام میدهند.
آمارها بیانگر آن است که که مشکلات کودکان و نوجوانان بازتابی از مشکلات خانوادگی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی در جامعه میباشد. این مسئله لزوم توجه به غربالگری جهت شناسایی زودرس این مشکلات و مداخله و پیشگیری را ضروری میسازد.
اولین مطالعات در حوزه کودک از قرن هفدهم آغاز گردید. جان لاک از پیشگامان روانشناسی کودک است و معتقد بود که ذهن کودک به مانند لوح سفید است که تجربههای محیطی باعث شکلگیری شخصیت او میشود. این جمله جان لاک بر اهمیت مسئولیت پدر و مادر تأکید داشته و عنوان میدارد که والدین باید از لحظه تولد، محیط مناسبی را برای رشد کودک خود فراهم کنند.
زیگموند فروید نیز که یکی دیگر از روانشناسان مشهور است بر تأثیر عمیق تجربههای دوره کودکی بر روی شخصیت و رفتارهای افراد در دوره بزرگسالی تأکید میکند.
هدف روانشناسی بالینی کودک و نوجوان، تربیت نیروی انسانی آگاه به مسائل علمی روز، مسئولیت پذیر و حساس به سلامت افراد و جامعه در حیطه روانشناسی بالینی کودک و نوجوان میباشد؛ تا نیازهای اساسی روانشناختی کودکان و نوجوانان درک شود.
در این رشته همچنین چگونگی تأثیر خانواده و سایر زمینههای اجتماعی بر فرایندهای رشد، اختلالات روانی و رفتاری و آسیبشناسی روانی رشد، بررسی میشود.
مشکلات بالینی که روانشناسی کودک و نوجوان به آنها میپردازد عبارتند از:
ضربه و فقدان
مشکلات مرتبط با سلامتی
استرس و مقابله با تغییرات رشدی
مشکلات در زمینه اجتماعی
آسیب پذیریهای بیولوژیکی
مشکلات رفتاری، روانشناختی، ذهنی، هیجانی، رشدی و خانوادگی
نقایص شناختی
روانشناسان کودک و نوجوان در نقشهای آموزشی، پژوهشی، تشخیصی و درمان روانشناختی، مشاورهای، پیشگیری و مدیریتی در جامعه، ایفای نقش میکنند.
وظایف و حیطه کاری آنها بهطور کلی میتواند شامل موارد زیر باشد:
در نقش آموزشی:
آموزش به خانوادهها، مربیان و افراد ذینفع در حوزه روانشناسی بالینی کودک و نوجوان
در نقش پژوهشی:
تلاش برای بهبود روششناسی پژوهشی و ارتقا سطح علمی مقالات
مشارکت در انتشار یافتههای پژوهشی در مجلات علمی- پژوهشی معتبر
مشارکت در طرحهای ملی و منطقهای مرتبط با روانشناسی بالینی کودک و نوجوان
مشارکت در انجام پژوهشهای بنیادی و کاربردی در حیطه روانشناسی بالینی کودک و نوجوان که منجر به تولید دانش، رویکردهای جدید در برنامههای ارتقای سلامت، پیشگیری، درمانی و خدمات توانبخشی برای کودکان و نوجوانان میشود.
در نقش مشاورهای:
ارائه مشاوره روانشناختی به کودکان و نوجوانان، خانوادههای آنها، مدارس و مسئولین نظام سلامت
در نقش تشخیصی – درمان روانشناختی:
ارجاع تخصصی جمعیت مراجعان به سایر متخصصان
اجرا و بومیسازی ابزارهای روانسنجی رایج کودک و نوجوان
پیگیری و مراقبت از کودکان و نوجوانان تحت درمان، زیر نظر متخصص مربوطه
مشارکت در ارزیابی و تشخیص مشکلات و اختلالات روانشناختی کودکان و نوجوانان
مشارکت در انجام خانوادهدرمانی و گروهدرمانی برای کودکان و نوجوانان در تیم سلامت
در نقش پیشگیری:
مشارکت در اجزا و ارزشیابی برنامههای پیشگیرانه نظام سلامت
غربالگری اختلالات روانی کودکان و نوجوانان و ارجاع آنان به مراجع درمانی
اجرای برنامهها با آموزشهای پیشگیرانه بهروز
در نقش مدیریتی:
همکاری در برنامهریزی، سازماندهی و مدیریت مراکز مرتبط با روانشناسی بالینی کودک و نوجوانان
محیطهای کاری روانشناسان کودک و نوجوان شامل مراکز مشاوره، مراکز درمانی مرتبط به کودک و نوجوان، مراکز بهزیستی و کانونهای اصلاح و تربیت، مراکز خدمات روانشناختی کودک و نوجوان، مراکز روانپزشکی و کلینیکها میباشد.
روانشناسی صنعتی و سازمانی (I/O Psychology) شاخهای از رشته روانشناسی است که به بررسی رفتارها در محیط کار میپردازد و نیز میکوشد با استفاده از اصول روانشناسی، رفتارهای کاری انسانها را تغییر داده و محیط کار را بهبود دهد. این بهبود میتواند در زمینههای مختلف، از جمله عملکرد، ارتباطات، رضایت حرفهای و ایمنی به وجود بیاید.
روانشناسان صنعتی و سازمانی در تلاش هستند تا عملکرد و سلامت فردی را بهبود ببخشند و برای کل واحدهای سازمان سودمند واقع شوند.
در زمینه روانشناسی I-O شخصیتهای برجستهای نقش داشتهاند. یکی از شخصیتهای تاثیرگذار در تاریخچه روانشناسی صنعتی و سازمانی، فردریک دبلیو تیلور بوده است. وی در عرصه مهندس مکانیک مشغول فعالیت بوده است و یک کتاب در زمینه بهبود کارایی صنعتی را به نگارش درآورده است.
یک روانشناس کاربردی به نام هوگو مونستربرگ یک متن را درباره چگونگی استفاده از روانشناسی برای اهداف صنعتی، شغلی و سازمانی تدوین کرد. متن هوگو تاثیر شگرفی در توسعه اولیه رشته روانشناسی IO داشت.
یکی از طرفداران اولیه بررسی چگونگی تاثیر تفاوتهای فردی بر رفتار انسان، جیمز مک کین کتل بوده است. همچنین کرت لوین یک روانشناس تاثیر گذار در توسعه رشته روانشناسی I-O بوده است که به توصیف سبکهای رهبری پرداخته است. لوین به جای در نظر گرفتن رفتار فردی، به بررسی تمام نیروهایی که بر یک موقعیت تاثیر میگذارند، متمرکز بود.
یکی دیگر از روانشناسهای تاثیرگذار در روانشناسی صنعتی و سازمانی، رابرت یرکس بوده است. وی تحت تاثیر کار خود در زمینه تست هوش شهرت یافته بود.
رابرت یرکس تستهای هوش آلفا و بتا را برای ارتش ایالات متحده در خصوص ارزیابی سربازان استخدامی در طول جنگ جهانی اول ایجاد کرد. از نمرههای آزمونها برای تعیین قابلیتهای پاسخدهنده اعم از توانایی خدمت و پتانسیل رهبری استفاده میشده است.
اصلیترین هدف رشته روانشناسی صنعتی و سازمانی، مطالعه و درک رفتار انسان در محیط کار است.
این رشته اغلب در دو جنبه اصلی در نظر گرفته میشود. جنبه اول، صنعتی است که شامل بررسی چگونگی تطبیق افراد با نقشهای شغلی خاص میشود. این بخش از روانشناسی I-O به عنوان روانشناسی پرسنل نیز شناخته میشود.
افرادی که در جنبه صنعتی روانشناسی I-O مشغول فعالیت هستند به ارزیابی ویژگیهای کارکنان میپردازند. سپس افراد را در مشاغلی که عملکرد خوبی دارند، مطابقت میدهند. از سری کارکردهای دیگری که در این جنبه قرار میگیرد شامل آموزش کارکنان، توسعه استاندارد و اندازهگیری عملکرد شغلی میشود.
جنبه دوم روانشناسی I-O بخش سازمانی است که بر درک چگونگی تاثیرگذاری سازمان بر رفتار افراد تمرکز دارد. ساختارهای سازمانی، هنجارهای اجتماعی، سبکهای مدیریت و … از جمله عواملی هستند که میتوانند بر نحوه رفتار افراد در یک سازمان تاثیر بگذارند.
بهطور کلی اهدافی که در این رشته دنبال میشود شامل موارد زیر است:
حفظ انگیزه کارکنان
یکی از اهدافی که متخصصان روانشناسی صنعتی و سازمانی به آن توجه ویژه دارند، انگیزه کارکنان است. ممکن است متخصصان در این حوزه از اصول روانشناختی در خصوص کمک به حفظ و افزایش انگیزه کارگران استفاده کنند.
انتخاب کارکنان
اصول و آزمونهای روانشناختی اغلب به وسیله روانشناسان I-O برای کمک به کسب و کارها مورد استفاده قرار میگیرد. هدف از استفاده از آزمونهای روانشناختی انتخاب نامزدهایی است که برای مشاغل خاص مناسب هستند.
رهبری
ممکن است روانشناسان صنعتی و سازمانی از مبحث رهبری برای کمک به رهبران در توسعه راهبردهای مناسب یا آموزش مدیران برای بهرهگیری از مهارتهای مختلف رهبری در راستای مدیریت موثرتر استفاده کنند.
طراحی محصول
عده ای از روانشناسان I-O در توسعه محصولات مصرفکننده و محل کار نقش دارند.
عملکرد محل کار
روانشناسان I-O با هدف به حداکثر رساندن عملکرد کارکنان اغلب رفتارها را در محل کار مطالعه میکنند و به طراحی محیطها و رویهها میپردازند.
برای این که یک کار به بهترین شکل انجام شود و بیشترین بهرهوری را به دنبال داشته باشد، باید کسی آن را انجام دهد که با ویژگیهای مورد نیاز کار تناسب داشته باشد.
روانشناسان صنعتی و سازمانی، با شناخت دقیقی که از طریق تحلیلهای علمی از هر شغل و هر فرد بدست میآورند، هر شغل را به فرد متناسب و هر فرد را به شغل متناسب خودش، اطلاق میکنند. و با برداشتن این گام استراتژیک، بسیاری از مشکلاتی که امروزه گریبانگیر افراد و سازمانهای بیشمار است حل میشود.
به همین دلیل، تحلیل شغل و تحلیل شخص، ضرورت دارد چرا که یک تحلیل شغل علمی با تعیین ویژگیهای هر شغل و متصدی آن، به افراد کمک میکند درک دقیقی از هر شغل داشتهباشند و یک تحلیل فردی علمی هم کمک میکند درک دقیقی از هر فرد داشتهباشند.
درنتیجه توسط این دو بینش دقیق، میتوان متناسبترین فرد را برای انجام هر شغل را تشخیص داده و افراد را به شغل درست راهنمایی یا در پروسه استخدام، پیدا کنیم و در نتیجه به بیشترین سطح بهرهوری در هر شغل برسیم آن هم در شرایطی که فرد انجامدهنده، در بالاترین سطح خشنودی شغلی قرار دارد.
میتوان گفت تمام کارکردهای دیگر این علم، بر همین کارکرد اول، یعنی تحلیل شخص-شغل، استوار میگردد:
وقتی تحلیل دقیقی از شغل به دست میآید، افرادی که به دنبال شغل میگردند و نمیدانند به چه شغلی علاقه دارند یا چه شغلی برای آنها مناسب است، از سردرگمی رها شده و قادر به فهم این موضوع میشوند که آیا این شغل در راستای علایق، توانمندیها، شخصیت، و سایر ویژگیهایشان هست یا خیر. از آن جایی که این درک و بینشی که از این راه بدست میآورند، کاملا درست و علمی است، درصد خطا در تصمیمگیریها بسیار کاهش پیدا میکند و این خود به معنای افزایش چشمگیر در افزایش خشنودی و بهرهوری کلی جامعه میباشد.
همچنین انجام پروسه استخدام به بالاترین حد کیفیت و اثربخشی خود میرسد چون روانشناس صنعتی و سازمانی در برنامهریزی فرایند استخدام، انجام مصاحبهها و اجرای تستها، دقیقا میداند باید به دنبال چه فردی با چه خصوصیاتی بگردد و این فرد را در کجا با احتمال بیشتری میتواند پیدا کند. بنابراین در برنامهریزی فرایند جذب شامل نوع آگهی، مکان انتشار و … هم موفقتر است و با هزینه کمتر، متقاضیان بالقوه بیشتر و مناسبتری را مییابد.
بعد از تحلیل شغل و جذب و استخدام، نوبت به آموزش و کارآموزی نیروی تازه وارد میرسد. چرا که یک فرد برای آشنا و سازگار شدن با محیط شغلی و چالشهای متداول کار (سازمان خصوصی یا دولتی، کسب و کار دیگران یا کسب و کار شخصی خودش ) نیاز به کمک دارد و در این قسمت نیز روانشناسان صنعتی و سازمانی که هم به ویژگیهای کار و هم به ویژگیهای فرد مسلطاند، بهترین کسانی هستند که میتوانند به نیروی تازهوارد کمک نمایند.
همچنین بعد از کارورزی و آموزشهای اولیه، میتوانند به بهترین و منطقیترین حالت ممکن برنامهای برای رشد تواناییهای فرد و افزایش بهرهوری کار داشته باشند. باز هم به دلیل تسلطی که بر ویژگیهای هر دو و پتانسیلهای بالقوه هر کدام دارند.
یکی دیگر از کارکردهای مهم این رشته، فراهم کردن امکان ارزیابی دقیق، واقعبینانه و حتی منصفانه، از عملکرد هر فرد و بهرهوری هر ردیف کاری است. چراکه برای یک ارزیابی دقیق، به ملاکهای دقیق نیاز است و برای داشتن ملاکهای دقیق، به تحلیل دقیق از شغل و فرد نیازمندیم. در نتیجه روانشناسان صنعتی و سازمانی، که در اولین مرحله کار خود، تحلیل دقیقی از شغل و فرد بدست آوردهاند، به راحتی ملاکهای دقیق ارزیابی را تعیین و بر اساس آن به ارزیابی دقیق و منصفانه دست میابند.
گام بعدی برنامهریزی ملاکهای ارتقا و تعیین افراد دارای شایستگی برای ارتقا است، وقتی از ابتدا همه چیز بر مبنای تحلیلهای دقیق و علمی بنا شده و دقیقترین و منصفانهترین ارزیابی صورت گرفته، سادهترین کار این است که تشخیص دهیم چه کسی بیشترین شایستگی را برای ارتقا دارد.
واضح است که این شیوه ارزیابی عملکرد و ارتقا تا چه اندازه میتواند در افزایش انگیزه افراد موثر باشد.
از دیگر اقداماتی که روانشناسان صنعتی و سازمانی انجام میدهند، بررسی فاکتورهای روانشناختی کارکنان سازمان و اثرات آنها بر کیفیت زندگی کارکنان و بهرهوری سازمان و یافتن علتها و راهکارها است. برای مثال بررسی میزان استرس کارکنان هر بخش، میزان اثر این سطح استرس بر فرد و کار، یافتن دلایل و علتهای ایجادکننده این سطح از استرس، یافتن راهکارهایی برای کاهش استرس، اجرای راهکارها، بررسی اثربخشی مداخله انجام شده، بازخورد و اصلاح.
یکی دیگر از مواردی که افراد و سازمان را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد، مسائل گروهی و سازمانی است؛ شامل ارتباطات در محل کار، ساختار سازمانی، فرهنگ سازمانی و … .
برای مثال اگر ارتباطات در یک سازمان دچار اشکال باشد، هر چقدر هم که افراد توانمند باشند، قادر نیستند کارشان را به درستی و سهولت پیش ببرند و این خود موجب تاثیر منفی بر فاکتورهای روانشناختی مانند کاهش انگیزه میشود. پس مهم است که به این مسائل هم توجه ویژه شود.
روانشناسان صنعتی و سازمانی با توجه به واقعیتهای بیرونی و درونی سازمان مانند امکانات، اهداف و چشمانداز سازمان، ساختار سازمان را طراحی کرده و بهترین مدل ارتباطی را با توجه به آن تعیین و سپس پیادهسازی میکنند.
اهمیت دیگر این رشته، حوزه مسائل مربوط به محیط کار شامل حفاظت و ایمنی، عوامل انسانی در طراحی محیط و ابزار کار و … را در بر میگیرد. بعد از توجه به فرد، شغل، گروه، در نهایت نوبت به محیط کار و سازمان میرسد که سهم تعیینکنندهای بر کار و کسانی که کار میکنند دارد، از سادهترین چیزها مثل دمای محیط گرفته تا مسائل پیچیده مثل سرعت دستگاههایی که انسانها اپراتور آنها هستند.
همچنین در حوزه مسائل مربوط به مشتری و بازار شامل بازاریابی، فروش، روانشناسی رفتار مصرفکننده و … میتوان نقش موثر این رشته را مشاهده کرد. هدف هر کسب و کار، سازمان و صنعتی در نهایت دستیابی به سهم بیشتری از بازار هدف خود میباشد.
روانشناسی صنعتی سازمانی در این حوزه، حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ از علمیترین روشهای شناسایی مخاطبین هدف، تا تدوین بهروزترین و دقیقترین استراتژیهای بازاریابی و فروش و بهدست آوردن سهم حداکثری از بازار، استراتژیهایی که از آزمایشگاههای جهانی روانشناسی رفتار مصرفکننده، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی تجربی، روانشناسی رفتار و … و با مطالعه رفتار میلیونها انسان در سراسر جهان، در قالب گروههای آزمایش و کنترل و مطالعات آماری دقیق، بهدست آمدهاند.
روانشناسی صنعتی و سازمانی، پنج حوزه اصلی کار را مورد بررسی قرار میدهد و از طریق اثرگذاری بر این پنج حوزه و رفع مشکلات مربوط به آنها، به اهداف مدنظر دست مییابد:
١- مسائل پرسنلی شامل تحلیل شغل، جذب و استخدام، کارآموزی، ارزیابی عملکرد و ارتقا
٢- مسائل روانی شامل انگیزش، خشنودی شغلی، استرس کاری، تاخیر و غیبت، ترک شغل و …
٣- مسائل گروهی و سازمانی شامل ارتباطات در محل کار، ساختار سازمانی، فرهنگ سازمانی و …
٤- مسائل مربوط به محیط کار شامل حفاظت و ایمنی، عوامل انسانی در طراحی محیط و ابزار کار و …
٥- مسائل مربوط به مشتری و بازار شامل بازاریابی، فروش، روانشناسی رفتار مصرف کننده و …
بازار کار روانشناسی صنعتی و سازمانی شامل بخش مرتبط با کسبوکارها، حوزه دانشگاهی و امور پژوهشی است. روانشناسانی که تمایل به همکاری مستقیم با سازمانها و کسبوکارها ندارند، میتوانند وارد حوزه امور آکادمیک و پژوهشی شوند.
این افراد معمولا تحقیقاتی را در زمینه رضایتمندی کارکنان و عوامل مؤثر بر بازدهی کاری و مانند آن انجام میدهند و آن را برای استفاده کارفرماها و روانشناسان صنعتی و سازمانی منتشر میکنند. تدریس و آموزش ازجمله موقعیتهای استخدام روانشناسی صنعتی و سازمانی است که برای برخی از افراد جذابیت بیشتری دارد.
شرایط و محیط کاری با توجه به حوزه انتخابی روانشناسان متفاوت خواهد بود.
روانشناسان صنعتی و سازمانی در طیف وسیعی از سازمانها، از جمله شرکتهای خصوصی، دولتی، دانشگاهها و غیره مشغول به کار هستند. برخی از بخشهایی که روانشناسان صنعتی و سازمانی میتوانند در آنها مشغول به کار شوند، عبارتند از:
روانشناسانی که حوزه آکادمیک را انتخاب کردهاند اغلب در دانشگاهها و مراکز آموزشی مشغول به کار میشوند. علاوه بر این، روانشناسان صنعتی و سازمانی میتوانند بهصورت مستقل و فریلنسینگ کار کنند. البته برای این امر، روانشناس باید تجربیات و سوابق خوبی کسب کرده باشد و سپس اقدام به پذیرش پروژههای برونسپاری شده سازمانهای بزرگ نمایند.
روانشناسی اجتماعی یکی از شاخههای دانش روانشناسی است که به بررسی رفتارهای اجتماعی مردم میپردازد.
در واقع روانشناسی اجتماعی، مطالعهی علمی و روشمند شیوه فکر کردن، احساس کردن و رفتار کردن انسانها در حضور مستقیم و ضمنی دیگران است.
به گفته روانشناس، گوردون آلپورت (Gordon Allport)، روانشناسی اجتماعی از روشهای علمی برای درک و توضیح چگونگی تأثیری که افکار، احساسات و رفتار افراد از حضور حقیقی، خیالی یا فرضی سایر انسانها میگیرند، استفاده میکند.
از آنجایی که روابط اجتماعی بسیار مهم و در عین حال درک آن سخت است، نیازمند مطالعه دقیق است. روانشناسی اجتماعی تلاش میکند با مطالعه روابط اجتماعی، توضیحاتی را ارائه و نشان دهد که چگونه بررسی روابط اجتماعی با زندگی روزمره ارتباط دارد.
ارسطو معتقد بود كه انسانها بهطور طبيعی اجتماعی هستند، ضرورتی كه به انسانها اجازه میدهد با هم زندگی كنند (رويكرد فرد محور) در حالی كه افلاطون فکر میكرد یک جامعه، فرد را كنترل میكند و مسئوليت اجتماعی را از طريق زمينه اجتماعی (رويكرد اجتماع محور) تشويق میكند.
هگل فیلسوف آلمانی، این موضوع را مطرح كرد كه جامعه پیوندهای اجتنابناپذیری با رشد ذهن اجتماعی دارد. این امر منجر به اتفاقهای مهمی در مطالعه روانشناسی اجتماعی شد.
او بر این مفهوم تأکید کرد که شخصیت به دلیل تأثیرات فرهنگی و اجتماعی، بهویژه از طریق زبان (که هم وسیله اجتماعی جامعه و هم وسیلهای برای تشویق اندیشه اجتماعی خاص در فرد است)، رشد میکند.
علم روانشناسی اجتماعی زمانی آغاز شد که دانشمندان برای اولین بار به طور منظم و علمی، افکار، احساسات و رفتارهای انسان را اندازهگیری کردند. اولین آزمایشهای روانشناسی اجتماعی، قبل از سال ۱۹۰۰، در مورد رفتار گروهی صورت گرفت و اولین کتابهای درسی روانشناسی اجتماعی در همان سالها منتشر شد. روانشناسی اجتماعی توسط محققانی قوت گرفت که تلاش میکردند متوجه شوند آدولف هیتلر، دیکتاتور آلمان، چگونه میتوانست رفتارهای وحشتناکی را در پیروان خود در طول جنگ جهانی دوم ایجاد کند و آنها را مطیع سازد. از این رو روانشناسی اجتماعی به سرعت برای مطالعه موضوعات دیگر گسترش یافت. در قرن بیست و یکم نیز، حوزه روانشناسی اجتماعی در حال گسترش و نفوذ به حوزههای دیگری مانند روانشناسی تکاملی، مطالعه فرهنگ و عصب شناسی اجتماعی است.
روانشناسانی به نامهای کورت لوین و لئون فستینگر در طول دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، برای مطالعه رفتار، رویکرد تجربی را اصلاح و روانشناسی اجتماعی را به عنوان یک رشته علمی ایجاد کردند. کورت لوین گاهی اوقات به عنوان «پدر روانشناسی اجتماعی» شناخته میشود؛ زیرا او در ابتدا بسیاری از ایدههای مهم این رشته را توسعه داد.
روانشناسی اجتماعی مطالعه چگونگی تأثیر رفتار فردی یا گروهی از حضور و رفتار دیگران است. سؤال اصلی روانشناسان اجتماعی این است:
چگونه و چرا ادراک و اعمال افراد تحت تأثیر عوامل محیطی (مانند تعاملات اجتماعی) قرار میگیرد؟
در جستجوی پاسخ به این سوال اساسی، محققان مطالعات تجربی را برای پاسخ به سوالات خاصی از قبیل:
١- چگونه افراد افکار و تصمیمات خود را بر اساس تعاملات اجتماعی تغییر میدهند؟
٢- آیا رفتار انسان نشانه دقیق شخصیت است؟
٣- رفتار اجتماعی چقدر هدفمند است؟
٤- ادراک اجتماعی چگونه بر رفتار تأثیر میگذارد؟
٥- چگونه نگرشهای اجتماعی مخرب بالقوه، مانند تعصب، شکل میگیرد؟
توجه به این نکته مهم است که روانشناسی اجتماعی فقط به بررسی تأثیرات اجتماعی نمیپردازد. ادراک اجتماعی و تعامل اجتماعی نیز برای درک رفتار اجتماعی حیاتی است. روشی که ما افراد دیگر را میبینیم (و طرز فکر ما که آنها ما را میبینند) میتواند نقش قدرتمندی در طیف گستردهای از اقدامات و تصمیمات ایفا کند.
تحقیقات روانشناسی اجتماعی تقریباً هر جنبهای از شخصیت انسان را در تلاش برای درک تأثیر روانشناختی ادراک و تعامل انسانی لمس میکند. موضوعات تحت پوشش روانشناسان اجتماعی امروزی عبارتند از:
روانشناسی اجتماعی بر اساس ABC (الفبای روانشناسی)، که مخفف کلمات احساس (Affect)، رفتار (Behavior) و شناخت (Cognition) است، شکل گرفتهاست. افراد بهمنظور حفظ و ارتقاء مؤثر زندگی خود از طریق تعامل موفق با دیگران، به این سه ظرفیت انسانی احساس، رفتار و شناخت متکی هستند:
احساس (Affect):
احساسات، حالتهای روانی و فیزیولوژیکی کوتاه، اما اغلب شدیدی هستند که افراد به عنوان بخشی از زندگی روزمره خود تجربه میکنند. همانطور که روز سپری میشود، ممکن است احساس شادی یا غم، حسادت یا خجالت، تجربه شود؛ نکته حائز اهمیت این است که اگر این احساسات تجربه نشوند، میتوانند آسیب زا باشند. هر احساسی، پیامی از دنیای درون روانی انسان میآورد. تجربیات احساسی به انسان کمک میکند تا بر اساس آنچه که در درون خود تجربه میکند، به طور کارآمد و سازنده عمل کند تا شانس بقای بیشتری داشته باشد.
برای مثال احساس ترس، فرد را از وجود یک خطر باخبر میکند، احساس خشم نشان میدهد که مانعی وجود دارد و فرد ناکام شده است. احساسات همچنین میتواند انسان را به انجام رفتارهایی سوق دهد که با برداشت وی از یک موقعیت خاص هماهنگ است؛ وقتی خوشحال است، ممکن است به دنبال ارتباط با دیگران باشد و با آنها معاشرت کند. وقتی عصبانی است، میخواهد مانعی که در راه ارتباطی او وجود دارد را برطرف کند و زمانی که میترسد، تمایل به فرار یا جنگ دارد. هنگامی که به کسی آسیب میزند، احساس گناه میکند و درصدد جبران بر میآید.
پس احساسات در راستای کمک به انسانها برای هدایت رفتارهای اجتماعی، نقش انطباقی ایفا میکنند.
رفتار (Behavior)
افراد در طی روابط و تعاملات اجتماعی بر یکدیگر تأثیر میگذارند. این امر میتواند منجر شود که تعاملات اجتماعی به طور کارآمد و موثری پیش روند. انسان با دیگران همکاری میکند تا به نتایجی برسد که به تنهایی نمیتوانست به دست آورد. بههمین خاطر کالاها، خدمات و سایر منافع را با دیگران مبادله میکند.
این رفتارها برای بقا در هر جامعهای ضروری هستند. به اشتراک گذاری کالاها، خدمات، احساسات و سایر پیامدهای اجتماعی به عنوان تبادل اجتماعی شناخته میشود.تبادل اجتماعی شامل پاداشها و هزینههای اجتماعی است.
پاداشهای اجتماعی پیامدهای مثبتی هستند که در تعاملات اجتماعی با دیگران، ارائه یا دریافت میشود که شامل مزایایی مانند توجه، تمجید، محبت، عشق و پاداشهای مالی است.
از سوی دیگر، هزینههای اجتماعی، پیامدهای منفی هستند. ایجاد سرخوردگی هنگام بروز اختلاف با دیگران، احساس گناه در صورت رفتار نامناسب با دیگران و احساس خشم هنگام ناکامی در تلاش برای ایجاد و حفظ روابط بین فردی، پیامدهای منفی هستند که انسانها را تحت تأثیر قرار میدهند.
مردم عموماً ترجیح میدهند با تلاش برای به دست آوردن هرچه بیشتر پاداشهای اجتماعی و به حداقل رساندن هزینههای اجتماعی، نتایج خود را به حداکثر برسانند. چنین رفتاری با هدف محافظت از خود و ارتقاء خویشتن هماهنگ است. اگرچه افراد با توجه به اولویت منافع و رفاه خود، رفتار میکنند، این اولویتها با توجه به منافع و رفاه دیگران مانند پذیرش و همکاری با اطرافیان تعدیل مییابند. در نتیجه، مبادلات اجتماعی میتواند منصفانه و عادلانه باشند.
شناخت (Cognition)
انسانها از فرایندهای شناختی در بخشهای مختلف زندگی اجتماعی خود استفاده میکنند. روانشناسان، شناخت را به عنوان فعالیت ذهنی پردازش اطلاعات تعریف میکنند. شناخت اجتماعی، شناختی است که به فعالیتهای اجتماعی مربوط میشود و به انسان در درک و پیشبینی رفتار خود و دیگران کمک میکند. شناخت اجتماعی به تفسیر فعال وقایع اشاره دارد؛ اما ممکن است افراد مختلف، برداشتهای متفاوتی در مورد رویدادهای مشابه داشته باشند.
این واقعیت که افراد مختلف، رویدادهای یکسان را متفاوت تفسیر میکنند، میتواند منجر به اختلاف نظر و درگیری شود. در همین راستا روانشناسان اجتماعی چگونگی تفسیر و درک مردم از دنیای خود و به ویژه نحوه قضاوت آنها در مورد علل رفتار خود و دیگران را مطالعه میکنند. در تفسیر این موضوع، میتوان بیان کرد که با گذشت زمان، افراد مجموعهای از دانش اجتماعی را توسعه میدهند که حاوی اطلاعاتی درباره خود، عواطف، رفتارها و شناختهای افراد دیگر، روابط و گروههای اجتماعی است.
دو نوع دانش در روانشناسی اجتماعی اهمیت ویژهای دارد:
١- طرحوارهها: طرحواره یک نوع بازنمایی از دانش است، که شامل اطلاعاتی درباره یک فرد یا گروه میشود.
٢- نگرشها: نگرش، بازنمایی دانشی است که عمدتاً شامل علاقه یا عدم علاقه انسان به یک شخص، پدیده یا گروه میشود.
طرحوارهها و نگرشها به انسان این امکان را میدهند که سریع و بدون فکر زیاد قضاوت کند که آیا کسی یا چیزی که با آن برخورد میکند خوب است یا بد، مفید است یا آسیب زا، باید از آن پیروی کند یا اجتناب.
بنابراین طرحوارهها و نگرشها تأثیر مهمی بر پردازش سریع اطلاعات اجتماعی و رفتار اجتماعی انسانها دارند.
روانسنجی به معنی استفاده از روشهای آماری و آزمایش برای اندازهگیری پدیدههای روانی است.
به بیان جامعتر، این رشته ارزیابی، ارزشیابی، سنجش و اندازه گیری صفات، ویژگیها و خصوصیات انسانی با استفاده از ابزارهای مختلف و متفاوت و با گسترهای از روشهای کیفی محض تا کمی محض را بر عهده دارد تا از این طریق از افراد در موقعیتهای مختلف شغلی و همچنین آموزش و پرورش استفاده کند.
روانسنجی در لغت، به معنی اندازهگیری آنچه در روانشناسی است، میباشد و یکی از اهداف عمده آن اندازهگیری پدیدههای روانی و جنبه کمی دادن به آنهاست؛ زیرا زمانی که پدیدهها با اعداد نشان داده میشوند، بهتر طبقهبندی میشوند.
انسانها همواره برای شناختن تواناییها و شخصیت خود به روانسنجی نیاز دارند تا طبق طبقهبندیها، جایگاه خود را بهتر شناخته و در جهت بهبود شرایط خود بیشتر تلاش کنند.
این طبقهبندی و شناخت میتواند شامل مسائل جسمی (قوی و ضعیف بودن، سالم و بیمار بودن و…) و مسائل روانی و ذهنی مانند (هوش، استعداد، شخصیت و…) شود.
در جامعه امروزی روانسنجی یک موضوع بسیار مهم بوده و وسایل و ابزارهای علمی زیادی را در اختیار جامعه و متخصصان علوم انسانی قرار میدهد.
آمار یکی از کاربردیترین شاخههای ریاضی است. در واقع زندگی انسان با آمار پیوند خورده است و روانشناسی نیز بهعنوان یکی ازشاخههای علوم، بدون آمار در تجزیه و تحلیل مسائل ناتوان است.
به عبارت دیگر مفاهیم روانشناختی این گرایش از علم اکثراً به صورت کیفی بوده و به درستی قابل کاربرد نمیباشد و فقط با روشهای آماری است که میتوان به دادهها و نتایج قابل اعتماد دست یافت و آنها را به صورت کمی نشان داد.
کاربردهای روانسنجی را میتوان بهصورت زیر بیان کرد:
پیشبینی (Prediction)
یکی از کاربردهای روانسنجی، این است که افراد میتوانند با استفاده از این علم، میزان موفقیت خود را در آینده، در زمینههای تحصیلی یا شغلی پیشبینی کنند. روانسنجی برای توانایی پیشرفت تحصیلی و دیگر ویژگیهای افراد بهکار میرود.
در واقع پیشبینی بر دادههای کمی معتبرتر و دقیقتر از تفکر واهی است.
گزینش و انتخاب (Selection)
یکی دیگر از کاربردهای روانسنجی، این است که در موسسات و سازمانها از آزمونهای روانسنجی بسیار استفاده میشود.
طبقهبندی (Classification)
طبقهبندی یا گروهبندی افراد بر اساس تقسیمات منطقی، یکی دیگر از کاربردهای روانسنجی است. در واقع در طبقهبندی باید مشخص شود که هر فرد خاص در چه گروهی جای دارد و بر اساس چه روشی میتوان او را مورد آموزش و یا درمان قرار داد. بدینترتیب روانسنجی ابزار و وسایل لازم را برای طبقهبندی افراد فراهم کرده است.
ارزشیابی (Evaluation)
ابزارهای روانسنجی برای قضاوت و ارزشیابی برنامهها، روشها، تدابیر درمانی و همچنین میزان پیشرفت بیماران به کار میروند. همچنین از این ابزارها برای بررسی روشهای نوین درمانی استفاده میشود.
تستهای روانسنجی امروزه طرفداران بسیار زیادی دارد و افراد بیشتر از گذشته به اهمیت روانسنجی و این تستها پی بردهاند. امروزه شرکتهای بسیار زیادی، برای استخدام افراد مختلف از تستهای روانسنجی استفاده میکنند تا میزان آمادگی و مهارتهای بالقوه فرد را برای موقعیت شغلی بسنجند.
روانشناسان برای اینکه تشخیص درستی داشته باشند و روش درمانی مناسبی را انتخاب کنند، از انواع آزمونهای روانسنجی استفاده میکنند. از این آزمونها برای مسائل متعددی استفاده میشود.
آزمونهای روانسنجی که در فرآیند انتخاب رشته، استخدام افراد، ازدواج و … انجام میشوند، در حالت کلی به سه دسته تقسیم میشوند:
صلاحیت و شایستگی:
آزمونهای صلاحیت و شایستگی باعث میشود تا فرد متوجه شود که آیا برای وظایف شغلی یا تحصیلی خود آماده میباشد و میتواند از پس این وظایف بهخوبی بر بیاید. آزمونهای استعداد برای سنجش میزان مهارت و تواناییهای فرد در انجام کار بهخصوصی طراحی شدهاند.
به عنوان مثال، یکی از آزمونهای روانسنجی معروف که در فرایند استخدام افراد انجام میشود، توانایی فرد در مواجه با استرس و کنترل اضطراب را مورد بررسی قرار میدهد.
شناختی:
آزمونهای شناختی، میزان توانایی فرد در استدلال، ریاضیات و هوش کلامی را مورد ارزیابی قرار میدهد. معروفترین آزمون روانسنجی شناختی، تست هوش (IQ) است. این آزمونها عموما برای سنجش و بررسی میزان یادگیری افراد طراحی میشوند.
شخصیت:
تستهای شخصیت در روانسنجی این امکان را میدهد تا فرد با انگیزهها، تنظیمات عاطفی و تیپ شخصیتی خود آشنا شود. معمولاً تستهای شخصیتشناسی ابعاد مختلف روان و شخصیت فرد مثل درونگرایی یا برونگرایی، عاطفی یا منطقی بودن و … را میسنجند.
همچنین طبقهبندی دیگری نیز برای آزمونهای روانسنجی میتوان در نظر گرفت:
آزمونهای گروهی در برابر آزمونهای فردی :
آزمون فردی آزمونی است که توسط یک اجراکننده تعلیمدیده هربار در مورد یک آزمودنی اجرا میشود. آزمایشکننده واکنشهای آزمودنی را به سوالهای شفاهی و تکالیف تعیین شده در آزمون، ثبت و رفتارهای دیگر او را در موقعیت اجرای آزمون نیز یاداشت میکند.
آزمونهای گروهی یعنی در هرجلسه، آزمایش در مورد گروهی از آزمودنیها اجرا میشود.
آزمونهای عملی در برابر آزمونهای کاغذ – مدادی:
آزمونهای عملی مستلزم آن است که آزمودنی اشیا را دستکاری کرده، قطعاتی را بههم وصل کند و مهارت خود را در انجام دادن یک کار عملی نشان دهد.
در آزمونهای مداد-کاغذی، آزمودنی باید پاسخهای خود به سوالهای آزمون را با علامتی در پاسخنامه یا روی برگهای آزمون مشخص کند و یا به صورت کتبی بنویسد.
آزمونهای عینی در برابر آزمونهای ذهنی:
در آزمونهای عینی، قضاوت آزمایشکننده در نمرهگذاری بیتاثیر بوده و یا اثر اندکی دارد.
در آزمونهای ذهنی، نمرهگذاری پاسخهای آزمودنی تا حد زیادی از قضاوت آزمایشکننده تاثیر میپذیرد.
آزمونهای کلامی در برابر آزمونهای غیرکلامی :
آزمونهای کلامی با توانایی آزمودنی در بهکار بردن زبان گفتاری، شنیداری و یا نوشتاری ارتباط دارد.
آزمون غیرکلامی، آزمونی است که در اجرای آن نقش زبان به حداقل ممکن کاهش مییابد.
دانشآموختگان روانسنجی با توجه به کاربردهای این رشته میتوانند فرصتهای شغلی گوناگونی داشتهباشند.
کاربردهای آن در زمینه های پیش بینی ( به عنوان مثال پیش بینی میزان پیشرفت تحصیلی ) و گزینش و انتخاب ( همچون ارزیابی افراد برای سمت های شغلی مناسب) و طبقه بندی (مثلا طبقه بندی بیماران و یا طبقه بندی دانش آموزان) و ارزیابی ( به عنوان مثال ارزیابی میزان پیشرفت بیماری و یا نتیجه بخشی یک روش درمانی) است.
برای روانشناسانی که در روان سنجی تخصص دارند، یکی از مشاغلی که اول از همه به ذهن میآید، انجام آزمونهای روانشناسی در کلینیکهاست که باعث بهینهتر شدن روند درمان و مشاورهای مراجعان بالینی میشود.
بهغیر از این مورد، فرصتهای شغلی دیگری هم برای این افراد وجود دارد. از آنجایی که فارغالتحصیلان این گرایش در تحلیل پرسشنامهها، گزینش و دستهبندی خصوصیات روانشناختی تخصص دارند، میتوانند در پروژههای پژوهشی و تحقیقاتی بهعنوان یک پژوهشگر مشغول به کار شوند.
آنها همچنین با قابلیتی که در تشخیص پتانسیلهای دیگران دارند، میتوانند مشاغلی مانند مشاوره و هدایت تحصیلی دانشآموزان و دانشجویان را در مراکز آموزشی مثل مدارس و دانشگاهها بهعهده بگیرند.
این تواناییها و دانش این افراد در زمینه روانشناسی، میتواند درسازمانها، ادارات و شرکتها هم مورد استفاده قرار بگیرد. هنگام گزینش متقاضیان یک جایگاه شغلی و سپردن مسئولیتها، فارغالتحصیلان روانسنجی با تحلیل پرسشنامههای ارائهشده، میتوانند بهترین تصمیمها را برای شرکت بگیرند. این تواناییها باعث میشود تا این افراد بتوانند در جایگاه مدیریت منابع انسانی شرکتها هم عملکرد خوبی داشته باشند.
این گرایش برای افرادی مناسب است که بخواهند محقق و پژوهشگر شوند و یا در کلینیک کار اجرای آزمون های روانی را انجام دهند تا ارزیابی بالینی مراجعان (آسیب های مغزی- کودکان استثنایی و …) به شیوه ی دقیق تری انجام شود; همچنین در مدرسه میتوان به اجرای آزمون های هوشی و یا ارزیابی تحصیلی و … بپردازند.
روانشناسی کودکان استثنایی شاخهای ازروانشناسی است که به تعریف کلیه مسایل مربوط به کودکان استثنایی از گستره کودکان تیزهوش تا کودکان عقبمانده ذهنی، کودکان نابینا و کمبینا، کودکان ناشنوا و کمشنوا، کودکان دارای ناتوانیهای تکلمی، کودکان دارای ناتوانیهای حرکتی و ذهنی و تمامی امور و تعاریف مربوط به پیشگیری و شناخت و آموزش این کودکان میپردازد.
در روانشناسی کودکان استثنایی همانطور که از اسم آن مشخص است به مطالعه کودکان استثنایی در تمامی ابعاد فکری، جسمی، عاطفی، عقلانی، رفتاری و… پرداخته میشود.
طبق آمار و دادههای آموزش و پرورش، حدود ١٠ الی ١٥ درصد کودکان را در سنین مدرسه، کودکان استثنایی تشکیل میدهند.
مطالعه کودکان استثنایی مطالعه تفاوتها است. کودک استثنایی به نوعی با همسالان نوجوان خود که در سطح متوسط هوشی قرار دارند، متفاوت است.
به عبارت بسیار ساده، چنین کودکی ممکن است مشکلات و یا دغدغههای ویژهای در تفکر، دیدن، شنیدن، صحبت کردن، معاشرت یا حرکت داشته باشد.
چنین کودکی ترکیبی از تواناییها یا ناتوانیهای خاص است. امروزه بیش از ٤ میلیون کودک استثنایی شناسایی شدهاند.
مطالعه کودکان استثنایی همچنین مطالعه شباهتها هم میباشد. باید به این نکته توجه داشت که کودکان استثنایی از تمام جهات متفاوت نیستند، بلکه نقص آنها در یک یا دو زمینه است که باعث ایجاد ویژگیهای متمایز میگردد.
برخلاف گذشته که افراد متخصص و غیرمتخصص به دنبال پیدا کردن تفاوتهایی میان کودکان عادی و استثنایی بودند، امروزه، تلاش بر این است که شباهتهایی را میان کودکان استثنایی و عادی پیدا کنیم. شباهتهایی در ویژگیها، نیازها و روشهای یادگیری. در نتیجه، مطالعه کودکان استثنایی، به شکل پیچیدهتری درآمده و بسیاری از حقایق درباره کودکان معلول و با استعداد به چالش کشیده شدهاست.
با اینکه در کلاسهای درس، تاکید بر فردگرایی میباشد، اما کتابهای درسی، مملو از دروس طبقهبندی شده است. چرا که تالیف و تدریس، بر مبنای دانشآموزانی است که بهنجار هستند.
زمانی که دانشآموزی نتواند با سیستم آموزش استاندارد سازگار شود، باعث رنجش و احساس عدم تعلق در کودک میشود.
مشکل کودکان استثنایی، سازگار شدن با سیستم آموزشی است. برای اینکه این کودکان بتوانند تواناییهای بالقوه خود را به صورت بالفعل دربیاورند، نیازمند آموزش ویژه هستند. اینجاست که اهمیت روانشناسی کودکان استثنایی مشخص میشود.
متخصصان این رشته، با ارزیابی و تشخیص درست، ابتدا بین کودکی که به صورت ویژه نیازمند حمایت است را با کودک عادی مشخص میکنند و در ادامه، در صورت نیاز فرد به حمایت ویژه، به سراغ آموزش از نوع توانبخشی میروند. هدف روانشناسی کودکان استثنایی این است که این کودکان را بشناسند و به آنها کمک کنند تا با دنیای اطراف خود سازگار شوند.
واژه کودک استثنایی به دو دسته از کودکان اطلاق میشود.:
١- کودکانی که اختلالات رشدی دارند
٢- کودکانی که تواناییهای بالا دارند.
کودکی که از چند جهت با کودکان عادی یا متوسط متفاوت است؛ از لحاظ تواناییهای ذهنی، تواناییهای حسی، تواناییهای ارتباطی، تواناییهای جسمانی و تواناییهای رفتاری-هیجانی.
این تفاوت باید به حدی باشد که فعالیتهای مدرسه، نیاز به تغییر داشته باشد. و با توجه به نیاز ویژه این کودکان در تعلیم و تربیت، لازم است متخصصانی با چنین تخصصی پرورش یابند. هدف گرایش روانشناسی کودکان استثنایی، شناخت ویژگیها، سببشناسی، پیشگیری از معلولیتها و روشهای موثر آموزش و توانبخشی کودکان استثنائی میباشد.
چهار گروه اصلی کودکان استثنایی
ذهنی:
کودکان از لحاظ ذهنی در ٥ دسته طبقهبندی میشوند:
الف) کودکانی که ضریب هوشی آنها بین ١٣٠ تا ١٨٠ میباشد. این کودکان در عین این که باید در جامعه خردسالان باقی بمانند، میبایست استعدادهای آنها نیز پرورش یابد تا اجتماع بتواند از قابلیتهای بالای آنها بهرهمند شود.
ب) گروهی که ضریب هوشی آنها بین ٨٠ تا ٩٥ است. چون این گروه در دسته آهستهآموختگان قرار دارند، میبایست تحت نظارت روانشناس کودکان استثنایی، آموزش درمانی شوند.
ج) کودکانی که ضریب هوشی آنها بین ٥٠ تا ٧٥ قرار دارد. این کودکان اگر تحت درمان درست قرار گیرند، میتوانند از لحاظ فردی و اجتماعی باسواد شده و خودکفا شوند.
د)کودکان کمتوانذهنی، ضریب هوشی بین ٣٥ تا ٥٠ دارند. کمتوانان ذهنی، آموزشپذیر هستند اما هم از لحاظ اجتماعی و هم از لحاظ فردی، نیاز به حمایت دارند.
ه)ضریب هوشی کمتر از ٣٠ به کودکانی گفته میشود که به هیچ نوع آموزشپذیر نیستند.
جسمی:
کودکانی که در این دسته قرار میگیرند، از لحاظ جسمی دچار نقصان بوده و نیازمند آموزشهای ویژه، روشهای تدریس منحصربهفرد و وسیلههای کمکآموزشی که متناسب با هر کودک بوده و توسط مربیان آموزشدیده ارائه میگردند، هستند.
توانایی های حسی:
اختلال پردازش حسی (SPD) عارضهای است که در آن دریافت و پردازش اطلاعات حسی در مغز به نحوی نادرست انجام میگیرد. کودکانی که دچار اختلال حسی هستند حواسشان بسیار حساس و فعال (Hyper) یا ضعیف (Hypo) است. کودکان هایپر قادرند مزهها، بوها، تماسهای بدنی، نورها، صداها، درد، سرما، گرما و… را با شدت بیشتر از افراد عادی احساس کنند. از طرف دیگر کودکان هایپو برعکس کودکان هایپر، درکشان از احساساتشان ضعیفتر است. مثلاً کودکان مبتلا به عارضه هایپو حسی نمیگذارند دیگران آنها را لمس کنند و به تحریکات حسی عکس العملهای فوقالعاده حساس نشان میدهند.
مشکلات این کودکان ممکن است به دلیل صرع، فلج مغزی یا اختلالات قلبی و آسم باشد.
کودکان چند معلولیتی:
این کودکان به طور همزمان از چند معلولیت رنج میبرند.
متخصصین کودکان استثنایی با استفاده از رویکردهای نوین به ارزیابی و تشخیص کودکان استثنایی میپردازند و آنها را در دستههای مختلف طبقهبندی میکنند تا آموزشهای لازم را به این کودکان ارائه دهند.
علاوهبر این میتوانند به والدین کمک کنند تا نحوه ارتباط با کودک، کنترل هیجانات و احساسات خود و نوع واکنش به رفتارهای کودک را آموزش ببینند.
وظایف و مسئولیتهای روانشناسان کودکان استثنایی:
بازار کار روانشناسی کودکان استثنایی بسیار متنوع است. در نتیجه عمده فعالیتهای روانشناسان کودکان استثنایی در سه دسته تقسیم میشود: خدماتی، توانبخشی و آموزشی
در بخش فعالیت خدماتی، مراکز مختلفی وجود دارند که به کودکان استثنایی خدمات آموزشی، توانبخشی و مشاورهای ارائه میدهند. این مراکز عبارتند از: ١- مراکز دولتی ٢- کلینیکهای توانبخشی
١- مراکز دولتی:
روانشناسان میتوانند از مسیر استخدام در مراکز دولتی وارد بازار کار روانشناسی کودکان استثنایی شوند، این مراکز عبارتند از:
٢- کلینیکهای توانبخشی:
کسانی که میخواهند به صورت مستقل کار کنند میتوانند در کلینیکهای توانبخشی کار کنند یا در صورت داشتن شرایط و گرفتن مجوز از بهزیستی، میتوانند به تأسیس کلینیکهای توانبخشی اقدام کنند.
در بخش فعالیت توانبخشی، روانشناسان کودکان استثنایی با سایر متخصصان از جمله پزشکان، گفتار درمانگران، کار درمانگران، شنواییسنجها و … همکاری میکنند و به صورت تیمی خدمات توانبخشی ارائه میدهند.
برخی از خدماتی که روانشناسان کودکان استثنایی در بخش توانبخشی ارائه میدهند عبارتند از:
در بخش فعالیت آمورشی، روانشناسانی که علاقهمند به تدریس و آموزش در زمینه کودکان استثنایی هستند، میتوانند نقشهای زیر را ایفا کنند:
علوم شناختی اصطلاحی برای «علوم ذهنشناسی» (علمهای شناخت ذهن) است که توسط روانشناس آمریکایی اولریک نیسر انتخاب شده و بهطور ساده به صورت «پژوهش علمی درباره ذهن و مغز» تعریف میشود.
امروزه علوم شناختی یکی از شاخههای علوم تجربی (Experimental science) محسوب میگردد.
این رشته دانشگاهی شاخهای میانرشتهای میباشد که از ادغام و هم افزایی رشتههای مختلفی مانند روانشناسی، فلسفه ذهن، عصبشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی، علوم رایانه و هوش مصنوعی تشکیل شدهاست.
این علم به بررسی ماهیت فعالیتهای ذهنی مانند تفکر، طبقهبندی و فرایندهایی که انجام این فعالیتها را ممکن میکند میپردازد.
به صورت مشخصتر از جمله اهداف اصلی این رشته پژوهش در زمینه ادراک و بازشناسی، توجه، حافظه و یادگیری، زبان، استدلال و تفکر، قضاوت، برنامهریزی، تصمیمگیری و … است.
در واقع علوم شناختی به بررسی این مطلب میپردازد که ذهن چگونه از خود و جهان و جامعه شناخت پیدا میکند.
عوامل اثرگذار بر شناخت ذهن چه عواملی هستند؛ که عوامل را بهطور کلی به دو بخش درونی و بیرونی میتوان تقسیم کرد.
عوامل درونی نیز دو قسمت کلی است عوامل فیزیکی بدن و عوامل روانی و ذهنی فرد و از طرف دیگر عوامل بیرونی از قبیل فرهنگ جامعه، اخلاق جامعه، اقتصاد جامعه و … .
همه این عوامل در شیوه شناخت ذهن از واقعیتها اثرگذار است.
این رشته شامل سه گرایش میباشد:
روانشناسی شناختی
ذهن، مغز و تربیت
توانبخشی شناختی
روانشناسی شناختی شاخهای از روانشناسی است که به مطالعه فرایندهای پردازش اطلاعات در ذهن از قبیل توجه، ادراک، حافظه، زبان،حل مسئله، خلاقیت و استدلال میپردازد.
دیدگاه شناختی در روانشناسی بر چگونگی تأثیر متقابل تفکر، احساسات، خلاقیت و تواناییهای حل مسئله بر چگونگی و چرایی تفکر انسان متمرکز است.
روانشناسی شناختی سعی میکند به دستهبندی و توصیف فرایندهای ذهنی بپردازد و روابط میان این فرایندها را بررسی کند. این رشته سعی میکند به سوالاتی مانند «چگونه انسانها اطلاعات را دریافت و پردازش میکنند؟»، «چگونه حافظه انسان کار میکند؟»، «چگونه انسانها مسائل را حل میکنند؟» و «چگونه ادراک و زبان به هم مرتبط هستند؟» پاسخ دهد.
روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است.
اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال، نیازها و انگیزش تأکید شود، بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر میکند و آنها را در حل مشکلات به کار میگیرند تأکید میشود.
برخلاف روانکاوی تکیهگاه شناختی نه بر انگیزشها و احساسات و تعارضات نهفته، بلکه بر فرایندهای ذهنی است که انسان از آنها آگاه است یا بهراحتی میتواند از آنها مطلع شود.
این رویکرد در تقابل با نظریههای یادگیری قرار میگیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار بهشمار میآورند.
اصولاً دیدگاه شناختی به افکار و شیوههای حل مسئله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی.
در این دیدگاه روابط بین هیجانها، انگیزشها و فرایندهای شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکردها نیز آشکار میشود.
پس بهطور کلی مفاهیم اصلی و مهمی که در حوزه روانشناسی شناختی مورد بررسی قرار میگیرند به شرح زیر است:
١. حافظه: مطالعه انواع حافظه، نقش آن در ذخیره و بازخوانی اطلاعات و نیز اختلالات حافظه.
٢. توجه: مطالعه نحوه تمرکز ذهن بر یک وظیفه خاص و نیز عوامل مؤثر بر توجه.
٣. شناخت: مطالعه فرایندهای شناختی نظیر حل مسئله، تصمیمگیری، زبان، ادراک و پردازش اطلاعات.
٤. یادگیری: مطالعه نحوه تغییر رفتار و عملکرد افراد بر اساس تجربههای گذشته و اطلاعات جدید.
٥. زبانشناسی: مطالعه ساختارها و فرایندهای زبانی انسانها.
٦. ادراکشناسی: بررسی نحوه دریافت اطلاعات حسی و تجربههای ادراکی.
٧. انگیزش و اهداف: مطالعه علل و اثرات انگیزشی در رفتار انسانها و نحوه تعیین اهداف.
٨. هوش: بررسی مباحث مرتبط با اندازهگیری و تعیین سطح هوش انسانها.
با وجود اینکه روانشناسی شناختی رشتهای نسبتاً جدید به حساب میآید، بهسرعت رشد کرده و به یکی از محبوبترین زیرشاخهها تبدیل شده است.
روانشناسی شناختی در طول دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ برجسته و رایج شد.
قبل از این زمان، رفتارگرایی، دیدگاه غالبی در روانشناسی بود. در آن زمان روانشناسان اصولاً بر روی رفتارهای برونشناختی تمرکز داشتند و فرآیندهای داخلی ذهن را بررسی نمیکردند. اما روانشناسی رفتاری نتوانست رفتارها و روان انسان را به طور کامل توجیه و تحلیل کند.
سپس محققان بهجای تمرکز بر صرف رفتار، به فرایندهای درونی که بر رفتار تأثیر میگذارد، بیشتر علاقهمند شدند و با پیشرفت تکنولوژی و علم، ابزارها و روشهای جدیدی برای مطالعه فرآیندهای شناختی و ذهنی پدیدار شدند.
به عنوان مثال، استفاده از فنون نوروساینس و تصویربرداری مغزی (EEG و fMRI) به روانشناسان امکان میدهد تا فعالیتهای مغزی و فرآیندهای شناختی را در زمان واقعی بررسی کنند.
از این تغییر اغلب بهعنوان انقلاب شناختی (Cognitive Revolution) در روانشناسی نام برده میشود.
انقلاب شناختی در روانشناسی وقوع یافت و باعث تغییر قابل توجهی در رویکرد و روشهای مطالعه روانشناسی شد.
در این مدت، تحقیقات زیادی در مورد موضوعاتی از جمله حافظه، توجه و یادگیری زبان صورت گرفت. و در نهایت روانشناسی شناختی پس از دهه ۱۹۵۰ در نتیجهی انقلاب شناختی رایجتر شد.
اولریک نیسر، روانشناس آلمانی-آمریکایی، به عنوان پدر روانشناسی شناختی شناخته میشود. او در طی زندگی حرفهای خود به بررسی فرایندهای ذهنی و شناختی انسان اختصاص داد.
نیسر در واقعه معروف «حمله به رفتارگرایی» نقش مهمی داشت. وی اعتقاد داشت که روانشناسی رفتارگرا تنها به مطالعه رفتارهای خارجی و قابل مشاهده انسان میپردازد و به فرآیندهای داخلی و ذهنی توجه کافی نمیکند. او باور داشت که بررسی فقط رفتارها نمیتواند توضیح کاملی از روان انسان ارائه دهد و نیاز به مطالعه فرایندهای شناختی و ذهنی بیشتر است.
نیسر در سال ۱۹۶۷، اصطلاح روانشناسی شناختی را معرفی کرد، که او آن را مطالعه فرایندهای مربوط به ادراک، تبدیل، دخیرهسازی و بازیابی اطلاعات تعریف کرد.
رویکرد شناختی نظریهای را در ارتباط با رفتار و فرآیندهای ذهنی پیشنهاد کرد.
این رویکرد معتقد است که فرایندهای شناختی در زمان وقوع یک محرک و پاسخ به آن رخ میدهند و میتوانند با استفاده از آزمایشها و روشهای علمی مورد مطالعه قرار گیرند. مفاهیمی مانند حافظه، ادراک، توجه، تفکر و حل مسئله از جمله موضوعاتی هستند که در روانشناسی شناختی مورد بررسی قرار میگیرند.
با پیشرفت در روانشناسی شناختی، ذهن دیگر به عنوان یک جعبه سیاه برای روانشناسان نیست که نسبت به آن هیچ اطلاعاتی ندارند. ابزارها و روشهای جدید به روانشناسان امکان میدهند تا فرآیندهای ذهنی را تحلیل و بررسی کنند و به دنبال درک بهتری از رابطه بین ذهن و رفتار انسان باشند.
اهداف رشته روانشناسی شناختی عمدتاً بر پژوهش و تفهیم فرایندهای ذهنی و شناختی انسانها تمرکز دارد و سعی دارد به موضوعات زیر بپردازد:
١. درک فرایندهای شناختی: هدف اصلی رشته روانشناسی شناختی، درک و تحلیل فرایندهای ذهنی است. این فرایندها عبارتند از: چگونگی پردازش اطلاعات، ایجاد حافظه، حل مسائل، تصمیمگیری، توجه به اطلاعات حسی و سایر عملکردهای مرتبط.
٢. توضیح رفتار: با بررسی و تحلیل فرآیندهای شناختی، رشته روانشناسی شناختی به توضیح رفتارها و عملکرد افراد میپردازد. به عبارت دیگر، این رویکرد سعی دارد بفهمد که افراد در مواجهه با مسائل و وظایف مختلف، چگونه عمل میکنند.
٣. مدلسازی ذهنی: روانشناسی شناختی با استفاده از مدلها و نظریات ذهنی، تلاش میکند ساختار ذهن و فرایندهای ذهنی را مدلسازی کند. این مدلها میتوانند به روانشناسان کمک کنند تا رفتارها و واکنشهای انسانها را بهتر درک کنند.
٤. بررسی اختلالات شناختی: روانشناسی شناختی به بررسی اختلالاتی مانند ناتوانیهای یادگیری، بیماریهای عصبی، اختلالات حافظه و دیگر مشکلات شناختی میپردازد و سعی دارد راههایی برای مقابله و بهبود این اختلالات ارائه کند.
٥. بهبود فرایندهای شناختی: روانشناسی شناختی برای بهبود عملکرد شناختی و فرایندهای ذهنی افراد از جمله تقویت حافظه، افزایش تمرکز و بهبود تصمیمگیری کاربرد دارد.
٦. کاربردهای فناوری و هوش مصنوعی: مطالعه فرایندهای شناختی انسان میتواند به طراحی و بهبود سیستمها و رابطهای کاربری کمک کند. همچنین، مطالعه هوش مصنوعی و سیستمهای هوش مصنوعی نیز به کمک تحقیقات رشته روانشناسی شناختی صورت میپذیرد.
هدف از گرایش ذهن، مغز و تربیت، بررسی رابطه بین فرایندهای شناختی و یادگیری است و به دنبال یافتن راهکارهایی برای بهبود کیفیت آموزش و پرورش است. این گرایش با هدف تربیت متخصصانی که بتوانند با استفاده از یافتههای علوم شناختی، به بهبود کیفیت آموزش و پرورش کمک کنند، به مطالعه آموزش و پرورش براساس رویکرد شناختی میپردازد.
توانبخشی شناختی روشی برای برگرداندن تواناییهای شناختی از دست رفته است.
در حقیقت این گرایش، بخشی از علوم شناختی است که به مداخله و تقویت تواناییهای شناختی میپردازد.
توانبخشی شناختی از مجموعه برنامههای هدفمندی تشکیل شده که با هدف ترمیم یا ارتقای کارکردهای شناختی مورد استفاده قرار میگیرد. ترمیم در اختلالات شناختی ، برای افرادی که مبتلا به یک اختلال شناختی یا رفتاری هستند و ارتقا، برای تقویت کارکردهای شناختی در افراد که نیازهای تحصیلی یا حرفه ای خاص دارند، مطرح است.
اصطلاح بازتوانی شناختی طیف وسیعی از راهکارهای درمانی است که توسط متخصصین مختلف توانبخشی قابل اجراست. هرگونه درمانی با هدف بازسازی عملکرد شناختی نوعی توانبخشی شناختی است. متخصصان توانبخشی مانند کاردرمانگران، فیزیوتراپیستها، متخصصین آموزش استثنایی و عصب-روانشناسان برای ارتقاء سطح عملکردهای شناختی مراجعین خود (بهعنوان مثال افرادی که آسیب مغزی ناشی از ضربه مغزی (TBI)، سکته مغزی و سایر مسائل پزشکی را تجربه کردهاند)، از رویکردهای توانبخشی شناختی استفاده میکنند.
توانبخشی شناختی رشتهای است که یک بال آن در توانبخشی و بال دیگر آن در علوم شناختی است. افرادی که دچار آسیب مغزی شدهاند و یا افرادی که در کارکردهای شناختی خود آسیب دیدهاند، با این روش کارکرد شناختی و ذهنی آنها را میتوان بهبود داد.
همانطور که میشود یک عضله را تقویت کرد، بسیار راحتتر از آن میتوان مغز را تقویت کرد. اگر فردی در عملکردی مهارت پیدا کند، ساختار مغزی در قسمت مربوط به آن عملکرد تقویت میشود.
پایه علوم شناختی نیز بر این اصل استوار است، که مغز یک ارگان انعطافپذیر و تغییرپذیر است و میتوان با توانبخشی شناختی مغز را ترمیم و تقویت نمود. در نتیجه توانبخشی شناختی توسط تمرینات و ارائه محرکهای هدفمند انجام میشود و هدف آن، بهبود عملکرد فرد در اجرای فعالیتهاست.
در توانبخشی شناختی دو رویکرد اصلی وجود دارد. رویکرد جبران یا سازش و دیگری رویکرد درمان شناختی.
در عمل هیچگاه جداسازی این دو رویکرد اتفاق نمیافتد و همپوشانی این دو در درمان اجتنابناپذیر است.
در رویکرد جبران یا تطبیق، هدف آن است تا با ایجاد تغییراتی در محیط، عادات و روش انجام کارها و نیز راهکارهای اجرایی، محدودیتهای فرد کنار گذاشته شوند.
رویکرد دوم یعنی روش بازتوانی شناختی، برای ارتقاء سلامت، استعدادیابی و افزایش عملکرد دانش آموزان، ورزشکاران، مدیران و… در حیطهها و سنین مختلف استفاده میشود.
این روش کمک میکند تا افراد با با نقاط ضعف و قوت مغز فرد به کمک ابزارهای کامپیوتری آشنا شده و به تقویت کارکرد مغز بپردازند. در واقع مغز در این روشها کاملاً نقش فعال را دارد و به سمت خودتنظیمی هدایت میشود.
توانبخشی شناختی، بهطور کلی به دو دسته مجزا تقسیمبندی میشود:
۱. توانبخشی شناختی کلاسیک: به شخص آموزشهایی در جهت جبران ضعفهای شناختی داده میشود.
۲. توانبخشی شناختی کامپیوتری (CRT): با استفاده از آزمونهای شناختی و تحصیلی، مشاهدات بالینی، عملکردهای روزانه و گزارشهای والدین و… مهارتهای شناختی فرد که نیاز به پرورش دارند، پرورش یافته و تقویت میشوند.
توانبخشی شناختی میتواند برای گروههای سنی مختلف مفید باشد؛ همچنین برای افراد سالم جهت بهبود عملکرد مغز، پیشگیری از علائم افزایش سن، بهبود یادگیری در دانشآموزان ، افزایش توجه و تمرکز و تقویت حافظه در منابع انسانی، مورد استفاده قرار میگیرد.
افرادی که دچار آسیب شناختی میشوند مانند بیش فعالی (ADHD)، اختلالات حافظه مانند آلزایمر، اختلال یادگیری، اوتیسم، فلج مغزی، سرطان، اختلال اضطراب پس از صانحه (PTSD)، افسردگی، اضطراب نیز با استفاده از روشهای توانبخشی شناختی تحت درمان قرار میگیرند.
شخصیتشناسی یکی از بزرگترین و محبوبترین شاخههای روانشناسی است. روانشناسی شخصیت، به دنبال فهم چگونگی رشد شخصیت است و چگونگی تأثیر شخصیت بر نحوه تفکر و رفتار را بررسی میکند. همچنین به ارزیابی، تشخیص و درمان اختلالات شخصیت میپردازد.
میتوان گفت روانشناسی شخصیت رشتهای علمی است که بر مطالعه سیستم شخصیت متمرکز است. این رشته با استفاده از تحقیقات علمی بهدنبال درک الگوهای روانشناختی و چگونگی کارکرد آن الگوها در زندگی یک فرد است.
تاریخچه روانشناسی شخصیت به یونان باستان بر میگردد. درواقع، فیلسوفان قبل از میلاد سعی کردهاند چگونگی شکلگیری شخصیت انسان را تعریف کنند. بقراط دو نوع خلقوخوی گرم/سرد و مرطوب/خشک را پیشنهاد کرد که ترکیب این ویژگیها چهار حالت مختلف را به وجود میآورد. این نگاه در مورد شخصیت، به تفکر فیلسوفهای باستانی راه پیدا کرد؛ به گونهای که افلاطون چهار گروه بندیِ (هنری، معقول، شهودی، استدلالی) را برای شخصیت تعریف کرد.
ارسطو نیز چهار عامل نماد (هنری)، معرفتی (عقل سلیم)، نوتیک (شهود) و دیانوتیک (منطق) را برای شخصیت معرفی کرد.
برخی از مشهورترین شخصیتهای روانشناسی اثری ماندگار و مهم در شخصیتشناسی به جا گذاشتهاند.
١. نظریه شخصیت زیگموند فروید
قدیمیترین رویکرد برای بررسی رسمی شخصیت در علم روانشناسی توسط زیگموند فروید آغاز شد. او بیان کرد که ساختار شخصیت انسان از سه جزء نهاد، خود و فرا خود تشکیل شده است.
نظریههای او بر اهمیت ضمیر ناخودآگاه، تجربیات دوران کودکی، رویاها و نمادگرایی تاکید دارند. نظریه رشد روان جنسی فروید نشان داد که کودکان طی یک سری مراحل پیشرفت میکنند. در هر مرحله انرژی لیبیدینال (نیرویی که همه رفتارهای انسان را کنترل میکند) بر قسمتهای مختلف بدن متمرکز میشود. تکمیل موفقیتآمیز یک مرحله، به فرد اجازه میدهد تا به مرحله بعدی رشد برسد. شکست در هر مرحله منجر به اصلاحاتی میشود که در شخصیت بزرگسالی تأثیر دارد.
این نظریه از شناختهشدهترین و بحثبرانگیزترین نظریهها است.
۲. نظریه شخصیت اریک اریکسون
نظریه روانی اجتماعی اریکسون نحوه رشد شخصیت را در طول عمر توصیف میکند. برخی از جنبههای نظریه اریکسون همانند نظریه فروید توسط محققان امروزی منسوخ شدهاست. اریکسون ۸ مرحله روانی اجتماعی را توصیف میکند. هر مرحله نقش مهمی در رشد شخصیت و مهارتهای روانی فرد ایفا میکند.
در طول هر مرحله شخص با یک بحران رشدی روبرو میشود که بهعنوان نقطه عطفی در رشد عمل میکند. تکمیل موفقیتآمیز هر مرحله باعث رشد شخصیت سالم میشود.
اریکسون بیشتر به تأثیر تعاملات اجتماعی بر رشد شخصیت علاقهمند بود.
۳. نظریه شخصیت آبراهام مزلو
مزلو نظریهای بر پایه سلسله مراتب نیازها مطرح کرد. او معتقد بود که برخی نیازهای ذاتی در هدایت رفتار افراد تأثیرگذارند؛ مانند نیاز به عشق و محبت، نیازهای فیزیولوژیکی، نیاز به ایمنی و امنیت، نیاز به عزتنفس و خودشکوفایی.
۴. نظریه شخصیت آیزنک
آیزنک نظریه شخصیتی را بر اساس عوامل بیولوژیکی ارائه داد. او معتقد بود افراد نوعی سیستم عصبی را به ارث میبرند که بر توانایی آنها بر یادگیری و سازگاری با محیط تأثیر میگذارد.
آیزنک از تکنیکی به نام تحلیل عاملی استفاده کرد. این تکنیک رفتار را به تعدادی از عوامل محدود میکند.
او دریافت که میتوان رفتار را با دو بعد نشان داد:
برونگرایی / درونگرایی و روانرنجوری / ثبات.
آیزنک در مطالعات بعدی، بعد سوم شخصیت یعنی روانپریشی را اضافه کرد.
۵. نظریه شخصیت صفات ۱۶ عاملی کتل (PF)
کتل با دیدگاه آیزنک مخالف بود. او معتقد بود که نمیتوان شخصیت را تنها با ۲ یا ۳ بعد رفتار درک کرد. برای بهدستآوردن تصویر واضحی از شخصیت فرد باید ویژگیهای بیشتری بررسی شود. او با بررسی و ارزیابی دادهها توانست ۱۶ عامل شخصیتی مشترک را برای همه افراد پیدا کند.
عوامل زیادی در شکلگیری شخصیت انسان نقش دارند، از جمله ژنتیک، تربیت و تجربیات زندگی. بسیاری از افراد استدلال میکنند که آنچه انسان را منحصر به فرد میکند، الگوهای مشخص افکار، احساسات و رفتارهایی است که شخصیت او را میسازند.
هیچ تعریف واحد و مورد توافقی از شخصیت وجود ندارد و اغلب از شخصیت به عنوان مفهومی یاد میشود که از درون فرد نشأت میگیرد و در طول زندگی نسبتاً ثابت میماند. از این رو، شخصیت شامل همه افکار، الگوهای رفتاری و نگرشهای اجتماعی است که بر نحوه نگرش فرد به خود و آنچه در مورد دیگران و دنیای اطراف باور دارد، تأثیر میگذارد.
درک شخصیت به روانشناسان اجازه میدهد تا پیش بینی کنند که افراد چگونه به موقعیتهای خاص، ترجیحات و آنچه برایشان ارزشمند است، واکنش نشان میدهند.
هدف از روانشناسی شخصیت، این است که نشان دهد چگونه فرایندهای درون روانی، باعث تفاوت میان انسانها میشود. کاربردهای روانشناسی شخصیت عبارتند از:
١- ساختن تصویری منسجم از افراد و فرآیندهای روانشناختی اصلی آنها
٢- بررسی تفاوتهای روانشناختی فردی
٣- بررسی ماهیت انسان و شباهتهای روانی بین افراد
همچنین روانشناسان شخصیت از دانش خود در مورد خلقوخوی انسان، برای کمک به درمان استفاده میکنند تا آنچه را که در مورد بیمار خود میدانند، برای مؤثرتر کردن برنامههای درمانی به کار گیرند.
روانشناسان شخصیت، به مطالعه مشکلات و اختلالات شخصیتی علاقهمند هستند. اختلالات شخصیت، به عنوان اختلالات روانی مزمن و فراگیر شناخته میشوند که میتوانند به طور جدی بر افکار، رفتارها و عملکرد بین فردی تأثیر بگذارند. نسخه پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM- )، ۱۰ اختلال شخصیت شامل اختلال شخصیت ضد اجتماعی، اختلال شخصیت مرزی، اختلال شخصیت خودشیفته، اختلال شخصیت وسواسی-اجباری، اختلال شخصیت اجتنابی، اختلال شخصیت وابسته، اختلال شخصیت هیستریونیک، اختلال شخصیت پارانوئید، اختلال شخصیت اسکیزوئید و اختلال شخصیت اسکیزوتایپی را معرفی کرده است. درمان این اختلالات بسته به نوع و شدت این اختلالات متفاوت است که ممکن است شامل دارو، رواندرمانی، آموزشهای روانشناختی، آموزش مهارتها و یا ترکیبی از این موارد باشد.
در نگاهی دقیقتر به نحوه مطالعه محققان و روانشناسان درباره شخصیت انسان، در شخصیت شناسی و پیدا کردن الگوهای رفتاری تکنیکهای مختلفی وجود دارد. هر تکنیک دارای نقاط قوت و ضعف خاص خود است:
نظریههای شخصیتشناسی
شخصیتشناسی بر پایه مشهورترین نظریههای روانشناسی شخصیت شکل گرفته است. این نظریهها توسط تعدادی از اندیشمندان مشهور مطرح شده است.
برخی از نظریهها تلاش میکنند، تا بخش خاصی از شخصیت را بررسی کنند. اما برخی دیگر سعی دارند، شخصیت را به شکل گستردهتری توضیح دهند.
این نظریهها با ۵ رویکرد بررسی شدهاند:
۱. نظریههای بیولوژیکی
رویکردهای بیولوژیکی ژنتیک را مسئول شخصیت میدانند. تحقیقات در مورد وراثت نشان میدهد که بین ژنتیک و ویژگیهای شخصیتی ارتباط وجود دارد.
یکی از روشهای مطالعه در این رویکرد بررسی افراد دوقلو است. در این ارزیابی بررسی میشود که کدام ویژگیها ممکن است با ژنتیک مرتبط باشد و کدام ویژگیها مربوط به متغیرهای محیطی است.
بهعنوانمثال ممکن است، محققان تفاوتها و شباهتهای شخصیتی دوقلوهایی که کنار هم بزرگ شدهاند با دوقلوهای جدا از هم بررسی کنند.
یکی از مشهورترین نظریهپردازان بیولوژیکی هانس آیزنک است که جنبههای شخصیتی را به فرایندهای بیولوژیکی مرتبط میدانست.
۲. نظریههای رفتاری
نظریه رفتاری بیان میکند که شخصیت فرد نتیجه تعامل او با محیط است. این نظریهپردازان بر رفتارهای قابلمشاهده و قابلاندازهگیری مطالعه میکنند.
نظریهپردازان رفتاری معتقدند، شرطیسازی (پاسخهای رفتاری قابل پیشبینی) از طریق تعامل با محیط رخ داده و در نهایت شخصیت را شکل میدهد.
۳. نظریههای روانپویایی
نظریههای روانپویایی شخصیت بهشدت تحت تأثیر آثار زیگموند فروید است. این نظریه بر تأثیر ذهن ناخودآگاه و تجربیات دوران کودکی بر شخصیت تاکید دارد. نظریههای روانپویایی شامل نظریه روانجنسی فروید و نظریه رشد روانی اجتماعی اریکسون است.
۴. نظریههای اومانیستی (انسانگرایی)
نظریههای اومانیستی بر اهمیت اراده آزاد و تجربه فردی در رشد شخصیت تاکید دارند.
از جمله نظریهپردازان انسانگرایی کارل راجرز و آبراهام مزلو هستند. این نظریهپردازان مفهوم خودشکوفایی را مطرح میکنند.
خودشکوفایی نیاز ذاتی رشد شخصیت بوده و این رشد باعث ایجاد رفتار میشود.
۵. نظریههای صفات
صفات شخصیتی یکی از مهمترین قسمتهای روانشناسی شخصیت است. بر اساس این نظریه، شخصیت از چندین ویژگی گسترده تشکیل شده است.
از جمله مهمترین نظریههای صفت نظریه سهبعدی آیزنک و نظریه پنج عاملی شخصیت است.
آیزنک از آزمایشهای خود نتیجه گرفت که شخصیت سه بعد اصلی دارد. برونگرایی، روانرنجوری و روانپریشی.
محققان بعدی پیشنهاد پنج بعد شخصیتی را مطرح کردند. گشودگی (پذیرش تجربههای جدید)، وظیفهشناسی، برونگرایی، سازگاری و روانرنجوری.
نظریههای نوع که به آنها type theory هم گفته میشود، دیدگاههای اولیه شخصیت هستند. این تئوریها پیشنهاد دادند تعداد محدودی از «تیپهای شخصیتی» وجود دارد که مربوط به تاثیرات بیولوژیکی هستند، از جمله:
پرسشنامهها
ابزارهایی مانند آزمون شخصیت نئو (NEO-PI-R) و پرسشنامه شخصیت مینهسوتا (MMPI) برای اندازهگیری صفات و ویژگیهای شخصیتی طراحی شدهاند.
مصاحبههای بالینی
مصاحبه با فرد برای درک عمیقتر از ویژگیهای شخصیتی و الگوهای رفتاری او.
مشاهده رفتار
تحلیل رفتار فرد در موقعیتهای مختلف برای شناسایی الگوهای رفتاری پایدار.
این رشته کاربردهای گستردهای دارد که نشاندهنده اهمیت این رشته در بهبود کیفیت زندگی فردی و اجتماعی است:
مشاوره و رواندرمانی: کمک به افراد در درک و تغییر الگوهای رفتاری و شخصیتی
مدیریت منابع انسانی: استفاده در فرآیندهای استخدام و توسعه کارکنان
آموزش و پرورش: بهبود روشهای تدریس و یادگیری با توجه به ویژگیهای شخصیتی دانشآموزان
روانشناسی قانونی: ارزیابی شخصیت در زمینههای قانونی و قضایی
توسعه فردی: کمک به افراد در شناخت نقاط قوت و ضعفشان و دستیابی به خود شکوفایی
تحقیقات علمی: مطالعه تفاوتهای فردی و تأثیرات آنها در رفتار و اجتماع
فارغالتحصیلان رشته روانشناسی شخصیت میتوانند کار بالینی و درمانی انجام دهند، اما جایگاههای شغلی دیگری هم برایشان وجود دارد. این افراد با توجه به دانشی که در تحلیل ویژگیها و رفتار دیگران دارند و بر اساس علاقه، میتوانند حوزهی فعالیت خود را انتخاب کنند. حوزههای فعالیتی روانشناسان شخصیت عبارتند از:
کار در کلینیک بهعنوان درمانگر
پژوهشگر شخصیتشناسی
مشاور امور روانشناسی
مشاور شغلی و حرفهای
مشاورهی تحصیلی
این رشته با چالشهایی مانند تعمیمپذیری نتایج، تأثیر فرهنگ و محیط و پیچیدگی در اندازهگیری دقیق ویژگیهای شخصیتی مواجه است.
شخصیت شناسی، نقشی اساسی در درک انسان و رفتارهای او ایفا میکند. با توجه به پیچیدگی و گستردگی این حوزه، تحقیقات و مطالعات بیشتری برای درک عمیقتر و کاربردیتر از شخصیت لازم است.
این رشته همچنان به بررسی عوامل زیستی، روانی و اجتماعی در شکلگیری شخصیت ادامه میدهد و به عنوان یکی از مهمترین شاخههای روانشناسی، به توسعه فردی و اجتماعی کمک میکند.
بررسی تأثیر دین بر اندیشه و رفتار انسان به عنوان «روانشناسی دین» شناخته میشود.
روانشناسی دینی به بررسی علمی دین با رویکرد روانشناختی میپردازد؛ یعنی افکار و احساسات و رفتار انسان را که منشأ دینی دارند، مورد بررسی قرار میدهد.
علم روانشناسی به این نتیجه رسیده است که پایبندی به اصول و عقاید و فرضیههای معنوی نجاتدهنده انسان میباشد. درواقع انسان امروزه با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی خود را درمانده و سردرگم میبیند و با ناتوانی علوم در نجات انسان از این درماندگی، دین پناهگاه ایمنی برای بشر است.
روانشناسی دینی و روانشناسی معنویت دو زیر شاخه اصلی در روانشناسی دین هستند.
روانشناسی دینی به چگونگی شکلدهی دین به زندگی افراد، از جمله تجربیات معنوی، تعامل با دین، و اعتقادات و مناسک آنها میپردازد. این رشته به بررسی چگونگی تأثیر دین بر رفتار و سلامت روان، چگونگی تأثیر مذهب بر شادی و رضایت از زندگی، چگونگی کمک دین به افراد برای مقابله با استرس و بحرانها و سایر موضوعات مرتبط میپردازد.
تجربیات معنوی و چگونگی ارتباط افراد با عقاید و مفاهیم معنوی از جمله حضور خداوند، زندگی پس از مرگ، اخلاق و هدف زندگی به عنوان روانشناسی معنویت شناخته میشود. این رشته به چگونگی تأثیر تجربیات معنوی بر روابط انسانی، وجود، شخصیت و تکامل شخصی از دیدگاه علمی می پردازد.
روانشناسی دین به عنوان یک رشته مطالعاتی به تأثیرات متفاوتی که دین بر زندگی مردم میگذارد و همچنین مشکلات معنویت و انتخاب دین، خشونت مذهبی، تعامل دین و علم و تأثیر جوامع مذهبی و دینی میپردازد.
در قرنهای قبل برخورد بسیاری از روانشناسان با دین، عمدتاً منفی است. بسیاری از روانتحلیلگران تحت تاثیر نظریه فروید، دین را فعالیتی غیر منطقی، کودکانه و روانآزرده قلمداد میکردند. امروزه دیدگاههای مثبتی در بین روانشناسان نسبت به دین شکل گرفته و تحقیقات در این زمینه گسترش یافته است.
درواقع روانشناسان دیدگاههای متعددی درمورد دین دارند و هر کدام براساس رویکرد خود از دین برای حل مشکلات بشر استفاده میکنند.
فروید دیدگاه منفی درباره دین داشت؛ او بر این باور بود که افراد در طی تکامل عقلی خود دین را رها میکنند. از نظر فروید اعمال مذهبی، تکرار رفتارهای آزاردهنده کودکی هستند.
یونگ از آن دسته روانشناسانی بود که بیش از هر موضوعی در باب دیدن سخن گفته است و باور داشت که دین یکی از قدیمیترین و عمومیترین تظاهرات روح انسانی است. هر روانشناسی که سر و کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد، نمیتواند این حقیقت را نادیده بگیرد.
از نظر یونگ دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست؛ بلکه برای بسیاری از افراد بشر حکم یک مسئله مهم شخصیتی را دارد.
ویلیام جیمز توسط اکثر روانشناسان دین به عنوان بنیانگذار روانشناسی دین معرفی میشود.
او براین باور بود که دین یک مذاکره و مبادله میباشد که از طریق روان به فرد وارد میشود. براساس نظر جیمز، دین، جلوهگر انواع احساسات، اعمال و تجارب شخصی افراد در تنهاییشان است؛ البته تا جایی که خود را در رابطه با آنچه الهی و مقدس است ببینند.
براساس عقیده ویلیام جیمز، دین برخاسته از عقل سلیم و دین ناشی از روح بیمار با هم تفاوت دارند.
ریشهها، اهداف و جهتگیری های متنوع در این حوزه از روانشناسی، فرایند بالندگی را به نوعی هدایت کرده است که امروزه ماهیتی «بین رشتهای» پیدا کرده است. روانشناسان (دیندار، ملحد، و بیطرف) و تا حدّی نیز متألّهان، دو قطب گستردهای هستند که به این گستره روی آوردهاند و در عین استفاده از این یافتهها جهت اهداف خود، روانشناسی دین را نیز گسترش می دهند.
به طور کلی روانشناسی دین و الهیات به طور متقابل برای یکدیگر مسأله میسازند. ماهیّت بین رشتهای امروزی روانشناسی دین موجب شده که علاوه بر تخصص در روانشناسی، ورود به این حوزه به شرط کسب دانش در الهیات، متافیزیک، اخلاق، و اسطوره شناسی باشد.
پیدایش این حوزه از روانشناسی را به کار یک فرد یا گروهی از اندیشمندان نمیتوان نسبت داد.
از سویی سخت است که بتوان از تولد و پیدایش دفعی این حوزه سخن به میان آورد. بلکه میتوان گفت که روانشناسی دین از فضای خاصی است که در آن، روش علمی و دینپژوهی به نحوی پیش رفتند که چون هر دو در معرض پرسشهای مختلفی قرار گرفتند به یکدیگر نزدیک شدند. به این صورت روانشناسی دین مورد توجه دینپژوهی و روانشناسی قرار گرفت.
در واقع، بررسی پیوند روانشناسی و دین، تفسیر روانشناختی باورهای دینی است.
تفسیر روانشناختی باورهای دینی، به طور کلی، به تأثیر متغیرهای روانشناختی بر رشد، اصلاح و تثبیت باورهای دینی میپردازد. جنبههایی مانند خواستههای انسان، معنا و هدف زندگی، حمایت روانی، انسجام اجتماعی و تجربیات معنوی همه در این دیدگاه ها بررسی میشوند.
برخی از مکانیسمهای مشابه روانشناسی و دین عبارتند از:
نیازهای انسان: دین یک نظام اعتقادی است که تعدادی از نیازهای اساسی انسان از جمله میل به ایمنی، انصاف، رضایت و احساس ارتباط اجتماعی را تامین میکند. روانشناسی همچنین به این خواستهها و تأثیر آنها بر سلامت روانی افراد میپردازد.
معنا و هدف زندگی: دین به افراد کمک میکند تا این چیزها را کشف کنند. روانشناسی همچنین به معنا و هدف زندگی و چگونگی تأثیر آن بر بهزیستی روانشناختی افراد میپردازد.
تسهیل ذهنی: دین پتانسیل کاهش استرس و اضطراب و همچنین تسهیل روانی را دارد. انسان میتواند با تمرکز بر عبادت، نماز، حضور در مراسم مذهبی و ایمان به قدرت خداوند بر مشکلات روانی غلبه کند. تکنیکهای مدیریت استرس و تسهیل روانی نیز در روانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرند.
انسجام اجتماعی: دین، به عنوان یک عنصر اجتماعی، ممکن است هماهنگی و با هم بودن را در یک جامعه تقویت کند. پیوندهای اجتماعی را میتوان با شرکت در مراسم مذهبی، کمک به موسسات خیریه و رعایت اصول اخلاقی یکسان تقویت کرد. مطالعه روانشناسی همچنین به روابط بین فردی و همبستگی اجتماعی میپردازد.
معنویت و تجربه طبیعی: رابطه انسان با خدا و تجربه طبیعی میتواند توسط دین تسهیل شود. روانشناسی همچنین به بررسی تأثیر تجربیات معنوی بر ذهن انسان میپردازد.
برخی مسائل که در روانشناسی دین مورد مطالعه و تحقیق قرار میگیرند عبارتند از:
منشأ پیدایش دین و فرایند تحول دینداری
دانشمندان پیشگام در روانشناسی دین، در این مورد به تبیین ریشههای تاریخی دینداری آدمی پرداختند. روانشناسان دین امروزی به جای پرداختن به ریشههای تاریخی پیدایش دین، به فرایند تحول دینداری در یک انسان میپردازند.
ایمان دینی یک کودک به موازات تحول وی و درک او از ارزشهای اخلاقی و مفاهیم قدسی و اعمال دینی متحول میشود. به بیان دیگر، تحول روانشناختی فرد از تولد تا مرگ، دیدگاه وی نسبت به خدا و جهان را نیز دگرگون میسازد.
تجربه دینی
تجربه دینی یکی از اساسیترین مسائلی است که در روانشناسی دین، بررسی میشود. تجربههای دینی در همه فرهنگها، توصیفات مشترکی همچون قابل بیان نبودن، آغشتگی به استعارهها و نمادهای گوناگون و همراهی با شادی، شعف و هیجانهای ژرف و مثبت، دارند.
روانشناسی دین با نظر به تجربه دینی، زوایای گوناگون و وسیعی را در این حوزه مورد بررسی قرار میدهد.
ماهیت روانشناختی مراقبه، مفهومهای دینی در رؤیا، بصیرت یافتن فرد، اثربخشی دارو در تحریک تجربه دینی، تأثیر دین در آسیب شناسی روانی، شوریدگی، قدرت و اثرِ احساس بخشیده شدن و التیام اختلالات جسمانی و روانشناختی بر اثر تجربه دینی، از جمله مباحثی میباشند که در تجربه دینی مطالعه و بررسی میشوند.
ارتباط دین و شخصیت
در این زمینه از دو محور بحث میشود. از طرفی تأثیر دین بر ابعاد مختلف شخصیت مورد مطالعه قرار میگیرد. از طرفی دیگر اینکه چه اشخاصی با چه نوع شخصیتی مجذوب دین میشوند، بررسی میشود.
دین و مداخلات درمانی
از آن جا که باورهای دینی در شخصیت افراد جایگاه ویژه ای دارد. متخصصین مشاوره و رواندرمانی، با بهرهگیری از این باورها میتوانند فرایند رواندرمانی را تسریع کنند.
پویایی رفتار مذهبی
پاول پرویسر در کتابی مهم تحت عنوان روانشناسی پویای دین، اظهار داشت که مذهب بر ادراک فرایندهای عقلی، تفکر، کنشهای زبانی، هیجان، رفتار حرکتی، روابط بین شخصی و رابطه فرد با اشیا، عقاید، و خود تأثیر میگذارد و از آنها تأثیر میپذیرد.
در حال حاضر، هرچند این موضوعات حجم کمی از روانشناسی دین را به خود اختصاص دادهاند. اما رابطه بین روانشناسی و مذهب از ظرفیت بالایی برای پژوهشهای آینده برخوردار است.
سنجش دینداری
پس از پیدایش روانشناسی آماری از زمان گالتون، دانشمندان در پی بدست آوردن راهی دقیق برای سنجش دینداری افراد برآمدند.
نخستین وظیفه اصلی روانشناسان آماری دین، ایجاد ابزارهای دقیق و قابل اعتماد برای سنجش دینداری فردی است.
دومین وظیفه اصلی آن ها، جستجو در ویژگیهای شخصیتی، نگرشها و دیگر متغیرها برای یافتن همبستههای مذهبی است.
روانشناسان دین با استفاده از روشهای علمی و حتی آزمایشگاهی، امروزه فواید بسیاری برای دینداری ثابت کردهاند. بخشی از کارکردهای روانشناختی دین و دینداری عبارتند از:
پیچیدگی رفتار و تجارب مذهبی، روانشناسان را مجبور کرده است تا از ابزارهای اندازهگیری گوناگونی بهره گیرند. اعم از:
تجزیه و تحلیل گزارشات و دروننگریهای شخصی، مشاهدات بالینی، طبیعی و مشارکتی، استفاده از نظرسنجی، پرسشنامه و مصاحبه شخصی دقیق.
بهره گیری از اسنادی مانند: دفترچه خاطرات و زندگی نامههای شخصی افراد مذهبی، استفاده از آزمونهای شخصیت، مطالعه اسناد و مدارک مذهبی مانند کتاب مقدس و به کار بردن فنون آزمایشگاهی.
مطالعه علمی مذهب همواره در حال پیشرفت است. این پیشرفت آهسته و مشکل انجام میگیرد. زیرا تعاریف و سنجشهای دقیقی از پدیدههای مذهبی همچون «ایمان»، «اعتقاد»، «روی آوردن به دین» و «تعهد» به صورتی آسان بیان نشده است.
روانشناسی اسلامی شاخهای از روانشناسی است که بر اساس مبانی و مفاهیم دین اسلام به مطالعه و درمان روان انسان میپردازد. روانشناسی اسلامی میکوشد با استفاده از منابع قرآنی، حدیثی، فلسفی و عرفانی، نظریهها و روشهایی را برای شناخت، رشد و ارتقای روح، حکمت و اخلاق انسان ارائه دهد. همچنین به بررسی تأثیرات دین و معنویت بر سلامت روحی و جسمی انسان میپردازد.
منشا اصلی این نوع روانشناسی را باید دانشگاههای اسلامی معرفی کرد. در تعریف این نوع روانشناسی باید گفت علمی که به کاربردی سازی دستورات رفتاری فقه یا اسلام، دستورات عرفانی یا همان معرفتی اسلام و دستورات اخلاقی انسان کمک میکند. تمام این کارها در جهت بهبود سلامت روان انسان بوده است.
در روانشناسی نوین اسلامی بهطور مختصر، روانشناسی اسلامی اینگونه تعریف میشود:
مطالعه علمی رفتار انسان بهطوریکه با فرهنگ اسلامی ایرانی و دستورات قرآنی متناسب باشد.
این تعریف نشان میدهد که نوعی دانش روانشناختی در رابطه با انسان در منابع اسلامی وجود دارد که میتواند بر روی عواطف، احساسات و حتی افکار آدمی تاثیرگذار باشد.
آنچه در روانشناسی اسلامی بسیار حائز اهمیت می باشد بررسی موضوع آن است؛ چراکه موضوع این علم فراتر از بعد ظاهری انسان است و بعد باطنی یا همان پنهانی انسان در این علم از اهمیت بالاتری برخوردار است.
بنابراین وقتی بیان میشود که این علم به بررسی رفتار انسان میپردازد، منظور رفتار ظاهری و باطنی است.
در واقع این نوع روانشناسی به بررسی رفتار انسان با توجه به اسباب ظاهری و باطنی میپردازد.
پس از دوره رنسانس، علم روانشناسی نیز مانند هر علم دیگری از مادر اصلی خود یعنی علم فلسفه جدا شد و شکل خاص خود را یافت.
در آغاز قرن بیستم درباره مباحث این روانشناسی بحثهایی صورت گرفت که در نتیجه پایاننامه دکتری محمد عثمان النجاتی نوشته شد.
پس از آن، نخستین کتاب در زمینه روانشناسی اسلامی نیز با عنوان «الدراسات النفسیه عند المسلمین و الغزالی» منتشر شد. پس از انتشار این کتاب، دامنه بحث در این زمینه گسترده شد و مجلاتی نیز در این زمینه منتشر شد که از مهمترین این مجلات میتوان به مجله «المسلم» اشاره کرد.
رشد روانشناسی اسلامی از زمانی شدت گرفت که ملل مسلمان به برگزاری کنفرانسها و کنگرههایی در این زمینه پرداختند. ابتکار برگزاری این نوع همایشها را میتوان مربوط به افرادی همچون استاد غروی و مصباح یزدی دانست. این جلسات زیر نظر مؤسسه حق برگزار شد. البته قبل از آن جلسات مختلفی توسط استاد مطهری برگزار شد.
در طول تاریخ اسلام، علما و شخصیتهای متعددی در توسعه فلسفه و روانشناسی اسلامی مشارکت داشتند.
سنت روانشناختی در اسلام، ریشه در یکی از دورههای طلایی اسلامی دارد که در قرون وسطی از قرن هشتم تا پانزدهم رخ داد.
علمای اسلام مانند غزالی بیان کردند که بین زندگی معنوی و سلامت روانی ارتباط وجود دارد. کسانی که نمیتوانستند سلامت روان خود را حفظ کنند در معرض خطر ابتلا به ناهنجاریها در شرایط روحی خود قرار داشتند یا برای حفظ رابطه نزدیک با خدا تلاش میکردند.
از دیگر مشارکت کنندگان عمده روانشناسی و اسلام در قرون وسطی، میتوان به محمد بن زکریای رازی، ابوعلی سینا و ابوزید البلخی اشاره کرد.
محمد بن زکریای رازی یکی از اولین دانشمندانی بود که در آثارش «المنصوری» و «الحاوی» توضیحات و طرح های درمانی برای مسائل ذهنی ارائه کرده بودند اشاره کرد.
ابو علی سینا
ابن سینا نویسنده کتاب «قانون در طب» بود که در آن، شرایطی مانند افسردگی و اختلالات جنسی مردان را شرح داد.
علاوه بر این، او یکی از اولین دانشمندانی بود که ارتباط بین حالت روحی و جسمی را بیان کرد.
ابوزید البلخی
ابوزید البلخی یکی از پیچیدهترین رویکردها را برای درمان سلامت روان داشت. او ضمن ایجاد تفکر مثبت در بیمارانش، موفق شد عواملی مانند فعالیت بدنی، مسکن و تغذیه را به وضعیت روانی افراد مرتبط کند.
علاوه بر این، البلخی تفاوتهایی را بین روانرنجوری و روانپریشی شناسایی کرد و روانرنجوری را به گروههای کوچکتر، یعنی وسواس، غم و افسردگی، ترس و اضطراب، و خشم و پرخاشگری طبقهبندی کرد.
از این رو، یافتههای او نمونه دیگری از ارتباط روانشناسی در اسلام قرون وسطی با یافتههای روانشناسی مدرن است.
مشارکتکنندگان عمده در دوران مدرن نیز کم نیستند. از این رو، دکتر مالک بدری را یکی از بنیانگذاران روانشناسی نوین اسلامی میدانند. او پس از دریافت تحصیلات در روانشناسی که مبتنی بر غرب بود، متوجه این گرایش شد که همه همفکرانش تمایل داشتند معنویت خود را کنار بگذارند و خود را به طور کامل وارد روانشناسی سکولار غربی کنند. از این رو دکتر بدری کار علمی خود را وقف پرداختن به موضوع ایمان اسلامی در روانشناسی مدرن کرد. حاصل آثار او کتاب «معضل روانشناسان مسلمان» در سال ۱۹۷۹ بود. این کتاب روانشناسان مسلمان را برانگیخت تا سنت سکولار در روانشناسی را رد کنند و جنبه ایمان اسلامی را در حوزه علمی ادغام کنند.
روانشناسی اسلامی هم مانند هر نوع روانشناسی دیگری پشتوانه فلسفی دارد. از طرفی دیگر، زیربنای این نوع روانشناسی از مفاهیم و موضوعات دینی گرفته شده است؛ بهطوریکه این مفاهیم را در قالب موضوعات علمی بیان و بررسی میکند.
این دو موضوع در کنار هم نشان میدهد که بر اساس مفاهیم روانشناختی مختلفی که در سنت و کتاب اسلامی آمده است، میشود یک دیدگاه روانشناختی داشت و در کنار آن قانونمندیهای مشخصی را از آن خارج نمود.
البته ذکر این موضوع به این معنا نیست که کتاب و سنت اسلامی میتواند همه زمینههای علم روانشناسی را پوشش دهد. بلکه تلاش بر این است که مفاهیم مختلف را از آن استخراج کرده و آنها را با یافتههای علمی جدید منطبق نمود.
در این صورت است که میتوان اطمینان بیشتری نسبت به یافتههای علمی داشت و در واقع در چنین شرایطی یافتههای علمی ارزش و اعتبار مییابند.
این موضوع میتواند کاربرد دقیق روانشناسی اسلامی را بیان نماید.
آیات بسیاری را میتوان در قرآن کریم یافت که اهمیت توجه به اصلاح نفس و خودشناسی را نشان میدهند.
این آیات بیانکننده نقش روان بر رفتار آدمی هستند. از همین رو میتوان به تاکید قرآن بر روانشناسی پی برد.
علاوه بر این، برخی از آیات قرآن کریم به طور مستقیم به بیان دستوراتی در رابطه با روانشناسی پرداخته است. البته با توجه به گستردگی که در علم روانشناسی وجود دارد بیان تعداد آیاتی که با این موضوعات در ارتباط باشند، کاری دشوار است. اما به طور حدودی میتوان گفت که ٧٠٠ آیه از آیات قرآن کریم به بحث روانشناسی پرداخته است.
برای مثال میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
آیه ٨٤ سوره اسراء که بررسی شخصیت انسانها میپردازد.
آیه ٣٥ سوره نمل که به ارزیابی شخصیت پرداخته است.
آیه ١٢٧ سوره توبه که به واکنشهای روانی و افشا کردن راز درون میپردازد.
در سالهای اخیر یکی از اشکالات اساسی که از سوی برخی منتقدان روانشناسی اسلامی مطرح شده است در رابطه با موضوع روح و روان در این نوع روانشناسی میباشد.
در واقع منتقدان این نوع روانشناسی میگویند، با توجه به اینکه روح و روان آدمی و فعل و انفعالات مربوط به آن قابل لمس نیستند، نمیتوان به آنها جنبه علمی داد.
در واقع این افراد تنها جنبه هایی که امکان آزمایش بر روی آنها وجود داشته باشد را علمی میدانند.
برای اینکه بتوان به تبیین اصول روانشناسی اسلامی پرداخت، لازم است به این اشکال وارد شده پاسخی علمی و اساسی داد.
همه انسانها وجود عالم حیات را در طول روز و در تمام ارتباطهای خود با دیگران حس میکنند. برای مثال هنگامی که به یکدیگر دست میدهند، مولکولهای یکدیگر را حس میکنند. این موضوع نشان میدهد که اگر جسم انسان فقط از مولکولها ساخته شدهبود، این امکان برای او وجود نداشت که بتواند چنین ارتباطهایی را حس کند.
با توجه به موضوع ذکر شده میتوان گفت که انسانها عامل حیات را لمس میکنند، اما این لمس کردن به شکلی نیست که بتواند عامل حیات را از آن جدا کند. بنابراین در چنین زمانی باید انسان به طور عقلانی وارد عمل شود.
نکته بسیار مهمی که در این رابطه وجود دارد این است که فقط فطرتهای سالم انسانی میتوانند آموزههای الهی را بپذیرند که این نیز پاسخی دیگر به اشکال بیان شده میباشد.
البته لازم به ذکر است که غیرقابل لمس بودن برخی از جنبههای مطرح شده در روانشناسی، در انحصار روانشناسی اسلامی نبوده و در برخی مکاتب روانشناسی هم چنین روندی مشاهده میشود.