مرکز درونی یا هدایتگر خود را بشناسیم.

ما کجا ایستاده ایم؟ مرکز اصلی توجه زندگی مان کجاست؟ بعضی اوقات پاسخ دادن به این سوال اسان نیست برای درک این موضوع بهترین راه نگاه کردن به عوامل حمایتگر زندگی مان است.عوامل حمایتگر زندگی بسیار متنوع هستند. ۱-مرکز گرایی به سوی همسر
۲- مرکز گرایی به سوی خانواده و بستگان
۳- مرکز گرایی به سوی پول
4- مرکز گرایی به سوی شغل و موقعیت های شغلی. ۵- مرکز گرایی به سوی امکانات زیستی (خانه ،ماشین ،....)
۶-مرکز گرایی به سوی لذت جویی
۷- مرکز گرایی به سمت دوست/دشمن
۸- مرکز گرایی به سوی مراسم مذهبی (کلیسا،مسجد،کنیسه......)
۹-مرکز گرایی به سوی خود(خودبینی و خودخواهی) مرکز زندگی ما از چهار نیرو (منبع) ایمنی-راهنمایی-خرد و قدرت سرچشمه می گیرد. ایمنی : معرف یا نماینده حس ارزشمندی نسبت به خود ،هویت خود ،تکیه گاه یا لنگر هیجانی ،عزت نفس، قدرت بنیادی وجودی مان و یا عدم وجود ان می باشد راهنمایی : راهنمایی معرف یا نماینده جهت یابی یا سمت وسوی زندگی مان است. شامل نقشه های ذهنی ما یا چهار چوب درونی مان که مفسر و تفسیر گر اتفاقات در حال وقوع در زندگی مان می باشد.و در کل می توان گفت شامل اصول و استانداردهایی است که بر مدیریت یا تصمیم گیری های ما در هر لحظه ودر هر زمان دخالت دارند. خردمندی: چشم انداز ما از زندگی مان است حسی از تعادل و اینکه چگونه اجزا, و قواعد مختلف به کار برده شوند ،به همدیگر مربوط و در تعادل باشند.خردمندی در برگیرنده قضاوت مان ،قوه تشخیص و بصیرت مان ،درک مطلب مان و دارای یک شکل و فرم کلی و تمامیت گراست. قدرت : قدرت به معنی ظرفیت ،استعداد و قوه ذهنی برای عمل کردن است. قدرت و پتانسیل برای به انجام رساندن و تکمیل هر چیزی و انرژی حیاتی مورد نیاز برای انجام انتخاب ها و تصمیمات است. و همچنین شامل ظرفیت مان برای فائق امدن بر عادات ناپسند و جایگزینی عادات سودمند تر است. نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۳۵ توسط دکتر جابر جلالی

مرکز درونی یا هدایتگر خود را بشناسیم

قسمت دوم

این چهار مولفه با یکدیگر در ارتباط متقابل بوده و وابستگی بینابینی دارند. ایمنی و راهنمایی درست، ایجاد کننده و پدیداورنده خردمندی هستند و خردمندی کاتالیست یا تقویت کننده قدرت است،وجود این چهار عامل در هماهنگی کامل باعث می شود که همدیگر را تقویت کنند و منجر به ایجاد نیروی عظیم شخصیتی ای اصیل و شریف با عملکردی متعادل و یکپارچه هستند. این چهار عامل بر هر یک از دیگر بردارهای زندگی تاثیر می گذارند و هیچکدام به تنهایی موضوع همه یا هیچ چیز نیست و به میزانی که شما در هر یک از انها رشد و توسعه یافتید می تواند باعث تقسیم بندی و چهارچوب سازی در بردارهایی همچون بلوغ گردد. اگر این چهار عامل ضعیف باشند فرد شخصیتی ضعیف و وابسته به اتفاقات ، وقایع یا دیگر افراد میابد یعنی وابسته به اموری می شود که هیچ کنترل مستقیمی بر انها ندارد و در نهایت تحت کنترل قرار می گیرد این عوامل بیرونی عبارتند از:


۱-در مرکز بودن همسر:(وابستگی هیجانی عمیق) اگر این حس ارزشمندی منبعث از ازدواج به صورت اولیه باقی بماند در ان صورت به شکلی شدید به نوع این رابطه وابسته می شویم،در مقابل خلق ها و احساساتمان کاملا اسیب پذیر می شویم و رفتار همسرمان به شدت ما را تحت تاثیر قرار می دهد. در اینحال وقتی در مورد مسایل مالی،،تربیتی و اموزش فرزندان با کسی که شدیدا به او وابسته هستیم دچار چالش می شویم میزان اسیب پذیری ما شدید تر می شود . وقتی با کسی که به او وابسته هستیم دچار درگیری می شویم هردوی نیاز ها و درگیری ها ترکیب شده و منجر به عکس العمل های شدید عشق/تنفر میگردد.(هیجانات غیر همسو) مبارزه/فرار(تمایل به مبارزه یا فرار) ترک کردن همسر،خشونت ورزی،تلخی و تندی، خشم شدید و تنفر و سرانجام رقابت ها یا جنگ سرد از نتایج معمول می شوند.


۲-در مرکز بودن خانواده : تمرکز و سرمایه گذاری عمیق بر خانواده (پدر،مادر،برادران و خواهران) افرادی که خانواده محور هستند احساس ایمنی و ارزشمندی فردی خود را از روش ها و سنت های خانوادگی و شهرت و فرهنگ خانواده می گیرند و در مقابل هر گونه تغییری در ان سنت ،روش و فرهنگ اسیب پذیری نشان می دهند. این افراد ازادی هیجانی ندارند.


۳-در مرکز بودن پول : یعنی داشتن ایمنی مالی، با هر عاملی که داشتن ایمنی مالی را به هم بزند مقابله می کنند.


۴-در مرکز بودن شغل: هویت اصلی شان از کارشان می اید.(همه چیز فدای کار)


۵-در مرکز بودن داشته ها و تجملات: افرادی که احساس ایمنی نداشته و احساس کمبود و حقارت دارند متوسل به نمایش مالی می سوند.


۶-در مرکز بودن لذت جویی: هدف زندگی فقط کسب لذت و تفریح است(تنبل،بیکاره و راحت طلب) زود از هر لذتی خسته شده و به جستجوی چیز دیگری هستند.


۷-در مرکز بودن دوست/دشمن : همه چیز را بر مبنای دوستان یا مخالفان (دشمنان) و دشمنی و مخالفت با فرد یا افراد مغضوب قرار می دهند.


۸-در مرکز بودن خود : خود خواهی ،تکبر ،غرور و خود شیفتگی.


چنین افرادی زندگی سالم و ارامبخشی نخواهند داشت.یادمان باشد که زندگی همچون مربعی است که چهار ضلع دارد.چهار ضلع مربع زندگی عبارتند از سلامت/وضعیت مالی متناسب با نیازهای واقعی مان/عشق و محبت/خود شناسی


 

انحرافات شناختی

یکی از مشکلات عمده در قضاوت ها ،تصمیم گیری ها و تعاملاتمان با دیگران انحرافات شناختی ذهن ماست. تعدادی از مهمترین انحرافات شناختی عبارتند از:

ذهن عموما قسمت های مهم و مثبت هر تصویر یا رویداد را فیلتر و ندیده می گیرد.

ساختن فرضیات و حدسیاتی در باره انگیزه ها ،خواسته ها و احساسات دیگران.

اغراق کردن ،جوری فکر می کنیم که کارها و امور معمولی یا بعضا مثبت بدتر از انکه هستند به نظر برسند ، تعمیم سازی با کلماتی مثل،همه ،هر،همیشه ،هیچکدام ،هیچکس و هر کس. مثال: به هر کس که اعتماد کردم به من خیانت کرد. هیچکس مرا دوست ندارد.

۴- برچسب زنی کلی : چسباندن یک برچسب منفی کلی بر دیگری. احمق ،تنبل ، دیوانه ، خود خواه …………….

 به جای دیدن نیاز ها و پیچیدگی های کلی ، احساسات ، و انگیزه هایی که در پشت سر اکثر رفتار ها قرار دارند انها را با برچسب های دوگانه خوب/بد. درست/غلط و…… تفکیک سازی کنیم.

بر مبنای مدارک و مستندات اندک و کم به تصمیمات و نتیجه گیری های مهم برسیم. چون این کار را کرد……..به این معناست که…….. پس من……

فرض اینکه من مسئول تمام مشکلات هستم  . و یا برعکس و اینکه من تنها ،نا امید و ناتوان بوده و فرد دیگر (مثلا همسر) مسئولیت درست کردن اوضاع را بعهده دارد.

فرض اینکه درد و رنج شما نتیجه خطای دیگری مثلا زوج شماست و فکر اینکه او مستحق مجازات برای کاری است که در حق شما انجام داده است.

 نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۰ ساعت ۲۲:۷ توسط دکتر جابر جلالی  

سبک تربیتی خود را بشناسید.

قسمت اول

هدف والدین تربیت کودکانی سالم و تعلیم آن‌ها برای تبدیل شدن به انسانی موفق،خلاق،کارامد و خوشبخت در دوران بزرگسالی است .هر والدی ارزو های دور و درازی برای کودک نوپای خود دارد و تمام تلاش خود را می کند که این ارزوها تحقق یابند اما رسیدن به موفقیت نیازمند سبک تربیتی ای سالم برای شکوفایی توان بالقوه کودک و رشد و شکوفایی اوست. روانشناسان بر مبنای نظریه اولیه بامریند سه سبک تربیتی را  مشترکا و به اتفاق پذیرفته اند که هر یک خصوصیات و پیامد های خاص خود را دارند و به اختصار توضیح داده می شوند.

۱- سبک تربیتی اقتدار گرا: سبک اقتدار گرا عموما راجع به حفظ تعادل است ،این والدین به شکل و طوری محکم از رشد کودک با ایجاد ارتباطی به هم بافته و نزدیک با او  و ایجاد رویه های مهرورزی و در عین حال تعیین سطوح بالایی از توقعات عمل می کنند.اغلب گفتگو و تعامل بین کودک و والدین اقتدار گرا منجر به پیشرفت پاسخگویی والدین می گردد. تشویق استقلال ،افزایش کفایت اجتماعی و شناختی و حسی والاتر از مسئولیت اجتماعی از نتایج این سبک تربیتی می باشد. والدین شنوندگان خوبی بوده و از نقطه نظرات کودکان با رویی باز استقبال می کنند. والدین اقتدار گرا عموما کودکان خود را تشویق به مشارکت در سخن گویی مدلل با خود می کنند و از تغییر دادن قواعد اصلی خود مبتنی بر بحث ها و نظریات فرزندشان نظری باز و گشاده دارند،البته نمی توان ان ها را به اسانی مورد بازی و دستکاری قرار داد. در یک خانواده اقتدار گرا کودکان مجاز هستند که بدون هیچگونه محدودیتی راجع به افکار و خواسته های خود صحبت کنند اما تصمیم گیرنده اصلی والدین هستند زیرا معتقدند می دانند چه چیزی برای کودکانشان بهتر است و همچنین به خود به عنوان الگوی نقش فردی در مورد کودکان نگاه می کنند. انها تمایل به دانستن نواقص خود داشته و در صورت لزوم از عذرخواهی و پوزش از فرزندان خود ابایی ندارند. والدین اقتدار گرا تاکید بسیار زیادی بر خودمختاری کودکان در محیط ساختاری خانواده دارند و بعنوان کسانی شناخته می شوند که رفتارهای رفتاری و پایشی متنوعی را به منظور حفظ کنترل بر کودکان خود اعمال می کنند. این روش ها عموما شامل شناخت دوستان و همبازیان کودکانشان ، اگاه و مطلع بودن از مکان حضور کودک و اطلاع داشتن از فعالیت هایی است که او انجام می دهد . افرادی که از سبک تربیتی اقتدار گرا استفاده می کنند دلایل و علت های درخواست های خود را به طوری واضح در مورد لزوم انجامشان به کودک توضیح می دهند و همچنین تمایل به داشتن توقعات بالا از وضعیت رفتاری کودکان خود دارند. کودکان چنین افرادی همراهی و اجابت بسیا زیادی نه فقط در قبال والدین بلکه در مورد تمام مراجع قدرت از خود نشان می دهند (قانون پذیری و رعایت هنجار های اجتماعی). والدین اقتدار گرا هنگام تنبیه کودکان خود تمایل به توضیح منطقی لزوم اجرای تنبیه به کودک دارند خصوصا هنگامی که کودک کوتاهی کرده باشد.

 

سبک تربیتی خود را بشناسید
قسمت دوم

سبک تربیتی اسان گیر :

مشخصه والدین اسان گیر گرایش به داشتن روابطی گرم با کودکان و تقاضاهای رفتاری اندک از انهاست. هدف نهایی والدین اسان گیر اجتناب از موقعیت های مواجهه‌ای (مقابله‌ای) با کودکان تا حد امکان است.فلسفه تفکر انها چنین است که وقتی به کودکان اجازه خودتنظیمی رفتار داده شود ، کودکان در شرایطی ایده ال برای یادگیری چگونه مستقل بودن هستند و در عین حال هیچ تقاضایی از انها ندارند و کودک به دلخواه خود عمل می کند. هدف و قصد این والدین قرار دادن کودکان در مرکز زندگی شان است. انجام هر کاری برای کودکان. تا ان اندازه که کودکان هرگز یاد نمی گیرند چگونه به شکلی مستقلانه از خود مراقبت کنند. والدین اسان گیر می خواهند کودکانشان دوستشان داشته باشنند ، بنابر این اشتیاق به انجام هرکاری برای اطمینان از اختیار کودکشان از انجام دادن کارهای مورد علاقه شان دارند.این والدین سعی و تلاش فراوان برای دوست شدن با کودکان خود دارند ،با اعتقاد بر اینکه این کار نزدیکی و ارتباط انها را تقویت می کند. متاسفانه تلاش والدین اسان گیر که سعی در ایجاد دوستی با فرزندان خود دارند احتمال عملکرد انها را به شکلی نامناسب افزایش می دهد ،زیرا این کار جایگاه والدین را در حد دوستانی همسن و برابر کودک تنزل می دهد. با در نظر گرفتن تعارضات بالقوه و لجبازی و خودسری کودکان ،والدین در عوض سعی در خشنود سازی و اجابت هر تقاضا و خواسته کودکان می کنند. این والدین برای تشویق کودکان به رفتاری مثبت به روش هایی چون رشوه دادن متوسل می شوند و هیچگونه حد و مرز و توقعات واضحی برای کودکان در نظر نگرفته و در انجام هیچ کاری برای کودک محدودیتی ایجاد نمی کنند.

نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۰ ساعت ۲۲:۴۳ توسط دکتر جابر جلالی 

سبک تربیتی‌ خود را‌‌بشناسید
(قسمت سوم)

سبک تربیتی استبدادی:

در کل والدین استبداد گرا توقع زیادی از کودکان خود دارند ،اما پاسخگویی کمی به نیازهای عاطفی و هیجانی کودکانشان نشان می دهند. ارتباط به شکلی بارز از سوی والدین نسبت به کودک هدایت می گردد،با تعاملات و گفتگوی دوسویه محدود مابین کودک و والدین. والدینی که از این سبک تربیتی استفتده می کنند توقع رفتاری درخشان از سوی کودکان بدون توضیح شفاف جزئیاتی که شامل این رفتار می شود دارند.سبک تربیتی استبدادی مبتنی بر قواعدی بسیار انعطاف ناپذیر می باشد ،بنابراین قصور در رعایت این قواعد توسط کودک عموما تنبیهی شدید در پی خواهد داشت. به طور مثال والدین مستبد به جای یافتن روشی جایگزین و اصلاحی در مورد قواعدخود بیشتر تمایل بر تنبیه بدنی کودک به عنوان راه حلی برای اعمال این قوانین دارند. سبک تربیتی استبدادی در کل، کشف کودکان از استقلال وخلاقیت وتوانایی های ذهنی را بازداری می کند.عملی که تاثیری مهم بر عزت نفس کودکان بازی می کند و دلیلی برای زیر سوال بردن توانایی شان برای ادامه زندگی به روش خود و کسب موقعیت های مهم رهبری در بزرگسالی می گردد.بعنوان نتیجه ای از مجاز نبودن برای تصمیم گیری بدون اطلاعات ورودی توسط والدین ،کودکان والدین مستبد زمان های سختی را در شروع و اغاز هر کاری تجربه می کنند زیرا عادت به کنترل والدین در امور زندگی روزانه دارند و حتی در سنین بزرگسالی شخصا و به تنهایی قادر به تصمیم گیری در امور فردی خود نیستند. گروهی دیگر از فرزندان والدین مستبد امکان دارد مسیری را انتخاب کنند که کاملا متضاد همه ان چیزی است که به انها گفته شده است ،زیرا این کار را به خاطر باز پس گیری ازادی و استقلال شان انجام می دهند. این گروه خاص از کودکان همراه با رشد خشم و تنفر شدیدی از والدین را در خود پرورش می دهند و عموما پس از مرگ والدین احساسی از خشنودی و رهایی را تجربه می کنند زیرا دیگر احساس در دام و کنترل افتادن والدین را ندارند. در کل می توان هر سه سبک تربیتی (اقتدار گرا،اسان گیر ،استبدادی) والدین را با دو مولفه پاسخدهی و مطالبه گری شناخت. پاسخدهی بعنوان نگرانی و مراقبت بیشتر شناخته می شود و اشاره به گرمی و محبت به اشتراک گذارده شده بین کودک و والد دارد. در مقابل مطالبه گری که با عبارت کنترل نیز شناخته می شود اشاره به مقدار اعمال انضباطی/تنبیهی و استانداردهای رفتاری که والدین هنگام سر و کار داشتن با کودک اعمال می کنند دارد. والدین اقتدار گرا دارای پاسخدهی و مطالبه گری بالایی هستند.والدین اسان گیر دارای پاسخدهی بالا و مطالبه گری کمی هستند و والدین مستبد دارای پاسخدهی اندک و مطالبه گری بالایی می باشند.

اختلال دو قطبی چیست و چرا یک بیماری شناخته می شود؟

(قسمت اول)

همه دچار حالات خلقی خوب و بد می شوند،احساس شادی و خشم کردن طبیعی است. اختلال دوقطبی یا بیماری (شیدایی-افسردگی) وضعیتی پزشکی است که در ان فرد دچار نوسان خلقی شدید می باشد و این نوسانات تنها خلق را تحت تاثیر قرار نمی دهند بلکه چگونگی فکر کردن،رفتار و عملکرد فرد را نیز تحت تاثیر قرار می دهند. اختلال دو قطبی نتیجه گناه یا اشتباه فرد نیست،ناشی از یک شخصیت ضعیف یا غیر مقاوم نیست بلکه اختلالی پزشکی است که می تواند مداوا گردد. مردان و زنان با نرخ و نسبتی مساوی دچار این اختلال می شوند و بروز ان وابسته به جنسیت نیست.

اختلال چه زمان شروع می شود: اولین علایم اختلال دو قطبی در نوجوانی یا اوایل جوانی قابل شناسایی هستند ،احتمال دارد این علایم با یاغی گری و سرکشی یا درماندگی و تحریک پذیری در نوجوان اشتباه گرفته شوند.در بعضی از زنان احتمال دارد علایم اختلال دو قطبی در دوران حاملگی یا کوتاه زمانی پس از ان بروز کند،شیدایی یا بالا بودن خلق پس از زایمان تقریبا در یک مادر از هر هزار مادر رخ می دهد و بسیار نادر است ولی افسردگی پس از زایمان فراگیر تر می باشد اگر خودتان یا کسی که مراقت او هستید پس از زایمان دچار علایم شدید افسردگی گردیده و این علایم بیش از دو هفته طول بکشد در جستجوی درمان باشید.

اختلال دو قطبی اختلالی دوره ای است که به صورت تیپیکال دارای سه دوره (اپیزود) می باشد.

۱- بالا بودن خلق (شیدایی)        ۲-پایین بودن خلق (افسردگی)       ۳-دوره ای که فرد احساس سلامت کرده و عملکردی طبیعی و نرمال دارد.

اپیزود های شیدایی یا افسردگی باید کاملا خالص باشند،یعنی شیدایی محض یا افسردگی محض. اما در بعضی افراد این اپیزود ها مخلوط (میکس) می باشند و شخص هر دو علامت شیدایی و افسردگی را در یک زمان و با هم دارا است. به این وضعیت مشترک شیدایی میکس یا شیدایی همراه با کسالت می گویند

انواع اختلال دو قطبی: بعضی افراد دوره های شیدایی (یا میکس)افسردگی و مرحله طبیعی و نرمال بودن را طی می کنند که به چنین افرادی اختلال دو قطبی نوع ۱ می گویند. بعضی افراد نوعی ملایم تر از شیدایی یا شیدایی(مانیا) خفیف دارند، این افراد دارای دوره افسردگی نیز می باشند اما علایم ان را چندان نشان نمی دهندو فاقد دوران شیدایی کامل هستند که به انها اختلال دو قطبی نوع ۲ می گویند.

ترتیب و دفعات بروز حالات (دوره های) خلقی:این نوع حالات خلقی دارای نظم و ترتیب مشخصی نیستند و نمی توان مدت و ترتیب وقوع ان ها را پیش بینی کرد.برای بسیاری از افراد بین هر کدام از مراحل چندین سال فاصله است در حالی که امکان دارد برخی به سرعت تغییر فاز(مرحله) بدهند.فردی که دچار اختلال متوسط است در طول دوره زندگی به طور متوسط احتمال دارد ۱۰ دوره (اپیزود) افسردگی -شیدایی را و یا شیدایی خفیف و حالات ترکیبی را تجربه کند. و همانطور که سن افزایش می یابد مراحل دوره های بیماری به یکدیگر نزدیک تر می شوند.اگر فرد در دوره شیدایی (مانیا) تحت درمان قرار نگیرد احتمال دارد این دوره دو تا سه ماه به طول بیانجامد ،دوره افسردگی درمان نشده بیشتر طول کشیده ،بین چهار تا شش ماه طول می کشد.

چرخه سریع : بیست درصد افرادی که دارای اختلال دو قطبی هستند در سال چهار دوره (اپیزود)چرخشی یا بیشتر دارند. این افراد دارای چرخه سریع هستند که نوعی زیر گروه اختلال دو قطبی است و نیاز به درمان خاص خود را دارد. البته هنوز دقیقا نمی دانیم که دلیل این چرخه های سریع چیست ولی بعضی مواقع وقوع ان چرخه ها می تواند به دلیل مصرف بعضی از داروهای ضد افسردگی صورت بگیرد،ولی اینکه چگونه داروهای ضد افسردگی سبب چرخه سریع اختلال می شوند معلوم نیست،با این حال برخی مواقع قطع مصرف دارو می تواند باعث شود که فرد به حالت طبیعی برگشته و از چرخه سریع خارج شود.

علایم اختلال در مرحله شیدایی (مانیا):برخی مواقع فرد غیر طبیعی دیده شده و به طوری مداوم دارای انرژی فراوان،تحریک پذیر و دارای هیجان عظمت و نمایشگری به مدت حداقل یک هفته است البته برای اینکه بگوییم فرد در مرحله شیدایی است   علایم دیگری نیز همراه باشند.یادمان باشد همه افرادی که وارد مرحله شیدایی می شوند احساس شادی و رضایتمندی ننموده ،احتمال دارد برخی احساس شدیدی از تحریک پذیری داشته باشند یا شدیدا عصبانی،پرخاشگر یا تهاجمی به صورتی انفجاری باشند. افراد در مراحل شیدایی فقط علایم خلقی نشان نمی دهند برای تشخیص این مرحله باید حداقل سه علامت دیگر از علایم زیر وجود داشته باشند.

 در این حال فرد احساس شکست ناپذیری یا قدرتمندی فراوانی می کند ،ادعا می کند که می داند جهان چگونه کار می کند و چگونه باید با ان سر و کار داشته باشد ،حتی امکان دارد احساس کند وظیفه یا مسئولیت خاصی در زندگی دارد(فرستاده خدا بوده یا اینکه خدا به او نیروهایی خاص و ویژه اعطاء کرده. نیاز کمی به خواب احساس می کنند و پس از چند ساعت خواب احساس تجدید قوا می کنند ،برخی مواقع امکان دارد برای چند روز یا حتی چند هفته نخوابند.

 احتمالا بسیار سریع ،بسیار بلند و بیشتر از همیشه صحبت می کنند،بعضی مواقع علاقه به گفتن جوک یا جملات قافیه دار پیدا می کنند و اگر وسط حرفشان بپرید عصبانی می شوند،احتمال دارد عناوین و موضوعات مورد بحث را مرتبا تغییر داده و نتوانند گفتگو و محاوره ای مناسب و به شکلی درست با دیگران داشته باشند.

فرد به سرعت جریان و مسیر افکار خود را از دست می دهد و در برهم کنش و عکس العمل متقابل افکار دچار مشکل می شود زیرا به راحتی حواسش پرت می شود،از اینکه دیگران قادر به دنباله روی جریان سریع افکار او نیستند احساس نا صبوری می کند.به طوری سریع ایده ها و افکار خود را عوض می کند.

فرد در مدرسه ،محل کار و فعالیت های اجتماعی مشارکت بیشتری کرده و بسیار فعال می نماید،گویا دارای انرژی بی پایانی است این وضعیت در مراحل اولیه شیدایی احتمال دارد تا مدتی مولد و بار اور هم باشد اما همینکه علایم شدید تر می شوند فرد در فعالیت هایش زود از کوره در رفته،کارهای زیادی را بدون به پایان رساندن شروع می کند که هرگز اتمام نمی یابند.

فرد قادر به برنامه ریزی و کنترل چگونگی عمل خود نیست،احتمال دارد دست به حرکات و اعمال خطرناک بدون توجه به عواقب زیانبار ان ها بزند،احتمال دارد در مسایل جنسی بسیار فعال تر گشته و در انتخاب شریک خود اهمیت کمتری قائل بشود،این تمایل زیاد به رابطه جنسی می تواند منجر به حاملگی نا خواسته،بیماری های مقاربتی ،احساس گناه و روابط منجر به شکست و جدایی گردد.

 فرد احتمال دارد علایم روان پریشی را تجربه کند،چیزهایی چون هذیان(باور هایی که ریشه در واقعیت ندارند) حتی احتمال دارد دچار توهم گردد(صداهایی را بشنود که وجود خارجی ندارند)

اختلال دو قطبی چیست و چرا یک بیماری شناخته می شود؟

(قسمت دوم)

شیدایی خفیف: علایم شیدایی خفیف کمتر از شیدایی است اما انها هم می توانند در هم گسیخته و جرقه ای باشند. فرد امکان دارد احساس شادی و انرژی زیادی بنماید اما دچار مشکلات جدی نگردد،شیدایی خفیف نیز امکان دارد منجر به شیدایی شدید یا افسردگی شدید شود و نیازمند درمان است.

حالت در هم (میکس):بعضی افراد عموما دوره خاص و خالص شیدایی یا افسردگی را طی نمی کنند.در عوض احتمال دارد دوره هایی را طی کنند که در ان هم حالات شیدایی و هم افسردگی با هم وجود دارند،که به این وضعیت حالت در هم امیخته (میکس) می گویند به طور مثال فرد بسیار سریع فکر کرده و صحبت می کند و در همان حال بسیار مضطرب بوده و دارای افکار خودکشی نیز می باشد.تشخیص حالات در هم امیخته بسیار سخت بوده و برای افرادبسیار دردناک است.

افسردگی:افسردگی می تواند اشکال متعددی بیابد و عموما از هیچ کجا به سراغمان می اید،برای تشخیص علایم افسردگی شدید این علایم باید حداقل دو هفته وجود داشته باشند ،یا در اکثر روزها و یا زمان های زیادی از روزها وجود داشته باشند،افسردگی ناشی از اختلال در قطبی دارای حداقل ۵ نوع از علایم زیر است.

خلق افسرده: حالت خلقی در افسردگی در واقع با غمگینی معمولی متفاوت است،در حقیقت تعداد زیادی از افرادی که دچار افسردگی هستند می گویند احساس غم نمی کنند و حتی در حین افسردگی قادر به گریه کردن نیستند،اگر بتوانند دوباره گریه کنند علامت خوبی است و یعنی افسردگی شان در حال بهبودی است.

عدم علاقه و تمایل واضح به فعالیت هایی که قبلا مورد علاقه بودند: وقتی افراد دچار افسردگی خفیف می شوند هنوز هم می توانند از خیلی از کارها و چیز ها لذت ببرند و احتمال دارد توجه شان از حالت افسردگی به انجام فعالیت های لذت بخش منحرف بشود،اما در افسردگی شدید این قابلیت ها را از دست می دهند.

کاهش یا افزایش وزن:بسیاری از افراد پس از افسردگی دچار کاهش وزن می شوند تا حدی شاید چون اشتهای خود را از دست می دهند.در حالی که یک زیرگروه از افراد احساس گرسنگی بیشتری می کنند و تمایل به غذاهای چرب و دارای کربوهیدرات بالا پیدا می کنند که نتیجه اش چاقی و افزایش وزن است، البته احتمالا متابولیسم بدن (سوخت و ساز بدن) هم افزایش یا کاهش می یابد و این بستگی به نوع افسردگی و فرد دارد،این تغییرات در متابولیسم می تواند باعث کاهش یا افزایش وزن شود.

مشکلات خواب: اختلال در خواب در افسردگی بسیار شایع است،تعداد کثیری از بی خوابی رنج می برند و در به خواب رفتن مشکل دارند،عموما در نیمه شب یا صبح زود از خواب بر می خیزند و هنگام بیدار شدن خسته و فرسوده هستند،برخی دیگر از افراد دارای خواب فراوان می شوند و بیش از اندازه می خوابند.

بی احساسی و بیقراری:بسیاری از افراد هنگام افسردگی دچار کندی در حرکات،صحبت کردن و فکر کردن می شوند و در مراحل حاد و شدید افسردگی احتمال دارد حتی قادر به حرکت،صحبت یا پاسخدهی به محیط پیرامون خود نباشند.در مورد برخی درست برعکس این روی می دهد.بسیار بیقرار و تحریک پذیر هستند و از یک بیقراری شدید درونی ازار می بینند،قادر نیستند یک جا بنشینند مرتب قدم می زنند،دست هایشان را به هم می سایند و حسی از اضطراب را نیز نشان می دهند.

کاهش انرژی و نیرو:برای افراد افسرده انجام فعالیت های روزانه سخت و دشوار است،انجام کارها و فعالیت ها بیشتر از زمان معمولی برایشان به طول می کشد زیرا انگیزه و انرژی کمی دارند.

احساس بی ارزشی،شرم و گناه:احتمالا فرد افسرده خودباوری و جسارتش را از دست می دهد،و گاها از احساس بی ارزشی رنج و عذاب می کشد.برای بسیاری دست کشیدن از فکر کردن به رویدادها و اتفاقات گذشته ممکن نیست و احساس گناه می کنند.در مواقع افسردگی شدید این احساس گناه می تواند منجر به هذیان گردد،فرد مطمئن می شود که گناهکار و خطاکار است و باید مجازات شود چون کار خطایی انجام داده است.برخی نیز معتقدند خداوند به خاطر گناهایشان در حال عذاب دادن انها است.

عدم توانایی در تمرکز و تصمیم گیری:این علایم بسیار بد هستند زیرا فرد قادر به انجام وظایف ساده اش هم نمی شود و برای تصمیم گیری در مورد مسایل بسیار ساده هم با مشکل روبرو می شود.

افکار خودکشی:افراد با افسردگی شدید عموما فکر می کنند که زندگی و زندگی کردن ارزش زیادی ندارد و به جای زندگی بهتر است به ان پایان بدهند.خطر عمل کردن به این افکار بالاست و بسیاری از افراد در حین افسردگی سعی و اقدام برای خودکشی دارند.

علایم روان پریشی: علایم روان پریشی در ارتباط با افسردگی   شامل افکار غلط(باورهای غلط) راجع به فقیر شدن و یا در حال مجازات بودن برای گناهان گذشته است،احتمال دارد فکر کنند که بیماری کشنده ای دارند(مثلا سرطان) احتمال دارد صداهایی را بشنوند(توهمات شنیداری) یا چیز هایی را ببینند که وجود خارجی ندارند(توهمات دیداری).همچنین افسردگی شدید می تواند همراه با اضطراب شدید و نگرانی نسبت به موضوعات بی اهمیت،شکایت داشتن نسبت به مشکلات بدنی و جسمانی(درد)و مراجعات مکرر به پزشک برای یافتن درمان این علایم جسمانی باشد.

 

اختلال دو قطبی چیست و چرا یک بیماری شناخته می شود؟ (قسمت اول)

همه دچار حالات خلقی خوب و بد می شوند،احساس شادی و خشم کردن طبیعی است. اختلال دوقطبی یا بیماری (شیدایی-افسردگی) وضعیتی پزشکی است که در ان فرد دچار نوسان خلقی شدید می باشد و این نوسانات تنها خلق را تحت تاثیر قرار نمی دهند بلکه چگونگی فکر کردن،رفتار و عملکرد فرد را نیز تحت تاثیر قرار می دهند. اختلال دو قطبی نتیجه گناه یا اشتباه فرد نیست،ناشی از یک شخصیت ضعیف یا غیر مقاوم نیست بلکه اختلالی پزشکی است که می تواند مداوا گردد. مردان و زنان با نرخ و نسبتی مساوی دچار این اختلال می شوند و بروز ان وابسته به جنسیت نیست.

اختلال چه زمان شروع می شود: اولین علایم اختلال دو قطبی در نوجوانی یا اوایل جوانی قابل شناسایی هستند ،احتمال دارد این علایم با یاغی گری و سرکشی یا درماندگی و تحریک پذیری در نوجوان اشتباه گرفته شوند.در بعضی از زنان احتمال دارد علایم اختلال دو قطبی در دوران حاملگی یا کوتاه زمانی پس از ان بروز کند،شیدایی یا بالا بودن خلق پس از زایمان تقریبا در یک مادر از هر هزار مادر رخ می دهد و بسیار نادر است ولی افسردگی پس از زایمان فراگیر تر می باشد اگر خودتان یا کسی که مراقت او هستید پس از زایمان دچار علایم شدید افسردگی گردیده و این علایم بیش از دو هفته طول بکشد در جستجوی درمان باشید.

اختلال دو قطبی اختلالی دوره ای است که به صورت تیپیکال دارای سه دوره (اپیزود) می باشد.

۱- بالا بودن خلق (شیدایی)  

 ۲-پایین بودن خلق (افسردگی) 

 ۳-دوره ای که فرد احساس سلامت کرده و عملکردی طبیعی و نرمال دارد.

اپیزود های شیدایی یا افسردگی باید کاملا خالص باشند،یعنی شیدایی محض یا افسردگی محض. اما در بعضی افراد این اپیزود ها مخلوط (میکس) می باشند و شخص هر دو علامت شیدایی و افسردگی را در یک زمان و با هم دارا است. به این وضعیت مشترک شیدایی میکس یا شیدایی همراه با کسالت می گویند

انواع اختلال دو قطبی: بعضی افراد دوره های شیدایی (یا میکس)افسردگی و مرحله طبیعی و نرمال بودن را طی می کنند که به چنین افرادی اختلال دو قطبی نوع ۱ می گویند. 

بعضی افراد نوعی ملایم تر از شیدایی یا شیدایی(مانیا) خفیف دارند، این افراد دارای دوره افسردگی نیز می باشند اما علایم ان را چندان نشان نمی دهندو فاقد دوران شیدایی کامل هستند که به انها اختلال دو قطبی نوع ۲ می گویند.

ترتیب و دفعات بروز حالات (دوره های) خلقی:این نوع حالات خلقی دارای نظم و ترتیب مشخصی نیستند و نمی توان مدت و ترتیب وقوع ان ها را پیش بینی کرد.برای بسیاری از افراد بین هر کدام از مراحل چندین سال فاصله است در حالی که امکان دارد برخی به سرعت تغییر فاز(مرحله) بدهند.فردی که دچار اختلال متوسط است در طول دوره زندگی به طور متوسط احتمال دارد ۱۰ دوره (اپیزود) افسردگی -شیدایی را و یا شیدایی خفیف و حالات ترکیبی را تجربه کند. و همانطور که سن افزایش می یابد مراحل دوره های بیماری به یکدیگر نزدیک تر می شوند.اگر فرد در دوره شیدایی (مانیا) تحت درمان قرار نگیرد احتمال دارد این دوره دو تا سه ماه به طول بیانجامد ،دوره افسردگی درمان نشده بیشتر طول کشیده ،بین چهار تا شش ماه طول می کشد.

چرخه سریع : بیست درصد افرادی که دارای اختلال دو قطبی هستند در سال چهار دوره (اپیزود)چرخشی یا بیشتر دارند. این افراد دارای چرخه سریع هستند که نوعی زیر گروه اختلال دو قطبی است و نیاز به درمان خاص خود را دارد. البته هنوز دقیقا نمی دانیم که دلیل این چرخه های سریع چیست ولی بعضی مواقع وقوع ان چرخه ها می تواند به دلیل مصرف بعضی از داروهای ضد افسردگی صورت بگیرد،ولی اینکه چگونه داروهای ضد افسردگی سبب چرخه سریع اختلال می شوند معلوم نیست،با این حال برخی مواقع قطع مصرف دارو می تواند باعث شود که فرد به حالت طبیعی برگشته و از چرخه سریع خارج شود.

علایم اختلال در مرحله شیدایی (مانیا):برخی مواقع فرد غیر طبیعی دیده شده و به طوری مداوم دارای انرژی فراوان،تحریک پذیر و دارای هیجان عظمت و نمایشگری به مدت حداقل یک هفته است البته برای اینکه بگوییم فرد در مرحله شیدایی است   علایم دیگری نیز همراه باشند.یادمان باشد همه افرادی که وارد مرحله شیدایی می شوند احساس شادی و رضایتمندی ننموده ،احتمال دارد برخی احساس شدیدی از تحریک پذیری داشته باشند یا شدیدا عصبانی،پرخاشگر یا تهاجمی به صورتی انفجاری باشند. افراد در مراحل شیدایی فقط علایم خلقی نشان نمی دهند برای تشخیص این مرحله باید حداقل سه علامت دیگر از علایم زیر وجود داشته باشند.

 

۱-عزت نفس بزرگنمایی شده یا احساسی از عظمت و بزرگی: در این حال فرد احساس شکست ناپذیری یا قدرتمندی فراوانی می کند ،ادعا می کند که می داند جهان چگونه کار می کند و چگونه باید با ان سر و کار داشته باشد ،حتی امکان دارد احساس کند وظیفه یا مسئولیت خاصی در زندگی دارد(فرستاده خدا بوده یا اینکه خدا به او نیروهایی خاص و ویژه اعطاء کرده. نیاز کمی به خواب احساس می کنند و پس از چند ساعت خواب احساس تجدید قوا می کنند ،برخی مواقع امکان دارد برای چند روز یا حتی چند هفته نخوابند.

 

۲- افزایش در میزان صحبت کردن: احتمالا بسیار سریع ،بسیار بلند و بیشتر از همیشه صحبت می کنند،بعضی مواقع علاقه به گفتن جوک یا جملات قافیه دار پیدا می کنند و اگر وسط حرفشان بپرید عصبانی می شوند،احتمال دارد عناوین و موضوعات مورد بحث را مرتبا تغییر داده و نتوانند گفتگو و محاوره ای مناسب و به شکلی درست با دیگران داشته باشند.

 

۳- پرواز ایده ها و افکاری سریع که از یکدیگر سبقت می گیرند:فرد به سرعت جریان و مسیر افکار خود را از دست می دهد و در برهم کنش و عکس العمل متقابل افکار دچار مشکل می شود زیرا به راحتی حواسش پرت می شود،از اینکه دیگران قادر به دنباله روی جریان سریع افکار او نیستند احساس نا صبوری می کند.به طوری سریع ایده ها و افکار خود را عوض می کند.

 

۴-فعالیت با سرعت بسیار زیاد:فرد در مدرسه ،محل کار و فعالیت های اجتماعی مشارکت بیشتری کرده و بسیار فعال می نماید،گویا دارای انرژی بی پایانی است این وضعیت در مراحل اولیه شیدایی احتمال دارد تا مدتی مولد و بار اور هم باشد اما همینکه علایم شدید تر می شوند فرد در فعالیت هایش زود از کوره در رفته،کارهای زیادی را بدون به پایان رساندن شروع می کند که هرگز اتمام نمی یابند.

 

۵- قضاوت ضعیف:فرد قادر به برنامه ریزی و کنترل چگونگی عمل خود نیست،احتمال دارد دست به حرکات و اعمال خطرناک بدون توجه به عواقب زیانبار ان ها بزند،احتمال دارد در مسایل جنسی بسیار فعال تر گشته و در انتخاب شریک خود اهمیت کمتری قائل بشود،این تمایل زیاد به رابطه جنسی می تواند منجر به حاملگی نا خواسته،بیماری های مقاربتی ،احساس گناه و روابط منجر به شکست و جدایی گردد.

 

۶- علایم روان پریشی: فرد احتمال دارد علایم روان پریشی را تجربه کند،چیزهایی چون هذیان(باور هایی که ریشه در واقعیت ندارند) حتی احتمال دارد دچار توهم گردد(صداهایی را بشنود که وجود خارجی ندارند)

اختلال دو قطبی چیست و چرا یک بیماری شناخته می شود؟

(قسمت سوم)

دیگر علایم دوره های(اپیزودهای)اختلال دو قطبی:

بعضی از افراد دچار اختلال دو قطبی مشکلات حرکتی در طول دوره های خود دارند.این مشکلات حرکتی در ۲۵ درصد بیماران  در دوره افسردگی،۲۸ درصد بیماران در دوره شیدایی میکس یا خالص روی می دهد.به این مشکلات حرکتی علایم کاتاتونیایی می گویند.شخص دچاراشفتگی های فیزیکی،بیقراری جسمانی،کندی،حرکت کردن به شکلی عجیب و نامتعادل و وضعیت اندامی نامناسب می گردد(مثلا خمیده یا قوز کرده حرکت می کند). بعضی از افراد نمی توانند از حرکت بایستند(تمایل به حرکت دائم دارند) و یا کند تر حرکت کنند (سرعت حرکتی افزایش می یابد). بر عکس بعضی امکان دارد به مقدار بسیار کمی حرکت کرده و حتی از باز کردن دهانشان برای صحبت کردن،خوردن و یا اشامیدن خودداری کنند و این مسئله برای سلامت جسمانی شان خطر جدی ایجاد می کند.در بعضی مولقع بعد از درمان های دقیق فرد از این علایم کاتاتونیک رهایی می یابد،البته این خطر نیز وجود دارد که این علایم کاتاتونیک اشتباه برداشت شده و منجر به تشخیص اشتباه بیماری شوند زیرا این علایم بسیار شبیه بیماری اسکیزوفرنی کاتاتونیک می باشند .

اختلالات همراه با اختلال دو قطبی و اهمیت ان:

اختلال همراه نوعی بیماری یا شرایط پزشکی است که به همراه بیماری دیگری ظهور می یابد،این اختلالات همراه می توانند با اختلال دو قطبی نیز ظهور یابند.می توانند قبل از شروع اختلال دو قطبی یا همزمان با شروع ان دیده شوند.به طور مثال یکی از عام ترین اختلالات همراه با اختلال دو قطبی مشکلات سوء مصرف الکل و یا ماد مخدر است.مثلا افراد الکلی در طی دوره شیدایی به میزان بسیار بیشتری می نوشند و به همین سبب دچار اخلاق تکانه ای می شوند در مورد مصرف مواد مخدر نیز همراه با اختلال دو قطبی چه در دوره شیدایی و چه در دوره افسردگی مصرف مواد افزایش می یابد.

وضعیت های روانپزشکی ای که گاها با اختلال دو قطبی روی می دهند:

احتمال دارد که فرد همراه با اختلال دو قطبی دچار اختلالات روانشناختی دیگری باشد، شایع ترین این اختلالات عبارتند از : اختلال وحشتزدگی(پانیک اتک) اختلال وسواس فکری عملی. اختلال پرخوری غیر قابل کنترل.سوء مصرف مواد.اختلال شخصیت مرزی. شناخت و سنجش اختلالات همراه بسیار مهم است زیرا باید همزمان با اختلال دو قطبی مورد درمان واقع شوند.

اختلال دوقطبی چیست و چرا یک بیماری شناخته میشود

(قسمت آخر)

چه چیز باعث بروز اختلال دو قطبی می شود؟

چندین عامل در بروز این اختلال مشارکت دارند ولی مکانیسم دقیق ان هنوز شناخته نشده است.اما دلایل محکمی وجود دارد که نشان می دهد عوامل بیولوژیکی شامل ژن ها نقش مهمی در این باره بازی می کنند،دانشمندان معتقدند ایجاد تغییرات و جهش در ژن ها می تواند موجب تولید پروتئین هایی در سلول های مغزی گردد و در نهایت این پروتئین ها باعث ایجاد اختلال می گردند.

این پروتئین ها شامل پروتئین هایی است که سازنده انتقال دهنده های شیمیایی پیام در سیناپس های مغزی هستند(نوروترانسمیترها). در حقیقت پروتئین ها از نوروترانسمیتر ها برای وادار کردن سلول ها به انجام کاری(انتقال پیام عصبی) استفاده می کنند. می دانیم که اختلال دو قطبی به خاطر استرس شدید و یا مسایل و مشکلات خانوادگی ایجاد نمی گردد،اما این عوامل می توانند راه انداز (ماشه چکان) بیماری در فردی که از قبل دچار ان شده است باشند پس در حقیقت عوامل محیطی باعث تسریع در بروز علایم بیماری می گردند. البته اختلال دو قطبی ناشی از مشکل ساده ای چون عدم تعادل نوروترانسمیترهایی چون سروتونین و یا دوپامین نیست اما این نوروترانسمیتر ها در شروع و روند انتقال موثر هستند.

درمان اختلال دو قطبی:

از انجایی که اختلال دو قطبی ناشی از عوامل بیولوژیکی است بدنه اصلی درمان هم بیولوژیکی می باشد،مثلا استفاده از داروها و درمان های دیگری چون،درمان با شوک برقی یا تحریک مغناطیسی جمجمه ای. که البته این درمان ها توسط روان پزشکان صورت می پذیرد.

داروهای مورد استفاده در روند درمان:

بدنه اصلی درمانی استفاده از دارو می باشد و از مهمترین انها داروهای تعادل دهنده خلقی است،که یکی از قدیمی ترین و مورد استفاده ترین انها لیتیوم است همچنین از دارویی چون کاربامازپین(تگرتول) که در ابتدا برای صرع ساخته شده بود ولی بعدا مشخص شد نقش موثری در تنظیم اختلالات خلقی دارد و دیگر داروهایی از این دست چون دیوالپروکس(اپیوال)لاسوتریجین(لامیکتال)گاباپنتین و توپیرامیت(توپاماکس) استفاده می شود. فراموش نکنید که مصرف تمامی داروها باید تحت نظر روانپزشک و با تجویز نسحه صورت پذیرد.

داروهای ضد افسردگی جلوگیری کننده از بازجذب سروتونین در سیناپس های عصبی شامل،فلوکستین(پروزاک)پاروکستین(پاکسیل)فلووکسامین(لووکس) سیتالوپرام (سلکسا) سرترالین(زولوفت)

داروهای ضد روان پریشی،شامل ریسپریدون،اولانزاپین(زپرسکا)زیپراسیدون(زادوکس)پالی پریدون(اینوگا)کلوزاپین(کلوزاریل)

داروهای ضد اضطراب،شامل بنزودیازپین،کلو نازپام(ریوتریل)آلپرازولام(زاناکس)لورازپام(آتیوان) .

درمان های مبتنی بر روان شناسی:

درمان های مبتنی بر روان شناسی نقش مکمل را داشته و می توانند همراه با درمان دارویی روند درمانی را شتاب بخشند.هدف از این نوع درمان این است که بیمار از استرس رهایی یافته و با بیان عواطف و احساسات خود قادر به تغییر رفتار ها و عادت های غیر سودمند و رشد و توسعه رفتارهای مناسب و سازنده  گشته و چگونگی کنار امدن با بیماری و مدیریت ان را بیاموزد،و شامل درمان های کوتاه مدت و بلند مدت است. این درمان ها شامل درمان هایی که بارویکرد های شناختی-رفتاری،درمان روان پویشی،گروه درمانی،و درمان سیستماتیک خانوادگی صورت می پذیرد.

هوش هیجانی چیست؟ و چگونه آن را از دوران کودکی درفرزندمان تقویت کنیم

(قسمت اول)

مطالعات شروع شده از اوایل دهه نود میلادی تاکید کرده اند که هوش هیجانی ارائه گر پتانسیل بالقوه ای است که می تواند مهیاگر موفقیت در طول زندگی گردد.گلدمن(۱۹۹۵) در کتاب خود به نام هوش هیجانی و چرایی مهم تر بودنش از هوش شناختی ادعا می کند هوش شناختی دیگر تنها عامل در نظر گیرنده موفقیت در زندگی نیست او تاکید می کند که هوش هیجانی به اندازه هوش شناختی نقشی تعیین کننده در پیش بینی موفقیت و دسترسی به ان در طول زندگی افراد دارد. تعریف هوش هیجانی به طوری قابل توجه در دو دهه گذشته توسعه یافته است ،تعاریف و الگوهای متعدد از هوش هیجانی توسط محققین شناخته شده مورد استفاده قرار گرفته است. تعریف سالووی و مایر از هوش هیجانی اشاره به مراحلی که درگیر بازشناخت ،استفاده و مدیریت حالات هیجانی خود شخص و حالات هیجانی دیگران برای حل مشکلات بارگذاری شده ،توسط هیجانات و تنظیم رفتار می باشد.البته بعدا تعریف خود را اصلاح نموده و اظهار داشتند که هوش هیجانی شامل و در بر گیرنده توانایی ادراک درست، ارزیابی (تخمین) و بیان هیجان می باشد ،ظرفیت دستیابی  و ایجاد احساسات هنگامی که باعث تسهیل افکار می شوند ،توانایی درک هیجان و دانش هیجانی و کفایت و قابلیت تنظیم هیجان به منظور رشد هیجانی ذهنی. همچنین کولمن(۱۹۹۶) تاکید کرده است که هوش هیجانی متشکل از ۵ قسمت می باشد.۱-شناخت هیجانات خود(خود اگاهی از انها)۲- مدیریت انها ۳-خود انگیزشی ۴-شناخت احساسات دیگران (همدلی)۵-بعهده گرفتن روابط با دیگران.در کل می توان هوش هیجانی را به صورت خود اگاهی،همدلی،خودانگیزشی،ثبات هیجانی،مدیریت روابط،یکپارچگی،رشد خود جهت یابی ارزشی،تعهد و رفتار دوستانه و توانایی افراد در مدارا و سر و کار داشتن با احساسات خود تعریف نمود. و از انجا که هیجانات نقش مهمی در هدایت و شکل دهی رفتار و شخصیت ما بازی می کنند و هر فردی در طول زمان نوسانات و افت و خیز هایی در هیجانات خود تجربه می کند و انتظار این است که انها را به روشی سازنده و سالم مدیریت نماید. موضوع هوش هیجانی نظر محققین زیادی را به خود جلب نموده است و تحقیقات متعددی به رابطه بین هوش هیجانی و نتایج مثبت در حوزه های متعددی از زندگی اشاره کرده اند مسائلی چون ایجاد خلاقیت،موفقیت های تحصیلی ،سلامت روانی-جسمی ،خود ادراکی خلاقه و قابلیت رشد هوش هیجانی و بهبود ان همراه با افزایش سن و کسب تجربیات مناسب.

هوش هیجانی در کودکان نیز بسیار مهم بوده و نقشی تاثیر گذار در روند رشدی ،سازگاری اجتماعی ،تطبیق پذیری و موفقیت تحصیلی انها بازی می کند. زیرا قادر است قابلیت های فراوانی در کودکان همچون مدیریت هیجانات،شناخت ،درک و همه انچه که ضروری و واجب است تا اینکه کودک بتواند روابط شخصی خوب و قوی با دیگران برقرار نماید را در وجود کودک تثبیت نماید. اشکار شده است ،کودکانی که قادرند از رفتار تهاجمی خودداری کرده و ان را دفع نمایند ،می توانند هیجانات خود را به شکلی صحیح و درست ارتقاء داده روابطی مطلوبتر با دیگران برقرار نموده و در زندگی اجتماعی و مدرسه هماهنگ باشند.تحقیقات معاصر نشان می دهند که کودکان حتی قبل از تولد(دوران جنینی)نیز عکس العمل های هیجانی از خود نشان می دهند.کودکان در طول دوران طفولیت سعی در شناخت هیجانات خود دارند ،بین دو تا چهار سالگی به راحتی در مقابل گروه دیگر کودکان عکس العمل نشان می دهند اما بیشتر متمرکز بر خودشان بوده و قادر به درک نقطه نظر و دیدگاه دیگران نیستند. در سالیان بعدی همراه با رشد نیاز های ارتباطی شان با دیگر کودکان ،درگیری هیجانی و کنترل هیجانی باید توسعه یابد و خود محوری شان کاهش یابد. برای افزایش مشارکت کودکان در ارتباطات با دیگران و کاهش خود محوری والدین متفکر باید کارهای بسیاری انجام دهند.

 

هوش هیجانی چیست؟ و چگونه آن را از دوران کودکی درفرزندمان تقویت کنیم

(قسمت دوم)

شاخصه های هوش هیجانی:

افراد با هوش هیجانی زیاد ،با سطوح بالای خود انگیزشی ،روشنی و وضوح افکار و هیجانات شناخته می‌شوند. قادر به کنترل هیجانات در موقعیت های چالش زا و تنش افرین بوده و منطقی تر عمل می کنند.قادر به ایجاد تعادل بین دلیل و هیجان می باشند ،تصمیمات صحیح می گیرند ،به دیگران برای تطابق با شرایط و رویداد های سخت کمک می کنند و از طریق هیجانات مثبت با دیگران ارتباط برقرار می کنند. خوشبین و با کفایت در خود مختاری اخلاقی می باشندو قادر به درک علایم غیر زبانی(زبان بدن،اهنگ صدا و میمیک های چهره ای ) می باشند. افراد با سطوح بالای هوش هیجانی قادر به کنترل و بیان احساسات خود هستند در حالی که افراد با هوش هیجانی پایین تمایل به انتقاد از دیگران و مجازات انها داشته و قادر به بیان کلامی احساسات خود نیستند.جاشی و دالتا دو تن از پژوهش گران این حوزه ،هوش هیجانی را چنین توصیف کردند:هوش هیجانی با ارتقاء درک و روابط فرد و پرورش ثبات،دوام و هماهنگی ،تعارضات را تعدیل و واسطه گری می نماید و همچنین ارتباط قدرتمندی با مفاهیمی چون عشق و معنویت دارد. هوش هیجانی به ثبات هیجانی ما افزوده و باعث کفایت و کارامدی بیشتر ما در روایط بین فردی مان می شود و این شرطی مهم برای راه حل یابی برای تنازعات و درگیری هایمان است. هنگام بالا بودن سطح هوش هیجانی فرد می تواند احساسات خود را به شکلی کامل و همانطور که بوقوع پیوسته اند تجربه و حس نماید. اگاهی هیجانی موجب تمرکز بر دنیای درونی فرد شده و او را قادر به انتخاب های خوب و تعادلی سالم و دو طرفه بین نیازهای خود و دیگران می سازد.

عوامل تاثیر گذار بر رشد هوش هیجانی :

رشد هوش هیجانی در کودکان تحت تاثیر عوامل متعددی قرار دارد. مهمترین عامل منش و خلق و خوی کودک است،فیزیولوژی اعصاب ، رشد شناختی،روابط اجتماعی با اعضای خانواده و دوستان و نقش و محیط خانوادگی عواملی مهم و به هم پیوسته هستند.شناخت و یاد گیری هیجان از محیط خانواده شروع شده و در طول دوران کودکی ادامه می یابد ،در خارج از محیط خانواده کودک یاد می گیرد که چگونه با محیط فیزیکی(پیرامونی)سر و کار داشته و شروع به یاد گیری و درک چگونگی استفاده از قابلیت های متفاوت خود می نماید.کودک از طریق خانواده چیز های بسیار زیادی در رابطه با هیجانات در خلال و اثنای انجه والدین نسبت به کودکان انجام داده،انچه به او می گویند و مشاهده چگونگی کنار امدن والدین با هیجانات خودشان می اموزد. خانواده مکانی است که در ان کودکان چگونگی کنار امدن با یکدیگر را از طریق مشاهده والدین،پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها ،برادران و خواهران و دیگر بزگسالان بعنوان الگوها در حین دیدار ها ، رد و بدل کردن هدایا و کادوها و بیان و درک عشق می اموزند.کودکان هیجانات،احساسات و چگونگی بیان ان را به خوبی می اموزند اما مسئله این است که چگونه به انها اموزش داده شود. در اکثر تحقیقات نشان داده شده که والدین به شکلی مهم بر یاد گیری مهارت های هیجانی کودک تاثیر گذار هستند تاثیر والدین بر کفایت های رشد هیجانی کودکان حتی از همان ماه های اول تولد شروع به نشان دادن خود می کند. اولین موقعیت برای رشد اجزاء و عناصر هوش هیجانی در اولین سال زندگی کودک اغاز می گردد و این ظرفیت در طول دوران تحصیلی در مدرسه به رشد خود ادامه می دهد،قابلیت های هیجانی ای که بعدا به دست می ایند مبتنی بر ان قابلیت هایی است که در طول سال اول زندگی شکل گرفته و ان ظرفیت های اولیه پایه ای برای یاد گیری های بعدی است.

فرهنگ و خانواده تطابق های هیجانی کودک را تحت تاثیر قرار می دهند،یاد گیری هیجانی به سادگی و به سرعت در سالهای اولیه زندگی بوقوع می پیوندد،مراکز یاد گیری مغز می توانند توسط تنش های شدید وارد شده به کودک دچار اختلال گردیده و این اتفاق زمانی می افتد که نیاز های کودک نادیده گرفته شود،از طریق تجربیات اولیه کودک یاد می گیرد به افرادی که به نیاز های او توجه می کنند اعتماد کرده و نسبت به انهایی که نیاز های او را نادیده می گیرند غیر قابل اعتماد باشد و این تجربیات بر میزان احساس امنیت،ایمنی و خرسندی تاثیر گذارده و به این ترتیب کودک افراد را قابل اتکاء و اعتماد و یا غیر قابل اعتماد می شناسد.

هوش هیجانی چیست؟ و چگونه آن را از دوران کودکی درفرزندمان تقویت کنیم

(قسمت سوم)

اگر چه سالیان اول زندگی دورانی حساس(بحرانی)برای شکل دهی هوش هیجانی است،سالیان مدرسه نیز نمونه ای عالی برای شانس دست یابی و شکل دهی ان ست.سال های اولیه زندگی پایه یادگیری قابلیت های هیجانی ای را که کودکان یاد میگیرند شکل میدهد.شیوه و رفتارهای تکراری که کودک در سال های اولیه زندگی کسب کرده ،در سیناپس های عصبی تداخل کرده و این رفتار ها به نوعی با دوام و همیشگی می شوند و تغییر انها در سال های بعدی زندگی اسان نیست. مغز در طول چهار سال اول زندگی به سرعت رشد کرده و پیچیده تر می گردد.در طول این دوره قدرت کسب و یاد گیری کودک از هر زمان دیگری بیشتر است ،خصوصا در زمینه های هیجانی.همانطور که تسوجینو،اویاما و هیگا در پی تحقیق گسترده شان اشاره کرده اند،کودکان بیشتر از همه تحت تاثیر مادر قرار دارند زیرا به طور طبیعی در تماس طولانی مدت و نزدیک با او قرار دارند. متعاقبا تمام تبادلات و تغییرات جزئی مابین والدین و کودک زمینه ای هیجانی برای سالهای بعدی ایجاد می کنند و زیر بنای ابعاد و ظرفیت های هیجانی او می گردند.شیوه ها و عادات های رشد یافته نشان داده اند که می توانند رشد هیجانی کودک را پیش بینی نمایند.تحقیقات لیستی از روابط والد-کودک را در شکل بندی پیامد‌های رشدی کودک نشان می دهند،علاوه بر آن تحقیقات به بررسی مشارکت و ارتباط بین والدین و سطوح هوش هیجانی کودکان پرداخته‌اند ،باور‌ها و پاسخ‌های والدین به بیان هیجانات کودکان(هیجانات ابرازی کودکان) با توانایی های هیجانی انها ارتباط دارد. مارتینز دریافت که ادراک نوجوانان نسبت به تقویت کننده‌های دریافتی(تمجید‌ها و تحسین‌ها و اموزش خود تنظیمی رفتار های وابسته به هیجان والدین)با نتایج حاصل از پرسشنامه صفت هوش هیجانی نوجوانان وابستگی دارد.لیائو . توئه دریافتند که پایش و نظارت والدین با هوش هیجانی کودکان ارتباط دارد ،همچنین تحقیقات به در دسترس بودن والدین و کنترل اعمال شده توسط انها و ارتباط ان با هوش هیجانی در سالهای پایانی نوجوانی اشاره دارند. از انجا که تعاملات با والدین، الگوگیری،مشارکت در توجه و همراهی و مشارکت نزدیک را تقویت می‌کند منعکس کننده روش های خوب والدینی است. بر‌مبنای مرور سوابق پژوهشی چهاربعد اصلی سبک های والدگری مربوط به مطالعه هوش هیجانی می‌شوند


۱-پاسخگویی والدین

۲-تقاضا‌ها و خواسته‌های مثبت والدین

۳-تقاضاها و خواسته‌های منفی والدین

۴- نحوه مربی‌گری و مدیریت مسایل هیجانی توسط والدین. 


تمام این چهار بعد با سطوح بالاتر هوش هیجانی کودک ارتباط دارند. مثلا تقاضا ها و خواسته های منفی والدین با سطوح پایین تر هوش هیجانی کودکان ارتباط دارد. ردزوان در تحقیق خود سعی در سنجش ارتباط مابین پدران با مهارت های هوش هیجانی کودکانشان نمود ،نتایج نشان داد اکثر کودکانی که دارای سطوح بالایی از هوش هیجانی بودند دارای پدرانی با سطوح بالای ان بودند.پدران نقشی چندگانه را بازی کرده و بر رشد کودکان خود به روش های مختلف تاثیر می گذارند.به صورت مستقیم (مشاهده رفتار پدر ) به صورت غیر مستقیم(به عنوان منبعی برای هیجان). لذا پدران باید شروع به گرفتن و ایفای نقشی فعال تر در حوزه خانوادگی کرده و در تعامل و ارتباط مثبت با کودکان فعال تر شرکت جویند.

هوش هیجانی چیست؟ و چگونه آن را از دوران کودکی درفرزندمان تقویت کنیم

(قسمت آخر)

نقش والدین در رشد هوش هیجانی کودکان:

برای رشد هوش هیجانی کودکان والدین باید کارهای بسیار زیادی نظیر: گذراندن اوقاتی مخصوص کودکان به منظور بیان احساساتشان ،گوش کردن فعال به انچه کودک بیان می کند و انجام دادن خواسته های مبتنی بر مقطع رشدی کودک (توجه کنید که در بسیاری از مواقع برای درک خواسته های کودک باید از منظر سنی و مقطع رشدی او  به قضیه نگاه کنید) این امر منجر به سطوح بالاتر هوش هیجانی می گردد. 

ساکسنا و اگراوال دو تن از محققان حوزه هوش هیجانی در این باره می گویند :

والدین باید محیط خانوادگی سالمی را شامل گرمی و محبت،روابط حمایتگر خانوادگی و ایجاد موقعیت هایی برای تاثیر مثبت در روند تفکر برای کودک مهیا کنند.والدین همچنین باید رفتار کودک را زمانی که عصبانی و تهاجمی می گردد کنترل نمایند ،علاوه بر ان والدین باید کودک را برای تبادلی به شکل مثبت در ارتباط با هیجانات غیر مطلوب راهنمایی و هدایت کنند،باید از تنبیه کودک هنگام انجام عملی اشتباه خودداری کرده زیرا این امر باعث می شود کودک بیاموزد که نحوه برخورد با اشتباهات تنبیه است.


 علاوه بر ان والدین باید موقعیت هایی را ایجاد کنند که کودک اقدام به تمرین تفکر خلاق و لذت بردن از زمان های فراغت داشته باشد. والدین نباید بر خصوصیات انفعالی کودک تمرکز نمایند بلکه بر عکس باید تمرکزشان بر خصوصیات و شاخصه های مثبت کودک بوده و انها را تقویت نمایند. گفتگو و صحبتی دوستانه در رابطه با عواطف و هیجانات ، میزانی از درون بینی(درون نگری) و اگاهی از احساسات درونی توسط کودک را مهیا می سازد. ارزش دادن به فعالیت هایی سرگرم کننده و سرگرمی هایی که می توانند وسیله ای سودمند برای بعهده در امدن از عقب نشینی ها(باز پس روی های هیجانی)باشند. والدین باید اهمیت ارتباطات غیر گفتاری را (غیر کلامی) به کودکان بیاموزند . 


و سرانجام اینکه والدین باید به همدلی توجه کنند زیرا باعث رشد هوش هیجانی کودک می شود،باید احساسات و هیجانات کودک را درک کرده و بپذیرید زیرا سرکوب هیجانی کودک و توجه نکردن به هیجانات و نیاز های عاطفی اش منجر به تبدیل شدن او به انسانی با هوش هیجانی کم در دوران جوانی و بزرگسالی گشته و مطمئنا در اینده قادر به برقراری روابط عاطفی ،صمیمیت ،همدلی ،تعلق پذیری و روابط منجر به عشق و وابستگی دو طرفه و پایدار نخواهد بود.

صفات شخصیتی

(قسمت اول)

وقتی به پیرامون خود نگاه می کنیم یکی از اولین چیزهایی که متوجه آن می‌شویم ،این است که انسان‌ها چقدر متفاوت هستند ،بعضی از انها بسیار پرحرف هستند در حالی که بعضی کاملا ساکتند. برخی بسیار فعال هستند و برخی کاملا ایستا و بی تحرک ،بعضی‌ها همیشه نگران هستند و بعضی دیگر احتمالا هرگز مضطرب و نگران به نظر نمی رسند. و  هر بار  که برای توصیف افراد پیرامونمان از کلماتی چون پر حرف ، ارام ،ساکت ،فعال و عصبی استفاده می کنیم،در مورد شخصیت انها صحبت می کنیم ،خصوصیاتی که باعث تفاوت افراد از یکدیگر می شوند. روانشناسی شخصیت سعی بر توصیف و درک این تفاوت ها دارد. ایا شما درون گرا هستید؟ در فرهنگ عامه صحبت کردن راجع به افراد درون گرا و برون گرا عادی است ، گویی که اینها توصیفات دقیقی هستند که در مورد همگان صدق می کنند. اما تحقیقات نشان داده اند که این صفات و دیگر صفت های شخصیتی در افراد مختلف کاملا متغیر هستند ،هر چند که راه های متفاوتی برای فکر کردن در باره صفاتی که انسان ها دارند وجود دارد.الپورت و دیگر شخصیت شناسان ادعا کرده اند که بهترین راه درک تفاوت ها در بین افراد ،درک صفات شخصیتی انهاست که منعکس کننده ابعاد بنیادی (برداری )تفاوت های افراد هستند. بر طبق گفته شخصیت شناسان تعداد معدودی از این ابعاد کلی و برداری وجود دارند ابعادی چون : درون گرایی ،برون گرایی ،سازگاری ،باز بودن نسبت به تجربیات جدید و روان رنجور خویی. هر فرد در جایی از این بردار قرار می گیرد بدین معنی که این صفات می توانند کم ،متوسط و زیاد باشند. خصوصیت مهم صفات شخصیتی این است که انها تقریبا توزیع پیوسته ای را نشان می دهند تا تیپ های خاص و مجزا را متمایز کنند ، این یعنی وقتی که روانشناسان شخصیت  راجع به برون گراها و درون گراها صحبت می کنند در حقیقت راجع به دو گروه مجزا از افراد صحبت نمی کنند که کاملا از لحاظ کیفیت رفتاری تمایز دارند ، بلکه در مورد افرادی صحبت می کنند که تقریبا کم یا زیاد  در این توزیع و پخش برداری پیوسته حضور دارند مثلا وقتی در مورد برونگرایی صحبت می شود عموما اکثر افراد نمره ای در میانه این بردار کسب می کنند و تعداد اندکی از انها نشان از سطوح بالا می دهند.آن

صفات شخصیتی

(قسمت دوم)

گفتیم که ۵ بعد اساسی شخصیت (پنج بزرگ) وجود دارند که عبارتند از برونگرایی/درونگرایی .سازگاری.باز بودن نسبت به تجربه.وجدان پذیری.روان رنجور خویی (روان ازردگی خویی) البته انسان صفات شخصیتی متعددی دارد که اکثر انها زیرمقیاس این ۵ صفت بزرگ می باشند.و افراد از طریق الگوهایی از احساسات،افکار و اعمال که همراه با این صفات می باشند قابل تفکیک و تشخیص هستند.

روان ازردگی خویی تمایلی برای تجربه افسردگی،احساس گناه،نا امیدی ،کسالت و بیقراری می باشد.

برون گرایی توصیف کننده هیجانات مثبت،خوش بینی،انرژی و توان و ترجیح همکاری و بودن با دیگران است و درون گرایی نقطه عکس ان می باشد.

باز بودن و تمایل به تجربه،بیانگر نیاز به فعالیت و عمل،کنجکاوی ،علاقه به سفر و تازگی است.

سازگاری عموما نمایشگر تمایل برای حفاظت، همکاری ،تمایل به همیاری با دیگران در مواقع درگیری ها و تزاحمات بین فردی است.

وجدان پذیری مثالی از کوشش و جهدی به دست امده و به نتیجه رسیده است.


برون گرایی/درون گرایی:

لغات درون گرایی و برون گرایی اولین   بار توسط کارل یونگ در سال ۱۹۲۱ مورد استفاده قرار گرفت و از ان تاریخ هر دو لغت تقریبا در هر پژوهش و نظریه راجع به شخصیت به کار برده شده اند،اگر چه درک و فهم کلی و عمومی و طریق روانشناختی استفاده از انها با قصد اولیه یونگ متفاوت می باشد. 


بر طبق گفته یونگ برون گرایی شامل 

تمایل نشان دادن به بیرون و مسائل بیرونی،پر حرفی،رفتار پر انرژی است.و درون گرایی نشانگر رفتار خوددارانه،منزوی بودن،گوشه نشینی و سعی بر درک و فهم درون خود می باشد. اشخاص شاخص برون گرا اجتماعی تر و پر حرف هستند.انها علاقه مند به تفریح،سرگرمی و کار جمعی می باشند.احساس راحتی و ازادی برای ارتباط برقرار کردن و به اشتراک گذاری اطلاعان و دانش خود با دیگر اعضاء گروه را دارند.

 برون گرایان تعداد زیادی دوست داشته ،همیشه احساس نیاز به گفتگو و گذراندن زمان به همراه دیگران دارند.اهل جستجو برای احساس و ادراک مهیج و تحریک کننده بوده و عموما به طوری تکانشی و بی پروا بر طبق اولین تکانه دست به عمل می زنند.برون گرایان سبکبار ،بی خیال و خوشبین بوده،تغییرات را ترجیح داده و زندگی روتین و یکنواخت باعث ناشادی و غمگینی شان می شود.

کنترل کمی بر احساسات و اعمال خود دارند و مستعد قشقرق و خشونت هستند ،در حین کار تمرکزشان عموما بر سرعت انجام ان است و در عمل کردن نسبت به درون گرایان سریع تر هستند. 

انجام بهتر وظایف دشوار در زمانی محدود و بازیابی اطلاعات اساسی از حافظه برایشان راحت تر است.

برون گرایان در عصر ها احساس طراوت و تازگی بیشتری می کنند و کارایی انها در بعد از ظهر ها بهتر است.این افراد نسبت به ترقی و پیشرفت کردن حساس هستند


خصوصیت اصلی درون گرایان 

کمبود اعتماد نسبت به رفتار و کمبود توجه به وقایع و اتفاقات پیرامونی در حال وقوع است.انها افکار و ایده های انتزاعی را ترجیح داده و به اعمال عینی و واقعی توجه می کنند.درون گرایان در مورد مسایل و مشکلات شخصی خود نگران تر هستند،این افراد عموما خوددار و بسته بوده و از صحبت کردن راجع به خودشان خودداری می کنند،علاقه مند به دانستن مشکلات دیگران نیستند،فعالیت های علمی نظری و تئوریک را ترجیح می دهند و در امور اکادمیک و علمی پیشرفت بیشتری نسبت به برون گرایان دارند. انها علاقه به نقشه پردازی و طراحی برای اینده دارند و همیشه اعمال خود را مورد ارزیابی قرار می دهند.به اولین تکانه ها و هوس ها اعتماد نمی کنند و عموما به شکلی شدید و محدود کننده احساسات خود را کنترل می نمایند. به ندرت از کوره در رفته و هیجانی می شوند و یکنواختی کار را به خوبی تحمل می کنند،در صبح ها بهتر کار می کنند.برون گرایان دوستان بیشتری داشته و سعی در استفاده از شبکه های اجتماعی به منظور ارتباطات بیشتر دارند.برای پذیرفته شدن توسط گروه ها از شبکه های اجتماعی استفاده کرده و در ارتباط بیشتری در مقایسه با درون گرایان می باشند.هنگام استفاده از شبکه های اجتماعی همچون فیس بوک نسبت به دیوارنگاره های دوستان کامنت های بیشتری می گذارند و صفحات کاربری دیگران را بیشتر مشاهده می کنند.به طور انلاین با دوستان به ارتباط و تعامل پرداخته و بیشتر علاقه مند و مستعد اشتراک گذاری و اپلود عکس های خود به شکل تنها هستندو اطلاعات صفحه خود را بیشتر به روزرسانی می کنند.


صفات شخصیتی

(قسمت سوم)

باز بودن نسبت به تجربه :

افراد دارای امتیازات بالا در این عامل کنجکاوی خود را با نشان دادن علاقه در جنبه های مختلف ارضاء می کنند. این افراد به اسانی کاراموخته می شوند اما نه به طور جدی در کارهای سیستماتیک و علمی. به ندرت در علم و علوم به موفقیت دست می یابند ، عموما چنین افرادی بین واقعیت زندگی و خواب و خیال و تصور فرقی قائل نمی شوند. به احساسات ،شهود و شم خود بیش از عقل سلیم اعتماد می کنند ، از وظایف روتین و یکنواخت پرهیز داشته و از انها اجتناب می کنند.دارای هیجانی بیانگر با ذائقه زیبایی شناختی خوب و دارای توانایی های هنری هستند. افرادی که سطوح کمتری از این صفت را نشان می دهند نسبت به تجربه کردن واقع بین تر بوده و با زندگی روزانه بهتر تطبیق می یابند ،دیدگاهی واقع بینانه و موقر نسبت به زندگی داشته و به سنجش های ملموس بیشتر از افکار انتزاعی باور و عقیده دارند.چنین افرادی عموما نگران مسایل و مشکلات مالی می باشند،سخت کار کرده و دوام و مساعدتی حیرت انگیز در کار نشان می دهند،به طور کامل جذب و مجذوب انجام برنامه های خود می شوند.عموما غیر قابل انعطاف بوده و فاقد حس و احساس شوخ طبعی در زندگی روزانه می باشند.   اشکار و پویاثبات و پایداری در عادات و علایق خود نشان می دهند،چنین افرادی تمایل به تغییر در زندگی نداشته ،پایداری و دوام را ترجیح می دهند.باز بودن نسبت به تجربه به شکلی مثبت در استفاده از شبکه های اجتماعی ارتباط نشان می دهد. دفعات استفاده چنین افرادی از شبکه های اجتماعی و به اشتراک گذاری اطلاعات و عکس ها ،به روز رسانی انها و انجام چت بالاست و عموما روزانه جندین ساعت از وقت خود را به حضور در شبکه های اجتماعی اختصاص می دهند.

صفات شخصیتی

(قسمت چهارم)

سازگاری:

این صفت عموما مشخص کننده نگرش مثبت نسبت به دیگران است. افراد با چنین صفتی نیاز به بودن با افراد دیگر دارند ،به طور عادی خوب و مهربان و کمک حال دیگران هستند.احساس دیگران راجع به مسئولیت شخصی در مورد خوب بودن خود را درک کرده و با کمبود ها و نقایص دیگران با سعه صدر و شکیبایی برخورد می کنند. می دانند چگونه افکار خود را به دیگران انتقال داده و از فعالیت های جمعی و مسئولیت پذیری برای انگیزه های جمعی حمایت می کنند ،.جدان پذیری و مسئولیت وظایف انها را تکمیل می کند ،هنگام تعامل با دیگران از مناقشه و جدال خودداری می کنند و رقابت را دوست ندارند.بیشتر تمایل به همکاری با دیگران تا رقابت دارند.برای نظم و قوانین احترام قایل می باشند. داشتن سطوح کم سازگاری منعکس کننده تمایل و علاقه برای مستقل بودن و خود مختاری است چنین افرادی عموما سعی در حفظ فاصله از دیگران داشته و داشتن موقعیتی منزوی را نسبت به تعامل با دیگران ترجیح می دهند،از نظم عمومی خودداری می کنند و در مهیا سازی و انجام وظایف و قول های خود سهل انگاری و غفلت می کنند.بیشتر نگران مشکلات خود هستند تا مشکلات دور و برشان،علایق و خواسته های خود را فراتر از خواسته های دیگران قرار داده و همیشه اماده دفاع از ان در رقابت ها هستند.چنین افرادی تمایل به سعی و تلاش برای کمال دارند و برای رسیدن به اهدافشان از تمامی وسایل موجود استفاده می کنند و علایق خود به دیگران را نادیده می گیرند.

روان ازردگی خویی:

روان ازردگی خویی  مشخصه افرادی است که قادر به کنترل هیجانات و خواسته های تکانشی خود نیستند. در این رفتار کمبود حسی از مسئولیت پذیری ،طفره رفتن از واقعیت و دمدمی بودن دیده می شود.چنین افرادی احساس درماندگی و پریشانی کرده و قادر به کنار امدن و پذیرش مشکلات زندگی نیستند و رفتارشان تا حد زیادی وابسته به موقعیت می باشد و به طوری اضطراب امیز در انتظار وقوع مشکلات هستند. در مواقع قصور به اسانی دچار نا امیدی ،یاس و افسردگی می شوند.در موقعیت های پر دغدغه و پرفشار عملکرد بدتری داشته و ناکامی های روانشناختی را تجربه می کنند. انها دارای عزت نفس کم ،زود رنج ،حساس و شکست خورده می باشند. افرادی که پاسخدهی کمی نسبت به این عامل (روان ازردگی خویی ) نشان می دهند احساس خودبسندگی و خود اتکایی کرده ،از لحاظ هیجانی بالیده و به طوری شجاعانه با واقعیت ها روبرو می شوند. دارای ارامش و ثبات قدم در پیگیری برنامه ها و عواطف خود هستند و مستعد تغییرات خلقی وابسته به موقعیت نیستند.زندگی این افراد واقع بینانه و جدی است. نسبت به الزامات واقعی اگاه هستند ،کمبود و نواقص خود را پنهان نمی کنند ،مسایل جزیی و بی اهمیت انها را اشفته نمی سازد ،خود را مهیای زندگی می دانند و از لحاظ هیجانی دارای ثبات بوده و حتی در موقعیت های بسیار نامساعد و بحرانی خونسردی و ارامش خود را حفظ می کنند و عموما دارای خلقی خوب هستند. افراد روان ازرده خوی غالبا در جستجوی توجه هستند و نگران از دست دادن این توجه می باشند.به هر گونه طرد و واپس زنی بسیار حساس هستند.ودر صورت چنین امری واکنش های هیجانی خارج از کنترل و شدید از خود نشان می دهند حتی امکان دارد برای جلب توجه دیگران اقدام به اعمال خطرناک کرده و یا حتی دست به خودکشی بزنند.

صفات شخصیتی

(قسمت آخر)

اخرین صفت شخصیتی 

یعنی وجدان پذیری همراه با کمیت و تعداد روابط بین فردی است ،این نوع افراد کمتر در جستجوی اطلاعات به شکل انلاین یا جستجوی صفات شخصی دیگران هستند و عموما از شبکه های اجتماعی برای برقراری ارتباطات و یافتن دوستان جدید استفاده نمی کنند. 

دفعات استفاده کمتری از شبکه های اجتماعی داشته و کمتر احتمال ارسال و به اشتراک گذاری مطالب خصوصا در مورد خود دارند.

سازه اصلی این عامل تمایل شخصی قوی برای خود تنظیمی رفتار است.

در افراد با میزان بالای این عامل صفات شخصیتی ای چون صداقت ،مسئولیت پذیری ،تعهد ،دقت و صحت به چشم می خورد ،در محل کار تمایل به نظم و راحتی دارند ،در انجام فعالیت ها پیگیر بوده و عموما نتایج خوبی اخذ می کنند.

انها به اصول و قواعد اخلاقی خود چسبیده ،هنجار های مورد پذیرش جامعه را پذیرفته و خدشه دار نمی کنند حتی وقتی این قواعد صرفا قراردادی و صوری هم باشند به انها احترام می گذارند.

 امانت داری و درستی این افراد همراه با اگاهی و خودکنترلی می باشد.

برای حفظ و پذیرش ارزش های عمومی و فراگیر گاها از منافع و خواسته های شخصی خود صرف نظر می کنند ،چنین افرادی به ندرت حسی از ارامش کامل برای توجه نشان دادن به احساسات خود را دارند.

 افراد با میزان پایین و کم این عامل به ندرت سعی در تاثیر گذاری و تغییر زندگی خود می کنند ،انها در طول حیات از پیچیده کردن فرایند زندگی خودشان خودداری کرده و در جستجوی زندگی روشن و ملایمی هستند. 

این نوع از افراد با رفتار طبیعی(زیستی)شاخص گذاری می شوند ،بی احتیاط بوده و تمایل به تصمیمات عجولانه دارند.

 نسبت به کار باور و اعتقادی منفی داشته و پشتکار و تداوم برای رسیدن به اهداف نشان نمی دهند.

سعی و تلاش کافی برای براوردن اقتضائات هنجاری-فرهنگی ،اجتماعی و رفتاری نشان نداده و ارزش های اخلاقی را مورد توجه قرار نمی دهند. 

برای رسیدن به منافع شخصی قابلیت عدم صداقت و فریبکاری را دارند.

 زندگی شان روزمره ،امروز به فردا و بدون چشم انداز روشنی از اینده است.

چالش های زندگی انسان امروزی

(قسمت اول)

زندگی انسان ها مرتبا پیچیده تر ،استرس زا تر و همراه با توقعات و نیاز های تعریف شده تازه ای است. ما از عصر صنعتی وارد عصر اطلاعات شده ایم و هر روز با چالش هایی در زندگی فردی ،خانوادگی و شغلی خود روبرو می شویم که تا دو یا سه دهه قبل حتی تصورش را هم نمی کردیم. یکی از مهمترین اموخته های زندگی این است که اگر می خواهی موفق شده و به بزرگترین ارزوهایت دست یابی و بر چالش ها چیره گردی ،اصول و رویه هایی را جستجو کن و به کار ببند که متناسب با قدرت و توانایی های خاص خودت ،استعداد هایت و خلاقیتت باشند. البته فراموش نکنید رسیدن به موفقیت ناشی از هماهنگی یبن اصول و توانایی های شماست.بسیاری از انسان ها دنبال راه حل هایی هستند که کاملا متضاد این رویه است و بالطبع به جایی نخواهند رسید.حال اجازه بدهید تعدادی از چالش ها و موضوعاتی را که انسان ها با ان سر و کار دارند مرور کنیم.

ترس و عدم ایمنی :امروزه بسیاری از انسان ها درگیر حسی از ترس می باشند، انها از اینده هراس دارند ،در محیط کار احساس اسیب پذیری می کنند،می ترسند شغلشان را از دست بدهند و قادر به تامین معاش و نیاز های خانواده شان نباشند (این مسئله مختص به مکان یا کشور خاصی نیست و حتی در کشورهای ثروتمند نیز موضوعیت دارد)این اسیب پذیری پرورش دهنده نوعی پذیرش و تسلیم شدن به زندگی بدون ریسک و وابستگی متقابل به دیگران در خانه یا محل کار می گردد(مثلا بسیاری از افراد پس از پایان تحصیلات دانشگاهی علیرغم داشتن دانش و تخصص کافی حاضر به پذیرش ریسک شروع کار و کسبی مستقل نیستند و به انتظار استخدام شدن و یافتن شغلی بدون ریسک می مانند)

همه چیز را هم اکنون می خواهیم»

انسان ها چیز های زیادی می خواهند ،با پیشرفت تکنولوژی هر روز محصولات نوین جدیدی تولید و مصرف انها بعنوان یک نیاز به ما القاء می گردد.تا سه دهه پیش و قبل از ظهور تلفن همراه ، تعاملات انسان ها عموما رو در رو بود ،اگر با فردی کار داشتیم با تلفن ثابت محل کار یا خانه اش تماس می گرفتیم و در صورت عدم حضور برایش پیغام می گذاشتیم.در ان زمان در دسترس بودن همیشگی یکی از نیاز های اساسی انسان نبود.امروزه این امر تبدیل به یک نیاز شده است.ایا کسی را سراغ دارید که بدون تلفن همراه پایش را از خانه بیرون بگذارد؟بسیاری از افراد در صورت در دسترس نبودن تلفن همرا ه شان دچار اضطراب می گردند.پس از ایجاد این نیاز شرکت ها  شروع بر افزایش قابلیت هایی چون ,عکاسی ،فیلمبرداری ، وصل شدن به اینترنت ،اپلیکیشن های متعدد و شبکه های مجازی نمودند و چنین القاء نمودند که در عصر اطلاعات در دسترس نبودن همیشگی و نداشتن ارتباطات مجازی یک فاجعه است. البته هیچکس منکر فواید و مزایای فن اوری های نوین مثلا گوشی موبایل نیست ، اما مسئله خلق نیازهای جدید و کسب درامد های چند صد میلیارد دلاری شرکت هایی است که از این نیاز ها منتفع می شوند. پس نیاز های انسان هر روز در حال افزایش است. من یک خانه بزرگ می خواهم ،من اتوموبیلی شیک می خواهم ،من لباس های برند می خواهم ،من……….میخواهم.این خواستن ها هم لزوما بد نیست اما مشکل این است که بسیاری چیزها می خواهیم و هم اکنون هم می خواهیم.و چون حتی با کار کردن بسیار زیاد هم قادر به تهیه پول برای ابتیاع نیازهایمان به شکل فوری نیستیم،یاس   و حسی از شکست خورده بودن در ما ایجاد می گردد.این حس که دیگران از من موفق تر هستند ،این حس که کفایت کافی برای تامین نیاز هایم را ندارم و در اینده نیز هیچ موفقیتی در انتظارم نیست.چنین احساساتی منجر به خود سرزنش گری ،افسردگی ،اضطراب ،و گاها در افرادی دست زدن به اعمالی خلاف رویه های اجتماعی،قانونی و اخلاقی برای رسیدن به پول و دستیابی سریع به نیازهایشان می گردد.

سرزنش کردن دیگران و قربانی سازی :

هر زمان با مشکلی روبرو می شویم انگشت اشاره خود را به سمت شخص یا چیزی نشانه رفته و ان را سرزنش می کنیم، می خواهیم نشان دهیم که یک قربانی هستیم.

 فرد معتاد می گوید دلیل اعتیاد من جامعه است و خود نقش قربانی را بازی می کند.

 فردی که اقدام به سرقت می کند دلیل ان را بزرگ شدن در محله ای جرم خیز می داند ،برای خودش نقشی قائل نیست و این یعنی خود قربانی سازی. 

جملاتی اینچنینی را زیاد شنیده اید ،

 اگر در محله بهتری زندگی می کردم……………/اگر این خلق عصبانی را از پدرم به ارث نبرده بودم…………/ اگر فرزندانم تا این حد یاغی و سرکش نبودند…………/اگر همسرم کمی بیشتر درک و فهم داشت………../ شاید این قربانی سازی ها و گرفتن انگشت اشاره به سمت دیگران به صورت موقتی باعث تسکین الام ما گردند، اما در نهایت ما را به سوی مشکلات عدیده تری می کشانند.

چالش های زندگی انسان امروزی

(قسمت دوم)

احساس ناامیدی :

نتیجه سرزنش کردن دیگران ناامیدی است ،وقتی به این باور برسیم که قربانی محیط و پیشامد ها هستیم و تسلیم و متعهد به جبر گرایی بشویم ،امید خود را از دست می دهیم ،انگیزه خود را از دست می دهیم و تسلیم و ایستایی در ما ایجاد می شود.من یک پیاده نظام صفحه شطرنج هستم ،یک بازیگر خیمه شب بازی ام ،دندانه ای در چرخ دنده و هیچ کاری از دستم بر نمی اید. عدم جسارت و افسردگی دنباله روی این تفکر است . باید این تفکر را کنار گذاشته و به خود بگوییم من میتوانم زندگی ام را متناسب با نیاز ها ،استعداد ها و توانمندی ام بسازم.

عدم تعادل در زندگی :

زندگی دز جوامع امروزی که سیر تفکرات و تغییر در ان بسیار سریع است و انسان ها مرتب در حال مقایسه خود با دیگران و سرعت پیشرفتشان هستند و در دوره ای که شبکه های اجتماعی به این مقایسه ها مرتب دامن می زنند ،به طور فزاینده ای پیچیده ،طاقت فرسا ،استرس زا و خسته کننده است. هر روزه سعی بیشتری در مدیریت زمان خود می کنیم ،تلاش بیشتری می کنیم و سعی در کسب کفایت و قابلیت های بهتر و جدید تری داریم ،و این یکی از عجایب زندگی مدرن در عصر فن اوری است.چرا تا این حد خود را درگیر چیز هایی بی اهمیت کرده ایم؟ انهم با ندیده گرفتن سلامت روحی و ذهنی جسمانی خود ،خانواده مان ،اعتماد مان و بسیاری چیزهای دیگر. انچه بیشتر از همه به کارمان می اید صرفا مسئله شغلمان نیست علیرغم اینکه موتور رشد و توسعه زندگی مان است.مسئله این است که فرهنگ زندگی امروزی به ما می گوید زودتر سر کار برو ،بیشتر سر کار بمان ، موثر تر باش ، از دیگران عقب نمان و در ماراتن استقامت زندگی برنده باش.این یعنی از دست دادن تعادل در زندگی. خقیقت این است که تعادل و ارامش ذهن توسط اینها ایجاد نمی شودوایجاد تعادل یعنی رسیدن به ارامش ،رضایت و خوشنودی فردی با دنباله روی از حسی شفاف نسبت به بهترین تقدم هایمان در زندگی و با تمرکز بر یکپارچگی انهاست.

چه چیزی نصیب من می شود :

فرهنگ مسلط جهانی به ما می گوید اگر در زندگی چیزی می خواهی باید در جستجوی بهترینش باشی، و می گوید زندگی یک بازی (مسابقه )و رقابت است و تو باید در ان برنده شوی ،همکلاسی ها ،همکاران و حتی اعضای خانواده به عنوان رقیب دیده می شوند و اگر انها بیشتر برنده باشند چیز کمتری برای تو می ماند.البته ما سعی می کنیم بخشنده و مهربان بوده و برای موفقیت دیگران دعا کنیم. اما در درونمان و در خفا بسیاری از ما قلب هایمان از دیدن موفقیت دیگران به درد امده و احساسی از حسادت داریم.

نیاز به درک شدن :

نیاز های کمی در زندگی انسان مهمتر از نیاز به درک شدن هستند ،اینکه صدایی باشیم که شنیده شود ،احترام گذاشته شود و ارزش داشته باشد.

اختلالات شخصیت

قسمت ( اول )

اختلالات شخصیت را می توان بعنوان الگویی دیر پا از تجربیات درونی و رفتاری تعریف کرد که به طوری محسوس از انتظاراتی که از فرد در فرهنگ او دارند خارج شده و منحرف گردیده باشد. این اختلالات نافذ و فراگیرنده بوده و انعطاف ناپذیر می باشند و شروع انها از دوران نوجوانی و اوایل جوانی است.در طول زمان ادامه می یابند و منجر به درماندگی و دیگر مشکلات می کردند(دی،اس،ام۵). اختلالات شخصیت را می توان در سه خوشه یا گروه طبقه بندی کرد: ۱-خوشه عجیب یا غیر عادی ها:شامل اسکیزوئید.اسکیزوتایپ و اختلال شخصیت پارانوئید. ۲-خوشه نمایشی ها:(هیجانی،غیر قابل پیش بینی و نامنظم،)خود شیفتگی،شخصیت مرزی،،شخصیت ضد اجتماعی و شخصیت هیستریک. ۳-خوشه اضطرابی ها:(اضطراب و ترس)شخصیت اجتنابی،شخصیت وابسته،شخصیت دارای وسواس فکری-عملی. تشخیص عمومی طبقه بندی اختلالات شخصیت: الگویی پایدار از تجربیات و رفتار نافذ و فراگیر که به طوری مشخص با رویه رفتاری فرهنگ فرد متفاوت بوده،و این الگو را می توان در دو مورد یا بیشتر از حوزه های زیر تعریف کرد. ۱-شناختی: روش های ادراک و تفسیر از خود،دیگر افراد،رویداد ها و وقایع. ۲-هیجان پذیری:(وسعت،شدت،تغییر پذیری و نا استواری هیجانی) ۳-عملکرد بین فردی ۴-کنترل تکانه ها ۵- الگویی دیر پای،غیر انعطاف پذیر و فراگیر در طول و سطح حیطه ای وسیع از موقعیت های اجتماعی و فردی. ۶- الگویی دیر پای که منتهی به پریشانی و درماندگی بالینی(کلینیکی)یا ناسازگار در اجتماع،اشتغال و حوزه های عملکردی مهم می گردد. ۷-این الگو دارای ثبات بوده و به مدتی طولانی ادامه می یابد و نقطه شروع ان را می توان تا دوران نوجوانی یا اوایل دوران جوانی رهگیری کرد. ۸-این الگو دارای ثبات بوده و نمی توان ان را به عنوان پیامد های اختلال ذهنی دیگری در نظر گرفت. ۹-این الگوی دیرپا نمی تواند ناشی از تاثیرات فیزیولوژیکی مستقیم سوء مصرف مواد،داروها یا شرایط کلی جسمانی در نطر گرفته شود(مثلا وجود تومور در مغز)

قسمت ( دوم )

شخصیت اسکیزوئید: این افراد از دیگران فاصله گیری کرده و بیشتر درون گرا هستند. دارای کمترین روابط و رفت و آمد با آشنایان و فامیل هستند،و هیچ نیازی به داشتن رابطه با دیگران احساس نمی کنند،چه رابطه جنسی و چه رابطه عاطفی.البته این مسئله به وضوح با خودداری افراد بازداری کننده(خجالتی شدید) تفاوت دارد. این انتخاب شخصی خودشان است،زندگی انها با استرس بین فردی کمتری همراه است زیرا از پذیرش تقاضاهایی که دیگران امکان دارد از انها داشته باشند ایمن هستند. این افراد به انتقاد کردن یا تحسین دیگران بازخوردی نشان نمی دهند،پویش و فعالیت اجتماعی که برای خیلی از ما مهم است برای شخصیت اسکیزوئید بسیار جزیی و کم اهمیت است. عموما قادر به لذت بردن از تجربیات عاطفی و هیجانی نیستند،و به ندرت در مورد چیزی هیجان زده یا برافروخته،غضبناک یا خشمگین می شوند. تجربیات عاطفی هیجانی و نوع ابرازشان احتمالا کاملا مسطح و یکسان(یکنواخت)است.به نظر می رسد که از جهان و حتی خودشان جدا شده اند. در محل کار به ارامی و بسیار ساکت و بدون مشکل کارشان را انجام می دهند،به ندرت متوجه چیزی می شوند حتی در مورد کسانی که با انها به شکل روتین در تماس هستند.هرگز خواهان روابط نزدیک با دیگران نبوده و از آن لذت نمی برند،عموما فعالیت های فردی را انتخاب می کنند،تمایل کمی به رابطه جنسی نشان می دهند،از فعالیت های بسیار کم و محدودی لذت می برند و سردی هیجانی،عاطفی مشهودی در انها دیده می شود.بیشتر تمایل دارند وقت خود را در خانه و به تنهایی بگذرانند.جدا بودن و جدا شدگی از روابط انسانی تم اصلی شخصیت اسکیزوئید می باشد.

قسمت ( سوم )

شخصیت اسکیزوتایپال (اسکیزوتایپ): افراد دارای این شخصیت از نطر دیگران عجیب ،نامتعارف،مرموز و متفاوت به نظر می رسند.در حضور دیگران بی نهایت مضطرب می باشند،خود را از دیگران جدا و ایزوله نگاه می دارند،حتی از کسانی که که برای سالیان طولانی می شناسند. بعضی از انها جذب محرک هایی می شوند که از درون خودشان مشتق می شود واحتمالا قادر به توضیح افکار و احساسات خود یه شکلی متصل و مربوط نیستند.وقتی درگیر روابط دو طرفه (بین فردی) می شوند به نظر آشفته و گیج می آیند و قادر و تمرکز و یا حتی سرگردانی از موضوعی به موضوعی نیستند.این افراد دارای حیطه و مبنایی منقبض شده و تنگ بوده و نسبت به رویدادهای عینی کاملا نامناسب عمل می کنند.دارای عقایدی عجیب و غیر واقعی هستند که از نظر علمی قابل اثبات نیستند،برای مثال اینکه می توانند از طریق تله پاتی ذهنی ارتباط برقرار کرده یا به طریقی از اینده با خبر شوند.بعضی ها دارای ادراکاتی هستند که کاملا عجیب است مثلا امکان دارد به اقوامی فکر کنند که در سالیان دور درگذشته اند و ناگهان به این احساس برسند که ارواح انها در اطاق و در نزدیکی شان در حال پرواز هستند و عموما به طوری غیر عادی(بیش از اندازه) نسبت به انگیزه های دیگران مشکوک هستند.به این اشخاص شخصیت های اسکیزوتایپال می گویند،چندان تعجب برانگیز نیست که از نظر اکثر محققین شخصیت اسکیزوتایپال در پیوستار بیماری اسکیزوفرنی قرار می گیرد،زیرا هم اسکیزوتایپال ها و هم اسکیزوفرنی ها را عموما اسکیزوتایپ می نامند. در پیوستار تحقیقات راجع به اسکیزوفرنی علایم اسکیزوتایپال را بعنوان علایمی بزرگنمایی شده نسبت به عملکرد عادی می نامند.چیزهایی چون هذیان،توهم ،افکار و ایده های غیر واقعی و بزرگنمایی شده فرد را بعنوان علایم مثبت می شناسند(منظور از کلمه مثبت وجود داشتن این علایم است) و انهایی را که یه علایم بین فردی و نقش های انگیزشی اشاره دارد علایم منفی می نامند(منظور از کلمه منفی وجود نداشتن این علایم است).

قسمت ( سوم ) پارت دوم

طبق تعریف راهنمای تشخیصی اماری بیماری های روانی(دی،اس،ام۵) اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دارای مشخصه های زیر می باشد. الگویی فراگیر از کاستی ها و نقص های اجتماعی و بین فردی که علامت ان عدم راحتی شدید و کاهش ظرفیت برای روابط بین فردی نزدیک همراه با انحرافات شناختی و ادراکی که شروع ان از اولیل دوره بزرگسالی یا جوانی است و در زمینه های متفاوتی بروز می یابد. برای تشخیص اختلال باید ۵ مورد از علایم زیر یا بیشتر مشاهده گردد. ۱-باور های عجیب و غریب یا تفکر جادویی که بر رفتار فرد تاثیر می گذارند،مثلا داشتن حس ششم،قدرت تله پاتی،غیب دانی و فانتزی های نامانوس. ۲-تجربیات ادراکی غیر عادی شامل خطاهای حسی جسمانی. ۳-نحوه تفکر و صحبت کردن عجیب و غریب،مبهم،نامعین،به شکلی اتفاقی و تصادفی و بدون پیوند و زنجیره بین گفتگوها،استفاده ضمنی از استعاره های تشبیهی پیچیده و پرکار و یا صحبت های کلیشه ای. ۴-خیال پردازی های پارانوئیدی و از روی بدگمانی و سوء ظن. ۵-بروز عواطف به شکلی تحت فشار و نامناسب. ۶-رفتار یا ظاهری که تا حدی عجیب و غیر عادی یا ویژه و خاص باشد. ۷-نداشتن دوستان نزدیک(محرم،رازدار،دمساز)غیر از افراد درجه یک فامیل. ۸-اضطراب اجتماعی شدید که با اشنا شدن و اشنایی کاهش نیافته و عموما همراه با ترس های پارانوئیدی است.

قسمت ( چهارم )

شخصیت پارانوئید: بی شک شما نیز با افرادی روبرو شده اید که درستی هر چیزی را که به آنها گفته می شود مورد سوال قرار می دهند. این افراد همیشه نگران این هستند که مزیت هایشان از آنها گرفته شود و هیچ نگرانی و تردیدی در ابراز این نگرانی و ترس از خود نشان نمی دهند. عدم اطمینان و بی اعتمادی زندگی آنها را تا حدی بی نهایت پر کرده است،حتی در مورد اعضای فامیل و دیگر کسانی که به آنها نزدیک هستند این بی اعتمادی وجود دارد،در حالی که اعتماد و خود تعیین گری از اساسی ترین و بنیادی ترین پایه های حیات و وجود ما هستند. ما به دیگران اعتماد می کنیم تا بهترین رغبت ها را در قلبمان ایجاد کرده و به یاری یکدیگر در زمان های مورد نیاز بیاییم.بتوانیم به دیگران راهنمایی های سودمند ارائه دهیم،بتوانیم وضعیت های وخیمی را که نتایج بدی برایمان پیش می آورند پیش بینی کرده و از آنها حذر کنیم،بتوانیم برای کسب اطلاعات درست و هنگامی که قضاوت مان اشتباه است برای کمک به آرام نگاه داشتن جریان زندگی مان با دیگران مشورت کنیم.البته امکان دارد که در بعضی مواقع به شکلی تند و غضبناک با دوستان نزدیک و خانواده خود جر و بحث کنیم،اما وقتی که خشم مان فرو نشست به این حس می رسیم کسانی که دوستشان داریم حضور دارند تا از ما حمایت و حفاظت کرده و در کنار ما بایستند در هر لحظه و زمان مورد نیاز. در میان شخصیت های پارانوئید،ظرفیت پایه ای و بنیادی اعتماد کردن نابود شده است.اکثر افراد به نوعی تعدادی از مزایا و خصوصیات خوب در وجود و طبیعت انسان را باور دارند، اما افراد پارانوئید خلوص،صفا و صمیمیت دیگران را به عنوان علایمی از خطر می شناسند (مانند اسب ترو وا)از نظر افراد پارانوئید دیگران دشمن هستند،منتظر حمله و هجوم به مایند تا امنیت و ایمنی ما را زیر سوال برده و خدشه دار کنند.افراد پارانوئید برای حمایت از خود سعی می کنند تا دیگران را از خود دور نگهدارند و هرگز گارد محافظ خود را در مقابل دیگران به زمین نمی گذارند.بسیار مراقب و هشیارانه هر علامت قریب الوقوع از یورش یا حمله را از اعماق و درون برج و سنگر های دفاعی خود می نگرند و هیچ چیز از موشکافی و بررسی دقیق انها دور نمی ماند.

قسمت ( چهارم ) پارت دوم

از دیدگاه دیگران افراد پارانوئید محافظه کار،متخاصم،خود پرهیز کار دان،انعطاف ناپذیر،دارای افکار سیاه سفید(غلط یا درست) بی علاقه به در نظر گرفتن مدارک و شواهد عینی و نتیجه گیری های عقلانی منطقی هستند. افراد پارانوئید تعبیری غلط از رضایت طرفین در واقعیت های اجتماعی دارند،داشتن انگیزه های پنهان را به دیگران نسبت می دهند(از نظر انها انگیزه های پنهانی در پشت انچه افراد می گویند وجود دارد) حتی دوستانی را که در تمام طول عمر با انها بوده اند به اعمالی شرم آور و فجیع متهم می کنند.به تنهایی ایستاده اند در مقابل جهان و دیگران. پارانوئید ها خود را با حسی از حق به جانب بودن و دلسوزی برای خود حفاظت کرده و این امر منجر به ایجاد و افزایش خشم در وجودشان می گردد.برای محافظت از خود در مقابل توطئه های پنهان دیگران سعی در کسب اطلاعاتی برای تائید و اثبات شک و بدبینی خود دارند.حتی مسائلی اتفاقی و مبهم را که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند کنار یکدیگر چیده و لحافی چهل تیکه می دوزند که نشانگر توطئه و دسیسه بر علیه آنها است. عموما پارانوئید ها در حال تولید و ساخت یک شبه جامعه هستند(کامرون ۱۹۶۳)در این شبه جامعه ذهنی،مشخصه های عینی و قصد و نیات واقعی افراد از بین رفته و با صفاتی شیطانی و و انگیزشی توسط ذهن فرد پارانوئید تغییر شکل یافته و جایگزین می شوند.با خلق این واقعیت مجازی توسط فرد پارانوئید که تائید کننده ترس ها،اضطراب،و نگرانی اش است احساس درماندگی و نا امیدی اش شدت یافته و شدید تر می شود،و با تغذیه این چرخه های معیوب و نادرست شروع به ایجاد دیوارهای بلند تر و قوی تری برای حفاظت از خود می نماید. مشخصه های اختلال شخصیت پارانوئید در (دی،اس،ام۵) حداقل باید چهار مورد از علایم زیر یا بیشتر وجود داسته باشد. ۱-مظنون بودن بدون وجود مبنای کافی ،که دیگران در حال بهره کشی،سوءاستفاده،آسیب رساندن و یا فریب دادنش هستند. ۲-درگیر و مشغول شک های نادرست و غلط راجع به وفاداری،صداقت و اطمینان نسبت به دوستان و همکاران. ۳-اکراه و بی میلی نسبت به اطمینان کردن،محرم دانستن و اعتماد داشتن به دیگران با توجه به ترسی غیر واقعی و نادرست مبنی بر اینکه دیگران از اطلاعات و دانسته هایشان به شکلی کینه جویانه و بر علیه او استفاده می کنند. ۴-خواندن و ادراک غیر واقعی تقاضاها یا تهدید کننده هایی پنهان در پس رویداد ها و وقایع. ۵-پافشاری و تاکید بر کینه ورزی و شک ورزی و عدم بخشیدن دیگران مثلا بخاطر دشنام یا کلمات توهین آمیز ۶-ادراک و درک حمله به شخصیت و شهرت خود در حالی که چنین چیزی بر دیگران معلوم نیست،به سرعت و با خشم عکس العمل نشان دادن در مقابل حمله پیش رویی که ادراک نموده. ۷-داشتن سوء ظن های مداوم غیر واقعی و بدون هیچ دلیل و مدرکی مبنی بر عدم وفاداری و خیانت از سوی همسر. تذکر:این علایم باید ناشی از دوره های عود اسکیزوفرنی،اختلالات خلقی با خصوصیات سایکوتیک یا هر اختلال سایکوتیک دیگری نبوده و متاثر از شرایط سلامت عمومی بدن قرار نگرفته باشد.

قسمت ( پنجم )

شخصیت مرزی: ساخته شده و شکل گرفته با بالا پایین شدن هیجانات. این افراد را بعنوان افرادی بدون ثبات و مخصوصا عصبانی می شناسند،چیزی که باعث تغذیه(سوخت رسانی)و مشتعل بودن این آشفتگی و هرج و مرج می شود،نیاز های شدید بین فردی آنها و تغییرات ناگهانی دیدگاهشان در باره دیگران است که امکان دارد رنگ و بویی از دوست داشتن،حساسیت،اهمیت و مهم بودن در یک دقیقه داشته باشد و در دقیقه ای دیگر متهم کردن به اهمال و مسامحه،و خیانت باشد. فرد دارای شخصیت مرزی احساسی از تحمل ناپذیری در مورد تنهایی (حتی برای زمانی کوتاه )و تهی بودن دارد،همراه با روابطی رمانتیک،خصوصا طوفانی و شدید،زمان زیادی را صرف جبران،تاوان و یا قطع رابطه می کند،تلاشی شدید و از روی خشم برای اجتناب از ترک شدن و اعراض شدن میکند(کارهایی چون اعمال و حرکات انتحار گرانه). فرد دارای شخصیت مرزی قادر به درک این موضوع نیست که وفاداری و چسبندگی اش به طرف مقابل راه و وسیله ای است نمایشی و مهیج و مقیاسی موثر،قوی و شدید که باعث تحریک دیگری به ترکش می شود. از احساس اضطراب به ستوه آمده و رنج می کشد،از افسردگی،احساس گناه و خود کم بینی رنج می برد و این احساسات و عوامل می تواند منجر به رفتار خود تخریبگرانه شود(تکانه های شدید برای سوء مصرف داروها و مواد،فعالیت جنسی بی قید) بعضی ها به بدن خود آسیب می زنند(ایجاد خراش و زخم در بدن با چاقو،سوزاندن بدن با آتش سیگار) افراد دارای شخصیت مرزی با نبود حسی بالغ از هویت شخصی مرتب در حال نوسان مابین ارزش ها و هدف هایشان هستند.ناگهان به خاطر یک تکانه شغل خود را عوض می کنند،دیدگاه قبلی خود را معکوس کرده و بر عکس آن عمل می کنند.در حین دوره های استرس امیز این حالت از ناچسبیدگی و جداشدگی باعث مستعد شدن و پذیرش حالات سایکوتیک به طور موقت شده و منجر به دوره های اختلال گسستی می گردد.شخصیت مرزی با بسیاری دیگر از جنبه های اختلال شخصیت همراه و از آنها تاثیر پذیر است. عدم ثبات در روابط یکی از علایم مهم در این شخصیت است،در روابط با فردی دیگر دارای دو خلق می باشند از او متنفر بوده و دوباره جذب او می شوند،گویی فقط دارای دو خلق برای بروز هستند.ارزیابی فرد مقابل به عنوان بهترین انسان روی زمین یا او را شیطان مجسم فرض کردن.

قسمت ( پنجم ) پارت دوم

تعریف شخصیت مرزی توسط (دی،اس،ام۵): الگویی نافذ و فراگیر از عدم ثبات در روابط بین فردی،خود پنداره،تصویر خود و عواطف.علامت آن تکانه ای بودن است که در دوران جوانی و اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه های متنوعی پیدا و آشکار است و شامل ۵ مورد یا بیشتر از علایم زیر می باشد. ۱-سعی و تلاش دیوانه وار و همراه با خشم برای جلوگیری و خودداری از ترک شدن(تصوری ،غیر واقعی) یا ترک واقعی ۲-الگویی از روابط بین فردی بی ثبات که مشخصه آن جایگزینی مابین آرمانی بودن(ایده ال)و یا بی ارزش بودن این رابطه است. ۳-خصوصیات و حس هویتی از آشوب و اختلال،آشفتگی (به شکلی برجسته) مداوم و نداشتن حس یکسان و مشابه نسبت به خود و تصویری که از خود در ذهن دارد. ۴-تکانه ای بودن حداقل در دو حوزه که به طوری بالقوه منجر به خودآسیب رسانی شود به طور مثال ولخرجی و خراجی زیاد،روابط جنسی،سوء مصرف مواد یا داروها،رانندگی بی پروا و خطرناک و پرخوری بیش از اندازه. ۵-تهدید،رفتار و اقدام به خودکشی عود کننده(اقدام به خودکشی یا تهدید به آن)یا رفتار های خود آزار رسان. ۶-عدم ثبات عاطفی،احساسی که ناشی از عکس العمل های خلقی است(به طور مثال دوره های اپیدوزیک شدید آواپریشی،بیقراری،کسالت،زودرنجی،تحریک پذیری و اضطراب که عموما برای چند ساعت به طول می انجامد و به ندرت از چند روز بیشتر طول می کشد) ۷-احساسی از تهی بودن (خالی بودن) ۸-خشم نامناسب،غیر مقتضی و شدید یا مشکل دز کنترل خشم(برای مثال تغییرات خلقی مکرر،خشم مداوم و برخورد های فیزیکی عود کننده و بازرخدادگر) ۹-حالات پارانوئیدی ناشی از استرس به شکلی گذرا یا داشتن علایم اختلال هویت تجزیه ای.

قسمت ( ششم )

شخصیت ضد اجتماعی: به نظر می رسد که در شخصیت ضد اجتماعی جنون و بدی بر یکدیگر سایه انداخته اند،بعضی مواقع جرایم ضد اجتماعی بسیار دور از درک و غیر قابل باور هستند،از لحاظ اخلاقی آنقدرتنفر برانگیز و زننده بوده که حتی خود آن عمل به تنهایی باعث شک ما در باره سلامت روانی فرد مجرم می گردد.البته تمام افراد ضد اجتماع مجرم نیستند و تمام جرم های اتفاق افتاده نیز ضد اجتماعی نیستند،مثلا قاتل های سریالی بسیار کم و انگشت شمار هستند ولی عملشان به حدی با اخلاقیات و هنجارهای اجتماعی در تضاد می باشد که موجب حیرت و توجه جمعی واقع شده و در صدر اخبار قرار می گیرند.در حقیقت زیر مجموعه اندکی از الگوهای ضد اجتماعی به تخاصم و چالش با قانون کشیده می شوند.همانطور که در دیدگاه علمی و بالینی مطرح است تمامی پیامد های اجتماعی این اختلال لزوما متناقض و تنفربرانگیز نیستند.افرادی که دارای سطوح نرمالی از صفت ضد اجتماعی هستند عموما توسط جوامع رقابتی پاداش داده می شوند زیرا قابلیت عمل کردن به شکلی شدید و سخت، و منحرف کردن و عوض کردن قواعد برای موفقیت و بقاء نیازی واجب و ضروری است. بین دو سوی تعدیل و همسازی هنجار و شدید ترین نوع سوء استفاده از انسان ها(بعنوان دو قطب سفید و سیاه یا مثبت و منفی)طیف های مختلفی از رنگ های خاکستری وجود دارند.بعضی از افراد ضد اجتماعی به شکلی غیورانه و خشن از خود مختاری خود حفاظت می کنند(برخورد شدید،مخاصمه،خشونت ورزی...)و با پیش دستی نسبت به هر کسی که امکان دارد انها را محدود کرده،محکوم یا تخطئه کند برخورد می کنند در پراکنش (واریانس)های نرمال تر امکان دارد دست به انجام کارهایی بزنند که تکانه ای بوده و با استاندارد های هنجار همخوانی نداشته باشد اما اکثر آنها جا و شغلی برای خود یافته و در مشاغل گوناگون کار کرده و به زندگی خود ادامه می دهند. تعریف اختلال شخصیت ضد اجتماعی و علایم بالینی ان در (دی،اس،ام۵)

قسمت ( ششم ) پارت دوم

الگویی نافذ و فراگیر از عدم رعایت،نادیده گرفتن و تخطئی از حقوق دیگران که عموما از سن پانزده سالگی شروع شده و باید دارای حداقل سه مشخصه از علائم زیر باشد. ۱-قصور در انجام و عدم پذیرش و تطبیق پذیری با هنجارهای اجتماعی،احترام قائل نبودن برای حقوق دیگران و قانون و انجام مکرر رفتارهایی که زمینه برای دستگیری و جلب فرد ایجاد می کند. ۲-حیله گری و متقلب گری که شاخصه آن دروغگویی های مکرر،استفاده از اسامی مستعار،لقب ها ،عناوین،فرماندهی،هدایت یا تحریک دیگران برای سود یا لذت شخصی و فردی است. ۳-شکست یا قصور تکانه ای برای برنامه ریزی رو به جلو و در امتدادی درست. ۴-تحریک پذیری،کج خلقی و یا خشمناکی که علامت مشخصه آن درگیری های فیزیکی تکرار شونده(ضرب و جرح،دعوا،یورش و حمله به دیگران)است ۵-بی اعتناعی و بی توجهی به ایمنی خود و دیگران. ۶-پایداری،ثبات قدم و موافقت در وظیفه نشناسی،که شاخصه آن قصور و شکست رفتاری در پذیرش و ادامه دادن کاری دائم و یا پذیرش و محترم شمردن تعهدات مالی است(از کسی پولی گرفته و حاضر به پس دادن آن نیست،تمایلی به پرداخت قروض خود به دیگران ندارد) ۷-نبود پشیمانی،ندامت و افسوس که شاخصه آن خونسردی و لاقیدی(بی اهمیت دانستن)یا توجیه کردن(دلیل تراشی) برای آسیب رساندن به دیگران،بدرفتاری کردن با دیگران یا دزدی از انها و نداشتن هیچگونه احساس پشیمانی و گناه پس از انجام جرم. الف:شخص باید ۱۸ سال سن داشته باشد ب-دلیلی بر شروع اختلال از پانزده سالگی وجود داشته باشد. ج-وقوع و انجام رفتار ضد اجتماعی،خاص دوره ها (فازهای)اسکیزوفرنیک،شیدایی یا جنون نباشد.

قسمت ( هفتم )

شخصیت هیستریک: افراد دارای شخصیت هیستریک در حین تعاملات اجتماعی با دیگران به شکلی مکرر در گفتار آنها قطع و وقفه ایجاد کرده و یا موضوع بحث .و گفتگو را از نو تغییر می دهند تا بتوانند خودشان را در مرکز توجه و تمرکز دیگران قرار بدهند هر کوتاهی و عدم توجه نسبت به تحسین یا حرمت گذاشتن به آنها یعنی آن چیزی که ضرورتا خواهان و طالب آن هستند باعث رنجش ،تنفر و غیض آنها شده و منجر به افسردگی شان می گردد.افراد هیستریک در جستجوی جلب توجه بوده و بینهایت هیجانی هستند بنابر این تغییرات سریع و تند خلق های منفی ناشی از مورد توجه قرار نگرفتن باعث عکس العمل های فوری شان برای گذاشتن تاثیری مناسب بر دیگران می گردد.این افراد به راحتی تحت تاثیر رفتار دیگران قرار می گیرند خصوصا اگر رفتار طرف مقابل تائیدی بر دیدگاه آنها بوده و متناسب با رفتار خودشان باشد. و این تلون مزاج و وهم و خیال را برای مناسب سازی هر کسی که در جستجوی تعامل با او هستند انجام می دهند.در حین مکالمه و گفتگو ارتباط برقرار کردنشان بسیار پر زرق و برق و فروزان است(گفتگو را با سرفصل هایی پر زرق و برق شروع کرده و اطلاعات زیادی را با شور و هیجان ارائه می دهند تا طرف مقابل مجذوب آنها گشته و تمام توجهش معطوف به انها گردد و از هیچ کوششی برای نگهداری این توجه خودداری نمی کنند) البته این الگوی برجسته و نمایشی از بیان و مکالمه همراه است با داشتن و حفظ ظاهری جسمانی به شکلی همیشگی(چه در مدل و طرز آرایش موی شان باشد،آرایش شان باشد یا لباس پوشیدن شان)این افراد استایل ،طرز لباس پوشیدن و آرایش خاص خود را تبدیل به برندشان می کنند زیرا خواهان تفاوت با دیگران برای جلب توجه و داشتن هماهنگی و ترکیبی جالب و به یاد ماندنی و به یاد آوردنی در هماهنگی همه چیزشان توسط دیگران هستند. می توان گفت که افراد هیستریک فکر می کنند که در پارتی و جشن زندگی حضور دارند و همانطور که افراد در هر جشنی علاقه به دیده شدن و مورد تحسین قرار گرفتن دارند این علاقه برای افراد هیستریک همیشگی و دایم است.برای کسب این تحسین حتی از اغواگری و تحریک دیگران نیز خودداری نمی کنند.

قسمت ( هفتم ) پارت دوم

تحقیقات نشان داده همانطور که مردان بیشتر مستعد اختلال شخصیت ضد اجتماعی هستند،زنان نیز بیشتر مستعد اختلال شخصیت هیستریک می باشند(میلون ۱۹۸۰)گرایش زنان هیستریک به تحت تاثیر شدید احساسات واقع شدن بر جریان تفکر منطقی آنها سایه انداخته و نهایتا منجر به جریانی از خودآگاهی در حال تغییر می گردد و بدین ترتیب منجر به ابراز هیجانات بدون بازداری شان و بدون هیچ کنترل و سانسوری می گردد.زندگی هیجانی شان طوری است که گویی در دامی عمیق افتاده است ولی به طوری واضح و روشن برایشان برایشان زنده است.اما با کمی دقت متوجه کمبود،نداشتن اعتبار و سندیت آن می شویم.عموما رفتارشان اغراق شده و نمایشی است،هیجاناتشان گاهی به سرعت تغییر کرده و جابجا می شوند و شخص مشاهده کننده تعجب می کند که آیا این احساسات واقعی هستند یا نه.درگیری ها و چالش های زیربنایی این افراد و احساس عدم ایمنی در آنها هرگز پایان نمی یابد،گاهی وقت ها مشاهده می شود که توجه و تمرکزشان بر دنیای درونی خودشان است و زود از دیگران خسته می شوند تعریف شخصیت هیستریک از دیدگاه (دی،اس،ام۵) الگویی نافذ و فراگیر از هیجانی بودن بیش از اندازه و جستجو و تلاش مداوم برای جلب توجه ،با شروع از دوران جوانی یا اوایل بزرگسالی.این الگوها در طیف متنوعی از مضامین و موقعیت ها دیده می شوندو باید حداقل ۵ مورد از علائم زیر دیده شوند. ۱-در زمان ها و موقعیت هایی که مورد توجه قرار نمی گیرند احساس ناراحتی می کنند. ۲-تعامل با دیگران با مشخصه غالبا رفتاری نامناسب و تحریک کننده و برانگیزاننده جنسی در قبال دیگران در حین این تعاملات است. ۳-نشان دادن تغییرات تند و سریع همراه با ابرازات سریع هیجانی ناشی از این تغییرات. ۴-استفاده از ظاهر و زیبایی های جسمانی به طوری مداوم برای جلب توجه به سمت و سوی خود. ۵-داشتن سبک گفتاری کاملا امپرسیونیسمی و ارائه تصویری آبستره و فاقد جزئیات مبتنی بر واقعیات. ۶-خود نمایش گری و خود ارائه گری تئاتریک همراه با ابرازات هیجانی اغراق شده. ۷-تلقین پذیر بودن،به راحتی توسط دیگران یا اتفاقات و وقایع تاثیر می پذیرد. ۸-روابط خود با دیگران را بیش از اندازه واقعی آن خودمانی و صمیمی می پندارد.

قسمت ( هشتم )

شخصیت اجتنابی: حتما در محیط کارتان،دانشگاه یا مکان های دیگر افرادی را دیده اید که به نظر می رسد با شور و اشتیاق فراوان تمایل به شرکت در بحث ها و مباحثات دارند،اما چیزی نمی گویند ،فقط گوش می کنند و در موقعیت های بسیار نایابی با خود آگاهی ای ناشیانه و با دستپاچگی چند کلمه ای هم صحبت می کنند. یا شاید در مهمانی ها و جشن ها افرادی را دیده اید که بسیار زود وارد می شوند و تا دیر وقت می مانند اما اکثر زمان را در گوشه ای از اطاق ایستاده اند به این امید که کسی دیگر به آنها نزدیک شده و موقعیتی را برای گفتگو ایجاد کند.اگر شما آن کسی باشید که به او نزدیک شده است احتمالا متوجه عدم احساس آرامش و راحتی به شکلی فوری همراه با اغاز دوست داشتنی ترین،بهترین ،بی ضررترین، و کم تهدید ترین مکالمه در آن فرد می شوید. شاید تعجب کنید چه چیز باعث این پیچیدگی اجتماعی و حالت دفاعی گردیده و چگونه این افراد دنیا و خودشان را ادراک می کنند.و چه درکی از دنیایی که با شما به اشتراک می گذارند دارند. به طور یقین متوجه می شوید آنها پر از شکاف هایی در باره شک داشتن به خود بوده و به شکلی شدید و زیاد از هر نوع تحقیر و احساس حقارت می ترسند ،و جرات ندارند که به طوری دانسته(یا حتی به شکلی غیر عمدی) خود را در معرض افشاء کردن در مقابل دیگران قرار داده،یا اقدام به رقابت کردن در این دنیای بیرحم بنمایند.دنیایی که در آن به بازی گرفته نمی شوند و خودشان نیز حاضر به بازی نیستند.

قسمت ( هشتم ) پارت دوم

این افراد نشانگر الگوی شخصیت اجتنابی هستند،احتمالا فقط یک یا دو دوست مورد اعتماد دارند،یا شاید فقط همسرشان یا یک فرد از اعضای نزدیک خانواده مورد اعتمادشان باشد.برخی دیگر ممکن است قادر به کسب حمایت های غیر انتقادی بوده و بتوانند با عده محدودی از افراد در حلقه ای از محیط فردی خود در ارتباطی موفق باشند.آیا ای به این معناست که چنین افرادی دارای محتوی و مضمونی مرموز و رازپوش هستند و به این دلیل زندگی ای ایزوله شده را انتخاب کرده اند؟ برعکس ،این افراد از دردی که نتیجه تنهایی شان است رنج می کشند،انزوا و گوشه نشینی به عمق وجودی شان آسیب می رساند،اما ترجیح می دهند به جای اینکه خود را در معرض آسیب پذیری ناشی از تحقیر اجتماعی قرار دهند کناره گیری پیشه کنند.تحقیری از نظر خودشان اجتناب ناپذیر که ناشی از ادراک فردی شان در مورد نمایش عدم صلاحیت ،بی دقتی و ناشی گری شان به شکلی عریان و واضح است. سکوت اختیار می کنند،به تنهایی درد می کشند و کاری می کنند که تقریبا دیده نشوند و خارج از مسیر دیگران قرار داشته باشند. علیرغم ناگواری و سختی اش خود را سزاوار انتقاد می دانند زیرا پتانسیل اغراق گرایی (بزرگنمایی) برای شرمساری و سرشکستگی را دارند. در مقابل هر تغییری که باعث شود به شکلی باز تر و رها تر در معرض دید اجتماع قرار بگیرند مقاومت می کنند که این شامل ارتقاء های شغلی و پاداش های زندگی نیز می گردد. در حالی که عمیقا خواهان تعلق پذیری،دلبستگی و عشق و عاشق بودن هستند،و خواهان رضایت و لذت های بیشتری در زندگی هستند اقدام به ترک و عقب نشینی در دنیای خصوصی همراه با شرم خود می کنند جایی که می توانند خودشان باشند و احساس عدم کفایتی را که از آن رنج می برند از دیگران پنهان کنند هر چند که روحشان عمیقا احساس توهین و بی حرمتی می نماید.(ادامه دارد)

قسمت ( نهم )

شخصیت اجتنابی (بخش دوم): تعریف شخصیت اجتنابی از دیدگاه (دی،اس،ام۵) الگویی نافذ و فراگیر از بازداری اجتماعی،احساس عدم کفایت و قابلیت و حساسیت بیش از اندازه به ارزیابی های منفی،شروع آن در جوانی یا اوایل بزرگسالی است و در زمینه های متنوع و متعددی بروز می یابد و باید حداقل چهار شاخص از مشخصه های زیر برای ارزیابی این اختلال وجود داشته باشد. ۱-خود داری از فعالیت های شغلی ای که نیازمند تماس های بین فردی بسیار با اهمیت و مهم است،این خودداری بخاطر ترس از مورد انتقاد واقع شدن و عدم تائید و پذیرش توسط دیگران است. ۲-عدم علاقه به جمع یابی و درگیر شدن در امور به همراه دیگران،مگر در اموری مسلم و قطعی که مورد علاقه اش باشد. ۳-نشان دادن خودداری،منع و مهار روابط صمیمی و خودمانی به خاطر ترس از شرمنده شدن یا مورد استهزاء و ریشخند واقع شدن. ۴-پریشانی و درگیری ذهنی راجع به مورد انتقاد واقع شدن یا طرد شدن در موقعیت های اجتماعی. ۵-بازداری و خودداری از حضور در موقعیت های جدید بین فردی به خاطر احساس عدم کفایت. ۶-داشتن دیدگاه و نظری منفی راجع به خود(جذاب نبودن،دلچسب نبودن و یا احساس حقارت و کمی در روابط بین فردی در مقایسه خود با دیگران) ۷-اکراه فوق العاده در مورد ریسک های شخصی(مداخله و مشارکت در هر فعالیت جدید و بدیع به خاطر احتمال به اثبات رسیدن آشفتگی و شرمساری* همانطور که مشاهده می کنید بسیاری از این موضوعات در تشخیص اختلال اضطراب اجتماعی نیز وجود دارد.در حقیقت اضطراب اجتماعی اختلالی است که عموما در شخصیت های اجتنابی بروز می یابد و اختلال شخصیت اجتنابی باعث بروز اختلال اضطراب اجتماعی است. شخصیت اجتنابی از کابوس های تصوری خود مبنی بر اینکه آمادگی و مهیا بودنش ناقص و معیوب است یا ناکافی است رنج می کشد.بسته به شدت اختلال احتمالا از شغل خود استعفاء می کند یا در سمت هایی باقی مانده و به انها می چسبد که هیچگونه چالشی پیش رو نداشته باشد زیرا نیاز به کفایت بالا ندارند از هنجار بودن تا غیر هنجار بودن: این امر غیر عادی نیست که هر الگوی شخصیت سالم متشکل از سایه ها یا پره هایی از بسیاری از شخصیت هایی است که تاکنون توضیح داده ایم.هر انسان سالمی دارای جمیع حالات شخصیتی می باشد اگر چه در حالتی تعادلی و وسیع تر.همچنین باید توجه کنید که هیچ مرز دقیق،روشن و مشخصی بین هنجار بودن و آسیب شناسی وجود ندارد.

قسمت ( نهم ) پارت دوم

سبک های شخصیتی (که همه ما داریم) بر روی برداری همراه با اختلالات شخصیتی قرار دارند،همچنان که سطح آسیب شناسی و تعداد صفات جامد و صلبی افزایش می یابد احتمال کلی اینکه اشکالات ایجاد شده در حوزه های چند گانه زندگی انسان بوقوع بپیوندد وجود دارد.لذا تمامی حوزه های زندگی شامل خانواده،مدرسه،کار،سرگرمی و تفریح در مرز بین هنجار بودن و یا آسیب شناسی وجود دارند و اشکالات در این حوزه ها را می توان به صفات ناسازگارانه منتسب کرد که البته این صفات ناسازگارانه را می توان و باید درمان کرد.اما در سطوح آسیب شناسی بیشتر نقاط قوت شخصیتی کمتری وجود دارند و احتمال وجود صفات ناهنجار بیشتر است،این درهم آمیختگی و در هم بافتگی بسیار پیچیده تبدیل به نیرویی برای راندن فرد به سوی مشکلات بیشتر می شوند.برای مثال بسیاری از تیپ های شخصیت اجتنابی میان راه(به طور مثال افرادی که تعادل بیشتر و آمادگی بیشتری در مقایسه با شخصیت اجتنابی نشان می دهند اما در همان طبقه بندی قرار می گیرند) را نمی توان در طبقه بندی کلی منظور داشت،تحقیقات پیشنهاد می کنند که این گونه ها را باید تحت عنوان تیپ های شناخته شده تری در نظر گرفت.همانطور که اولدهایم و موریس(۱۹۹۵-۱۹۹۰)چنین پیشنهاد کرده اند که آنها را بعنوان استایل های شخصیتی حساس(دارای حساسیت) و مراقب و هوشیار (گوش بزنگ) نام گذاری کرد. افراد حساس عموما در محیط های آشنا احساس راحتی نموده و در زمینه هایی همراه گروهی کوچک از افراد خودمانی احساس کامیابی و شادمانی دارند،آنها عمیقا نگران احساسات و نظریات دیگران بوده و به تائید دیگران برای رشد و خوشبختی نیازمندند،آنها مودب،فروتن و مهار کننده هستند،از ابهام خودداری می کنند . در عوض موقعیت هایی را ترجیح می دهند که انتظاراتشان از دیگران به خوبی شناخته شده و به آسانی مورد تائید قرار گرفته شده است.افراد حساس به طوری خود مختار و داوطلبانه اقدام به فاش کردن و آشکار نمودن خودشان به دیگران نمی کنند،فقط زمانی افکار و ایده های خود را با فرد دیگری به اشتراک می گذارند که پس از گذر زمان و شناسایی فرد احساس ایمنی بنمایند.زیرا انسان های پوشیده هستند(قائل به افشای مسایل شخصی خود نیستند) البته احتمال دارد در عمیق ترین روابط اقدام به فاش سازی خود انهم به میزانی کم بنمایند(ادامه دارد)

قسمت ( دهم )

شخصیت اجتنابی (بخش سوم): بسیاری از این افراد عاشق هنر و ادبیات هستند،و با جذب شدن در خلاقیت های هنری اقدام به توصیف و نمایش خلاقیت ها و نوع آوری ذهنی خود به شکلی واضح و روشن می نمایند،ترکیب حساسیت با خصوصیات سبک گوش بزنگ منجر به تشکیل یا معرفی محدوده نرمال شخصیت اجتنابی می گردد.گوش بزنگ ها نسبت به انتقاد بسیار هوشیار هستند و تمایل به سر و کار داشتن بسیار محتاطانه با دیگران دارند،به شدت مراقب و مواظب محیط خود هستند و غالبا منتظر خطرات و تهدیدات بالقوه در مورد ایمنی و عزت نفسشان هستند. میلون و دیگران(۱۹۹۴) الگویی تردید آمیز را توصیف می کنند که به شکلی ملایم با جنبه های آسیب شناسی بیشتری از حساس بودن و گوش بزنگ بودن ترکیب می شوند.چنین افرادی به تفاوت های اجتماعی و طرد های اجتماعی حساس هستند،نسبت به خود احساس اطمینان ندارند،به ندرت و با ملاحظه و احتیاط فراوان در موقعیت های اجتماعی یا بین فردی جدید حضور بهم می رسانند،خصوصا با افراد غریبه.بسیار خود آگاه و مراقب هستند و قبل از شروع هر رابطه ای مشکلات آن را پیش بینی می کنند،از دستپاچه شدن می ترسند،اغلب ترجیح می ددهند که به طور فردی کار کرده یا در گروههای کوچکی که افراد آن را کاملا می شناسند مشغول به کار باشند(افرادی که آنها را پذیرفته و می شناسند)هنگامی که در محیط اجتماعی خودشان ثابت شدند دوستانه تر عمل کرده و مشارکت و همکاری بیشتری با دیگران خواهند داشت.شخصیت اجتنابی متعارض: در تعریف شخصیت اجتنابی متعارض باید گفت در این گونه افراد میل و اشتیاق شدید برای تعلق پذیری و صمیمیت جویی و ترس از آسیب پذیری تواما وجود دارند. و از آسیب پذیری ای که به طور طبیعی پس از ایجاد رابطه نزدیک با دیگری پیش بیاید هراس دارند. این مسئله دارای قائده و رویکردی بسیار شبیه آنهایی است که شخصیت منفی باف دارند(قبلا به آن شخصیت انفعالی-پرخاشگر گفته می شد) رفتار این افراد به طور بنیادی دوسویه ای(دوجنبه) است هم انفعالی و هم تهاجمی.

قسمت ( دهم ) پارت دوم

این افراد در حال ساحتن تصویری خیالی(آرمانی) از دوستان و همکاران نزدیک خود هستند اما در همانحال بخاطر احساس تهدید در مورد خودمختاری شان در حال زیرآب زدن و جریحه دار کردن احساسات دیگران هستند.آنچه که منتهی به شخصیت اجتنابی متعارض می گردد،الگویی اجتنابی است که با خصوصیات شخصیت منفی باف ترکیب می گردد.در اینجا احتمالا منتظر تمایل به ترک و گوشه گیری بنیادی شخصیت اجتنابی هستیم اما این الگوها با حالتی وابسته و یکسان با میل و آمادگی منفی بافانه ترکیب و ابراز می گردد(میدان رزم بین فردی پارتیزانی) شخصیت اجتنابی متعارض به انزوای خود فرو نمی رود و احتمالا تندی،ترشرویی،گستاخی و قهر را تجربه کرده و برای جبران شکست در نیاز های عاطفی اش به دیگران حمله می کند،از آن سوی کسانی را که نسبت به او مهرورزی می کنند متهم می کند که در جستجوی سازش و به خطر انداختن استقلالش هستند.با ترس از روبرو شدن با دیگران بدون گارد و پوشش . پیش بینی احتمال نومیدی ودلشکستگی شان،به طوری غیر مستقیم با جلوگیری و انسداد رفتار و اعمالشان وارد عمل شده و سعی در اختلال در روند خواسته ها و اعمال دیگران نیز می کنند. متعارض ها همیشه می گویند احساس می کنند توسط دیگران درک نمی شوند،قدر آنها دانسته نمی شود و با آنها بد رفتار می شود.خلق آنها بسیار نامنظم و غیر قابل پیش بینی تر از الگوی پایه(اصلی)شخصیت اجتنابی است.در دوره هایی که استرس شان در حد اقل قرار دارد احتمالا تنفر و رنجش های قبلی خود را تکذیب می کنند و اقدام به تصویر سازی الگویی کلی از رضایت و خرسندی می نمایند.تحت فشار های خفیف سطح مسالمت آمیزی انها به سرعت به خشونت تکانه ای تغییر شکل می دهد،قادر به جهت دهی هیجانات و افکار به شکلی منطقی و معقول نیستند،احتمال دارد بعضی مواقع در مسائل بی ربط و نا مربوط شخصی گم شوند(درگیر مسائل نامحسوس و بی ربط شخصی باشند) و دچار نوعی از درخودماندگی گردند که باعث دوری و از خودبیگانگی شان از دیگران می گردد.ارتباط داشتن با چنین افرادی بدون شک روند و پروسه ای پر زحمت و دشوار است. جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید به مطالعه کتاب های زیر بپردازید. personality disorders.millon /personality disorders in modern life

قسمت ( یازدهم )

شخصیت وابسته: اختلال شخصیت وابسته را نیز می توان همچون دیگر اختلالات شخصیتی روی برداری مجسم کرد که از سالم تا ناسالم تغییر می کند در یک انتهای ان سیک شخصیت وابسته (سالم) قرار می گیرد و اختلال شخصیت وابسته در انتهای بردار قرار می گیرد. رویداد ها،موقعیت ها و وقایع می توانند باعث راه اندازی یا فعال شدن احتمال پاسخ ناسازگارانه اختلال شخصیت وابسته باشند از لحاظ نوع رفتار ،افراد وابسته منفعل و بدون جرات می باشند.در روابط بین فردی تمایل دارند که خوشایند،فداکار و متکی باشند و دائما دلگرمی دادن دیگران را می طلبند،تسلیم و اتکای آنها به دیگران منجر به این خواسته می شود که دیگران مسئولیت اصلی حیطه های زندگی آنها را پذیرفته و بعهده بگیرند. افراد وابسته بسیار تلقین پذیر می باشند و نگرشی ساده لوحانه نسبت به زندگی اختیار می کنند و تمایل دارند که مشکلات را از درجه اهمیت به حداقل تقلیل دهند(با کوچک نمایی بسیار از مشکلات آنها را نادیده می گیرند)به خاطر سادگی به آسانی فابل ترغیب هستند و دیگران به آسانی از آنها سوء استفاده و بهره برداری می کنند،سبک تفکر آنها غیر انتقادی و فاقد تیزبینی است. از لحاظ سبک هیجانی و عاطفی مضطرب بوده و احساس عدم امنیت می نمایند،چون اعتماد به نفس کمی دارند از تنها بودن احساس ناراحتی زیادی می کنند و دلمشغولی اصلی شان ترس از طرد شدن و یا عدم تائید دیگران است.از لخاظ دلبستگی احساس بی ارزش بودن داشته و در مورد ارزشیابی دیگران نظری مثبت دارند،نسبت به توانایی های خود مطمئن نبوده و مایلندکه از بیرون (افراد یا عوامل بیرونی)هدایت شوند. و در کل مهمترین مشخصه افراد دارای اختلال شخصیت وابسته این است که نیاز دارند دیگران مسئولیت حیطه های اصلی زندگی آنها را بعهده بگیرند.

قسمت ( یازدهم ) پارت دوم

تعریف اختلال شخصیت وابسته در(دی ،اس،ام۵): الگویی نافذ و فراگیر راجع به مورد مراقبت قرار گرفتن که منجر به رفتار تسلیم گرایانه،اتصال و چسبیدن به دیگران و ترس از جدایی می گردد.شروع آن از جوانی یا آغاز دوران بزرگسالی است و در زمینه ها و متن های گوناکونی دیده می شود،برای تشخیص این اختلال باید حداقل چهار مورد از مشخصه های زیر وجود داشته باسند. ۱-در تصمیم گیری های روزانه نیاز مند توصیه و اطمینان دهی دیگران است و بدون آن در تصمیم گیری مشکل داشته و لحظات دشواری را می گذراند. ۲-نیاز دارد که دیگران مسئولیت حیطه های اصلی زندگی او را بعهده بگیرند. ۳-به خاطر ترس از عدم تائید در مخالفت با نظر دیگران مشکل دارد و قادر به ابراز نظر صریح خود نیست(البته ترس های واقع بینانه استثناء می باشد) ۴-در شروع و آغاز هر کار و پروژه ای به دست خود مشکل دارد(علیرغم داشتن انرژی و انگیزه،به خاطر نداشتن اعتماد به نفس و مطمئن نبودن از توانایی ها و قضاوت خود) ۵-به خاطر کسب تائید و حمایت دیگران حتی داوطلب انجام کارهای ناخوشایند می گردد. ۶-در هنگام تنهایی احساس ناراحتی و درماندگی می کند(به خاطر ترسی مبالغه آمیز مبنی بر اینکه قادر به مراقبت از خود نیست* ۷-هنگامی که رابطه نزدیکش با فردی به پایان می رسد به شکلی اضطرابی در جستجوی رابطه دیگری برای مراقبت و تائید خود بر می آید. ۸-از اینکه وظیفه مراقبت از خود را بعهده بگیرد(مراقبت از خودش به عهده خودش باشد) دچار ترسی غیر واقع بینانه می گردد.

قسمت ( آخر )

اختلال شخصیت وسواس فکری-عملی: از نظر رفتاری این اختلال بوسیله کمال گرایی مشخص می شود،افراد مبتلا به اختلال شخصیت وسوای فکری-عملی احتمال دارد که خوره کار کردن باشند،علاوه بر قابل اعتماد بودن،تمایل دارند که سرسخت و تملک گرا بوده و در عین حال گرایش به نامصمم بودن و تعلل کردن در شروع هر کاری دارند. از نظر روابط میان فردی به طرزی بدیع نسبت به مقام و پایگاه دیگران هوشیارند و رفتار خود را مطابق با جایگاه افراد تغییر می دهند،یعنی نسبت به افراد بالا دست مودب و بله قربان گو هستند و نسبت به زیر دستان و همردیفان خود پر نخوت و دیکتاتورمآب رفتار می کنند،می توانند با لجاجت و پافشاری بخواهند که دیگران کارها را به شیوه آنها انجام دهند،بدون قدر شناسی یا آگاه بودن از اینکه دیگران به این پافشاری چگونه واکنش نشان می دهند،در بهترین صورت نسبت به سازمان و آرمان هایی که هوادار آنها هستند مودب و وفادارند.سبک تفکر اختلال شخصیت وسواس فکری-عملی را میتوان به صورت داشتن تقید و مبتنی بر قواعد مشخص کرد،در اولویت قائل شدن و اتخاذ یک دیدگاه دشواری دارند،به جزئیات بسیار زیاد توجه می کنند و اغلب چشم انداز بزرگتر را از دست می دهند. مصمم بودن و در عین حال تردید پذیری زیاد باعث دشواری در تصمیم گیری شان می گردد،فاقد انعطاف پذیری ذهنی بوده و به همین خاطر استعداد کمی در خیال پروری،تجسم ذهنی و رویا پردازی دارند و زندگی تخیلی محدود و مقیدی دارند.همانند افراد منفعل-پرخاشگر(منفی باف)بین با جرات بودن و نافرمانی از یک سو و خشنود کردن و اطاعت از دیگران در تعارض هستند.موقعیت یا رویدادی که با بیشترین احتمال پاسخ ناسازگارانه در شخصیت وسواس فکری -عملی را راه اندازی می کند،مسائلی چون اقتدار،موقعیت های بی ساختار و یا اقتضائات روابط نزدیک و صمیمی هستند.از لحاظ عاطفی این افراد عبوس و غمگین بوده ودر ابراز احساسات صمیمانه نظیر گرمی،مهربانی و همدلی دشواری دارند و عموما از احساسات نرم تر خودداری می کنند در حالی که امکان دارد خشم،ناکامی و تحریک پذیری خود را آزادانه ابراز کنند.این حالت عبوسی و احساسات گریزی خود را در رفتارهای نمایشی و انعطاف ناپذیر نشان می دهند. این افراد دارای احساس بی ارزشی شخصی بوده و گاها ارزشیابی مثبتی از دیگران در مقایسه با خود دارند و تمایل دارند که از جهت خودشناسی جهت گیری بیرونی داشته باشند. باید توجه داشته باشید که

قسمت ( آخر ) پارت دوم

رفتارهای اجباری شعائر گونه (وسواس نظافت،وسواس تقارن و....)که در وسواس فکری-عملی شایع است از مشخصه های اختلال شخصیت وسواس فکری-عملی نیست. تعریف اختلال شخصیت وسواس فکری-عملی از دیدگاه (دی،اس،ام۵) الگویی نافذ و فراگیر در باره منظم بودن،کمال گرایی،کنترل ذهنی فردی و در روابط میان فردی که باعث از دست دادن انعطاف پذیری،گشودگی،دلپذیری و کارآمد بودن می گردد.شروع آن از دوران جوانی یا اوایل بزرگسالی بوده و برای تشخیص آن باید حداقل چهار مشخصه از موارد ریر وجود داشته باشند. ۱-دلمشغولی به جزئیات،قواعد،فهرست ها ،نظم ،سازمان یا برنامه تا حدی که نکته اصلی فعالیت از بین می رود. ۲-کمال گرائی ای که با انجام تکالیف و کارها تداخل می کند(مثلا خودداری از انجام یک کار یا پروژه به خاطر معیار ها و قواعد سخنی که توسط خود فرد برای انجامش وضع شده و قادر به برآورده کردنشان نیست) ۳-صرف وقت بسیار برای کار و مولد بودن به بهای کنار گذاشتن فعالیت های تفریحی،ارتباطات صمیمی و دوستی در حالی که کار مورد نظر با ضرورت های اقتصادی آشکار قابل توجیه نیست . ۴-افراط در وجدان گرایی،درستکاری و انعطاف ناپذیر بودن در زمینه قواعد اخلاقی یا ارزش ها و در حالی که با همانند سازی های فرهنگی یا مذهبی قابل توجیه نیستند. ۵-عدم میل و توانایی در دور انداختن وسایل و چیزهای خراب و بی ارزش حتی وقتی که هیچگونه ارزش معنوی و احساسی هم برایش ندارند. ۶-اکراه داشتن از سپردن انجام کارها و تکالیف به دیگران یا همکاری با دیگران جز در صورتی که آنها کار را دقیقا به همان روشی که او می خواهد انجام دهند. ۷-خساست در خرج کردن و هزینه پول برای خود و دیگران،به پول بعنوان چیزی نگاه می کند که باید آن را برای فجایع آینده نگهداری کرد. ۸- خود رای،یکدنده و لجباز

خود را بهتر بشناسید

قسمت اول

اگر نسبت به هر عاملی بیرونی (خارجی) حسّی از مضطر بودن و احساس درماندگی می کنید، دردی که درون خود احساس می کنید مربوط به خود آن عامل نیست،بلکه مربوط به ارزیابی و تخمین شما از آن است .و شما قدرت آن را دارید که در هر لحظه آن را باطل کنید. افکار و هیجانات ،بلوک های اولّیه داستان شما در مورد عدم کفایتی است که در خود شناسایی می کنید، بعد از کمی تفکّر در باره خودنان، آنها در ذهنتان کاشته می شوند و ادراکات خود را با لنزی تفسیر می کنید که باعث می شود فقط آنچه را که قبلا باور داشته اید(در مورد اینکه چه کسی هستید) ببینید. برای مثال ،این فکر که من دارای کم وکاست(نقص) هستم و ارزش دوست داشته شدن را ندارم،می تواند تبدیل به برداشت و فرض اولیه تان در دنیایی که برای خود ساخته اید بگردد.افکار و هیجانات عمیقا در هم پیچیدگی دارند، بعضی وقت ها افکار به هیجانات و احساسات ،زخم و مهمیز می زنند،و بعضی وقت ها هیجانات این کار را با افکار می کنند.افکار قضاوت گرانه می توانند احساسی از گناه ایجاد کنند،و احساس گناه می تواند منجر به افکار خود سرزنش گرانه گردد.مهم نیست کدامیک بر دیگری مقدم است،در نهایت ترکیبی از افکار و هیجانات مواد ساختمانی لازم را برای ساختن حسّی که نسبت به خود دارید مهیا می سازند.شما ایجاد کننده مواد لازم برای ساختن حسّی که نسبت به خود دارید هستید، زندگی تان را خودتان می سازید، و اینکه آن را بهشت یا جهنم می دانید خودتان می سازید،و در کل دنیای خود را خودتان می سازید. امّا این افکار و احساسات واقعاً چه هستند؟آنها دارای هیچ واقعیت ذاتی یا جوهری نیستند،امّا از آنها برای ساختن همه آنچه که خوب یا بد پنداشته می شوند، درست یا غلط پنداشته می شوند،  استفاده می کنید. نمی توانید آنها را در دستان خود بگیرید ، امّا احتمال دارد به خاطر آنها کف دستانتان خیس عرق گردد، هیچ وزنی ندارند اما می توانند به حدی سنگین باشند که باعث شوند تحرک تان را از دست بدهید.

افکار نماد(تجسّم) ذهنی ما از دنیای پیرامون مان هستند و البته برای شناسایی جهان و به عنوان معرفّی برای آن سودمند هستند، اما همچنین می توانند ایجاد کننده درد و رنجی شدید وقتی آنها را درست ارزیابی نمی کنیم باشند.همه ما ظرفیت این را داریم که خودمان را بینهایت بدبخت و تیره روز کنیم(به بدبختی و تیره روزی بیندازیم) . و توسط افکاری که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارند به بدبختی و تیره روزی بیفتیم. به نظر عجیب می آید اما اسناد کردن به قضاوت ها و تفاسیر نادرست،و تجربیات ما از آنها در طول زندگی بشر در همه اعصار متناوب و تکراری بوده اند.

واقعیت نسبی است، ما عموما به آنچه در حضورمان قرار داردنگاه نمی کنیم،بلکه نگاهمان به تفسیری است که از آنچه در روبرویمان قرار دارد در ذهن داریم. تفاسیر ما ادراکاتمان را تبدیل به چیزی می کنند که با باورها و انتظاراتمان هماهنگ باشد و در جوهره آن دنیا را آنطور می بینیم که فکر می کنیم. بدین ترتیب بانویی زیبا روی که وجودش آکنده از خود قصاوت گری های منفی است،با نگاه کردن به آیینه می تواند موجودی زشت و پلید را که پشت او پنهان شده است ببیند.لنز هایی که از پشت آنها جهان را می بینید چه رنگی دارند؟ هر رنگی باشند،جهان شما به همان رنگ در خواهد آمد.توجه و هشیاری کمک می کند که بفهمید جهان را چگونه می بینید و مشخصاً خودتان را چگونه می بینید و چه دیدی نسبت به خود دارید؟وقتی که شاهد روش های عادتی تفکرتان نسبت به خود باشید،سر نخ هایی را در مورد اینکه چگونه افکارتان خود پنداره شما را شکل می دهند به دست می آورید و خطوط اصلی داستانی را که بر خود روایت گری تان چیره و مسلط است کشف خواهید کرد و می فهمید کدام عناصر را در داستان خود تقویت کرده اید،روند کلّی افکار اتومات خود را شناخته و می فهمید چگونه کار می کنند و چگونه ادراک می کنید. در طول زمان متوجه می شوید که افکارتان لزوماً معرّف واقعیت نیستند بلکه در واقع در حال ساخت واقعیت هستند،واقعیت نسبی است،جهان و تمام آنچه در آن قرار دارد منجمله احساسی که نسبت به خود دارید، با توجه به نگاهتان قابل تغییر و تبدیل هستند.

قسمت دوم

نشخوارگری ذهنی :

بعضی وقت ها این افکار نیستند که مشکلات فراوانی ایجاد می کنند، بلکه مسئله خود فکر کردن است، البته منظور این نیست که بگوئییم آن فکری که راجع به چیزی است که باعث پریشانی تان می شود فکر بدی است یا درستی،مسئله این است که وقتی چیزی در ذهن به حرکت درآمد متوقف کردن آن سخت است، این نوع از فکر کردن تکرار شونده یا نشخوار ذهنی،مسئله ای عام می باشد.و اکثر ما تجربه آن را داشته ایم.مثلا وقتی می خواهید در شب روزی که اتفاق مهمی به وقوع پیوسته بخوابید،آن فکر در سرتان می آید.این افکار تکرار شونده نه فقط کمکی به حال ما نمی کنند،بلکه دچار مشکلات عدیده ای در یادآوری دوباره و دوباره اتفاق ناخوشایندی که افتاده می شویم و نشخوار ذهنی می تواند با درد و رنج بسیار زیادی همراه باشد.

هیجاناتی که سازنده هویت و عدم کفایت ما هستند:

همه انسان ها دارای هیجانات هستند،هیچکدام از این هیجانات به خودی خود سودمند یا مخرب نیستند، اما در این باره نیز می توانیم با توجه به چگونگی پاسخدهی مان به هیجانات دچار درد و رنج شویم. اگر هیجاناتمان را سرکوب کنیم مخرّب خواهند شد،در حالی که بعضی هیجانات می توانند پس از احساس و نشان دادنشان منبعی برای شفایابی باشند،حتی اگر دلچسب و مطبوع نباشند. باید راهی بیابیم که خشم،ترس،شرمندگی  و تمام احساساتمان را که برایمان آزار رسان هستند،حس کنیم.زیرا این راه اصلی رسیدن به روشن ذهنی است،در دوران کودکی یاد گرفته ایم احساساتی را که نسبت به آنها ترجیح داریم ابراز کنیم و بعضی از آن ها را ابراز نکنیم،اگر والدینتان با خشم شما کنار نمی آمدند احتمالا یاد گرفته اید که آن را متوقف کرده یا مانع آن شوید، اگر قادر به درک و شناخت ترس،درد و یا حتی سرخوشی تان نبوده اید،احتمالا یاد گرفته اید از این احساسات خودداری کرده و آن ها را نیز سرکوب کنید، گاهی وقت ها نشان دادن یک هیجان دردناک و ناراحت کننده باعث آرام شدنش گشته و موجب می شود به شکلی سازنده با آن سر و کار داشته باشیم.وقتی هیجانی برانگیخته می شود به خودتان بگویید فقط ترس(غم،خشم،اندوه،شرم…)است،این فقط یک هیجان نامطبوع است،به خودتان یادآوری کنید که این هیجانات فراگیر و عام هستند،همه انسان ها دچار هیجانند و در تمام فرهنگ‌ها وجود‌ دارند.

هیجانات خود را لمس کنید:

بسیاری از افراد درمی‌یابند که تمرکز بر حواس بدنی وابسته به هیجانات  ناخوشایند به آنها کمک می‌کند که این هیجانات را کنترل کرده و به مرور تعدیل کنند.

البته لازم به ذکر است که تعدیل و تنظیم هیجانات منفی چالشی سخت بوده ،و نیازمند روند و پروسه ای طولانی مدت،صبوری و ارزشمندی برای خود است. همچنین باید آگاه باشید که هیجانات می‌توانند شما را وادار به رفتاری کنند که خودران یا شرطی هستند،این عکس العمل های خودران عموما از قوی ترین علل رنج کشیدن‌های خودتان و آنهایی است که در زندگی در کنارتان هستند.علاوه بر آن ،هیجانات گاهاً به طوری سریع و قبل از آنکه متوجهشان بشوید اوج می گیرند و عموماً زمانی متوجه هیجانی میشوید که بوقوع پیوسته،ضمناً وقتی در چنگال هیجان خود افتادید گویی تمام توجهتان معطوف چیزی می‌گردد که آن هیجان را تقویت کرده است،و تمام چیز های بر خلاف آن را کنار می زنید،به همین دلیل است که کشف تجربیات هیجانی در جسمتان تا این اندازه مهم است. احساساتی که وابسته و وصل به هیجانات هستند می توانند تبدیل به سیگنالی شوند تا قبل از اینکه در چنگال هیجان گیرکرده و به شکلی خودکار عکس العمل نشان دهید متوجه وقوع آن شده و پاسخدهی تان تحت کنترل خودآگاهتان قرار گیرد.مثلا اگر متوجه سفتی ،محکمی و فشار در آرواره تان شدید علامتی است که احتمالا عصبانی می شوید.این سیگنال به شما کمک می کند که کمی مکث کرده و قبل از عمل کمی تامل کنید.به این طریق قادر خواهید بود با مهارت و آگاهی بیشتری در قبال هیجانات خود عکس العمل نشان دهید. بین محرک ها و پاسخدهی ما فاصله ای وجود دارد و در همان فاصله، آزادی عمل و قدرت انتخاب برای نوع پاسخ وجود دارد(پاتاکوس ۲۰۰۸).

خود آگاهی همان فاصله بین محرک ها و پاسخدهی است که شما را قادر می سازد که انتخاب های آگاهانه تر و خود خواسته ای هنگام هیجانی شدن داشته باشید.

قسمت سوم

نشخوارگری ذهنی :

بعضی وقت ها این افکار نیستند که مشکلات فراوانی ایجاد می کنند، بلکه مسئله خود فکر کردن است، البته منظور این نیست که بگوئییم آن فکری که راجع به چیزی است که باعث پریشانی تان می شود فکر بدی است یا درستی،مسئله این است که وقتی چیزی در ذهن به حرکت درآمد متوقف کردن آن سخت است، این نوع از فکر کردن تکرار شونده یا نشخوار ذهنی،مسئله ای عام می باشد.و اکثر ما تجربه آن را داشته ایم.مثلا وقتی می خواهید در شب روزی که اتفاق مهمی به وقوع پیوسته بخوابید،آن فکر در سرتان می آید.این افکار تکرار شونده نه فقط کمکی به حال ما نمی کنند،بلکه دچار مشکلات عدیده ای در یادآوری دوباره و دوباره اتفاق ناخوشایندی که افتاده می شویم و نشخوار ذهنی می تواند با درد و رنج بسیار زیادی همراه باشد.

هیجاناتی که سازنده هویت و عدم کفایت ما هستند:

همه انسان ها دارای هیجانات هستند،هیچکدام از این هیجانات به خودی خود سودمند یا مخرب نیستند، اما در این باره نیز می توانیم با توجه به چگونگی پاسخدهی مان به هیجانات دچار درد و رنج شویم. اگر هیجاناتمان را سرکوب کنیم مخرّب خواهند شد،در حالی که بعضی هیجانات می توانند پس از احساس و نشان دادنشان منبعی برای شفایابی باشند،حتی اگر دلچسب و مطبوع نباشند. باید راهی بیابیم که خشم،ترس،شرمندگی  و تمام احساساتمان را که برایمان آزار رسان هستند،حس کنیم.زیرا این راه اصلی رسیدن به روشن ذهنی است،در دوران کودکی یاد گرفته ایم احساساتی را که نسبت به آنها ترجیح داریم ابراز کنیم و بعضی از آن ها را ابراز نکنیم،اگر والدینتان با خشم شما کنار نمی آمدند احتمالا یاد گرفته اید که آن را متوقف کرده یا مانع آن شوید، اگر قادر به درک و شناخت ترس،درد و یا حتی سرخوشی تان نبوده اید،احتمالا یاد گرفته اید از این احساسات خودداری کرده و آن ها را نیز سرکوب کنید، گاهی وقت ها نشان دادن یک هیجان دردناک و ناراحت کننده باعث آرام شدنش گشته و موجب می شود به شکلی سازنده با آن سر و کار داشته باشیم.وقتی هیجانی برانگیخته می شود به خودتان بگویید فقط ترس(غم،خشم،اندوه،شرم…)است،این فقط یک هیجان نامطبوع است،به خودتان یادآوری کنید که این هیجانات فراگیر و عام هستند،همه انسان ها دچار هیجانند و در تمام فرهنگ ها وجود دارند.

هیجانات خود را لمس کنید:

بسیاری از افراد درمی یابند که تمرکز بر حواس بدنی وابسته به هیجانات  ناخوشایند به آنها کمک می کند که این هیجانات را کنترل کرده و به مرور تعدیل کنند. البته لازم به ذکر است که تعدیل و تنظیم هیجانات منفی چالشی سخت بوده ،و نیازمند روند و پروسه ای طولانی مدت،صبوری و ارزشمندی برای خود است. همچنین باید آگاه باشید که هیجانات می توانند شما را وادار به رفتاری کنند که خودران یا شرطی هستند،این عکس العمل های خودران عموما از قوی ترین علل رنج کشیدن های خودتان و آنهایی است که در زندگی در کنارتان هستند.علاوه بر آن ،هیجانات گاهاً به طوری سریع و قبل از آنکه متوجهشان بشوید اوج می گیرند و عموماً زمانی متوجه هیجانی میشوید که بوقوع پیوسته،ضمناً وقتی در چنگال هیجان خود افتادید گویی تمام توجهتان معطوف چیزی می گردد که آن هیجان را تقویت کرده است،و تمام چیز های بر خلاف آن را کنار می زنید،به همین دلیل است که کشف تجربیات هیجانی در جسمتان تا این اندازه مهم است. احساساتی که وابسته و وصل به هیجانات هستند می توانند تبدیل به سیگنالی شوند تا قبل از اینکه در چنگال هیجان گیرکرده و به شکلی خودکار عکس العمل نشان دهید متوجه وقوع آن شده و پاسخدهی تان تحت کنترل خودآگاهتان قرار گیرد.مثلا اگر متوجه سفتی ،محکمی و فشار در آرواره تان شدید علامتی است که احتمالا عصبانی می شوید.این سیگنال به شما کمک می کند که کمی مکث کرده و قبل از عمل کمی تامل کنید.به این طریق قادر خواهید بود با مهارت و آگاهی بیشتری در قبال هیجانات خود عکس العمل نشان دهید. بین محرک ها و پاسخدهی ما فاصله ای وجود دارد و در همان فاصله، آزادی عمل و قدرت انتخاب برای نوع پاسخ وجود دارد(پاتاکوس ۲۰۰۸).خود آگاهی همان فاصله بین محرک ها و پاسخدهی است که شما را قادر می سازد که انتخاب های آگاهانه تر و خود خواسته ای هنگام هیجانی شدن داشته باشید.

قسمت چهارم

خُلق ها :

هیجانات شدیدی که بار ها و بارها راه اندازی و تکرار می شوند،مثلا در رابطه با یک رویداد تکراری یا نشخوار ذهنی آن رویداد، می توانند تبدیل به یک خُلق شوند،که باید آن را یک حالت هیجانی دیرپای در نظر گرفت.بعضی مواقع خُلق ها فقط چند ساعت طول می کشند، اما در دیگر زمان ها امکان دارد آن خُلق برای روزها یا حتّی طولانی تر با ما باشد،البته بعضی افراد بیشتر مستعد این وضعیت هستند. اگر میزبان یا پذیرای یک خُلق برای طولانی مدت باشید، می تواند رنگ زندگی تان را عوض کرده و هر اطلاعات جدیدی را که بر خلاف آنچه انتظار داشته باشید،شسته و پاک کند.برای مثال تازه عروس ،داماد ها به شکلی مجازی در خُلق متزلزل و گیجی شان عموما شناور هستند و هر چیز که باعث بر هم خوردن تصورات و خیال پرستی شان از تصوراتی باشد که حقیقت می پندارند ،باعث خشم و عصبانیت شان می گردد و این در بلند مدت می تواند تبدیل به یک خُلق گردد. یکی از راه های فهم فرق و تفاوت بین هیجان و خُلق آن است که غالباً قادر به فهمیدن آنچه باعث راه اندازی هیجاناتمان شده هستیم، اما قادر نیستیم ببینیم چه چیزی این خُلق مخصوص را در ما ایجاد کرده است. بعضی ها از کشف و فهم اینکه مضطرب و افسرده هستند تعجب می کنند و نمی دانند چرا اینگونه اند.

این به این خاطر است که خُلق هایمان دسترسی به اطلاعات و دانش قبلی مان را محدود می کنند، به این دلیل به سختی می توانیم اطلاعات جدیدی را که توسط دانش قبلی مان قابل تقویت ،ارزیابی و اعتبار نیست کسب کنیم. برای مثال نوعروسی که دارای خلق مثبت است تمام کارهایی را که همسرش انجام می دهد درخشان و خوب می بیند و از اینکه همه چیز بی نهایت دلپذیر است در شگفت می ماند.

اگر مدت زمانی طولانی با خلقی ثابت زندگی کنید،این امر می تواند باعث متبلور شدن در یک خط داستانی یا کاراکتری(شخصیتی) گردد که خود را با آن شناسایی کرده(هویت یابی کزده) و به آن باور می کنید. به طور مثال، من آدم ناشاد و غیر محبوبی هستم و هیچ کس علاقه و کششی نسبت به من نشان نمی دهد، این صرفاً داستانی است که نسبت به خود ساخته و به آن باور دارید در حالی که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد.

نقطه امتیاز دهی هیجانی:(emotional set point)

دالای لاما(رهبر مذهبی تبتی ها) می گوید شادی یک کاراکتر(مشخصه) ثابت نیست،بلکه چیزی است که می تواند از طریق تمرین ذهنی به دست آمده و گسترش یابد(دالای لاما و کاتلر ۱۹۹۸).این ادعا ناشی از تعهد عمیق او به تمرین مدیتیشن (آرامش یابی) در طول دهه هایی است که در آموزش بودیسم گذرانده است،که البته توسط علم عصب روان شناختی معاصر نیز حمایت می گردد. همه ما دارای نقاط تنظیم هیجانی هستیم که تقریبا به شکل نوعی تنظیم ترموستاتیک برای هیجاناتمان هستند.کار این ترموستات ها تاثیر گذاری بر شدت عکس العمل های هیجانی است، مثلا وقتی یک فرد پیروز می شود یا شکست می خورد و یک هیجان مانند شادی یا خشم بر او غلبه می کند،اینکه عکس العمل هیجانی چقدر شدید باشد یا چقدر طول بکشد تحت تاثیر ست پوینت ها است( می توان به انها نقاط امتیاز دهی هم گفت). اگر چه این نقاط امتیاز دهی  در طول زندگی بشر ثابت و پایدار در نظر گرفته می شوند، ریچارد دیویدسون یکی از پیشرو ترین عصب روان شناسانی که در باره هیجانات مطالعه می کند به این نکته دست یافته است که تمرینات مدیتیشن (آرامش یابی) می تواند باعث تحریک (سبب شدن) تغییرات بلند مدت و دیر پای سودمندی در مغز،منجمله تغییر دادن نقاط تنظیم هیجانی گردد(دیویدسون ۲۰۰۹) در واقع این نقاط تنظیم را می توان با تمرینات آرامش بخشی و شفقت جویی در طول تقریبا هشت هفته تغییر داد. به زبانی دیگر،نقطه تنظیم مغزتان برای شادی(یا هر هیجان دیگری) بستگی به خودتان دارد. به علاوه در تحقیقی که توسط کیلینگزورث و گیلبرت(۲۰۱۰) محققین دانشگاه هاروارد انجام شد،همبستگی مثبت معناداری بین احساس شادی و زندگی کردن در زمان حال و اکنون یافته شد،هر چقدر که افراد شرکت کننده در تحقیق تمرکز بیشتری بر لحظه حال داشتند احساس شادی بیشتری می نمودند و هر چقدر که ذهن آنها در گذشته پرسه می زداحساس ناشادی بیشتری می نمودند.

قسمت آخر

هنگامی که در مورد خود دارای حسّی محدود بوده یا آن را تبدیل به شکلی قدرتمند از هیجانی چون شرم نمایید، سعی در ایجاد خٌلق و هویتی متناسب با آن  و ایجاد راه هایی برای بازخلق این هیجانات می کنید که باعث دوام و بقای این هویت باشند(این یک باز چرخه است،ایجاد هویت و خٌلقی متناسب با هیجان و سپس بازتولید هیجان برای حفظ این هویت) به این مسئله محققینی چون اکمن و دالای لاما آغاز گری هیجانی(تهیه فایل هیجانی می گویند).(اکمن و دالای لاما۲۰۰۸). این امر نشان می دهد که چگونه تجربیات هیجانی دوران کودکی،همیشه می توانند جزیی از تجربیات زندگی شما با بازتولید آن هیجانات گردند. می توان این قضیه را خود پیش گویی در جهت خود تامین گری نیز نامید. دیگر مسئله ایجاد و بازتولید داستان هایی است که در واقع با آنها زندگی می کنیم و این کار را با استفاده از هیجانات و خٌلق خود انجام می دهیم. به طور مثال امکان دارد به این نتیجه گیری برسید که ذاتاً غیر دوست داشتنی هستید،به همین دلیل تصمیم بگیرید خود را با نشان دادن کم و کاستی هایتان در معرض دید و قضاوت دیگران به خاطر ترس از طرد شدن قرار ندهید.هرچند با این نوع پنهان کاری و جلوگیری از خود ابرازی به این شکل،هرگز به شکلی عمقی با کسی ارتباط برقرار نخواهید کرد.زیرا هیچ کس قادر به دیدن و بودن با خود واقعی شما نیست و همچنین قادر به فهم اینکه واقعا که هستید هم نیست،به این طریق وقتی هویتی از کم و کاست و عدم کفایت را پذیرفته اید،افکار و تفاسیر شما باعث برافروخته ماندن احساس درد و رنجی است که همراه با احساس کم ارزشی در وجود شما می ماند،و هیجانات تبدیل به شعله ای می شوند که سوخت آن افکار ناشی از عدم کفایت تان است و باعث بروز ادراکات و اعمالی می گردند که معرّف زندگی تان می شود.به یک معنی زندگی شما تبدیل به وسیله ای می گردد که لازمه انتظارات و توقعات تان است و این وسیله شما را به همانجایی می برد که فکر می کنید خواهید رفت( به طور مثال اتوموبیل به همانجایی می رود که راننده می خواهد)

هزینه خودداری(بازداری)

فهمیدیم که چگونه با گم شدن در افکار و هیجاناتمان هویتی مناسب با آنها را شکل می دهیم،اما یکی از طاقت فرسا ترین(شاق ترین) راه ها برای ایجاد درد و رنج، انباشتن افکار و هیجانات در ضمیر ناخودآگاه است.به زبان روان شناسی این امر مکانیسم دفاع ایگو(خود) یعنی سرکوب شناخته می شود.و این بدین معنی است که هم افکار و هم احساسات را با انباشتن و سرکوب آنها در قسمت تاریک و غیر قابل دسترس ذهن،مسموم نماییم.البته این افکار و احساساتی که سعی در خلاص شدن از آنها داریم باعث مزاحمت ما می شوند.شاید این افکار و هیجانات در خودآکاه مان ناپدید شوند،اما از گرایش ناخودآگاه مان نسبت به زندگی ناپدید نشده اند، به همین دلیل به پایه ای برای احساس کم ارزشی و بی کفایتی مان تبدیل می شوند.

برای درمان این معضل باید راهی برای بازرسی این نقاط تاریک و سایه روشن یافته و سپس به تدریج افکار و احساسات تبعیدی به ناخودآگاه را سر و سامان داده و آنها را به شخصیت خود بازگردانیم. میتوان گفت بیماری ما به اندازه اسرار ماست،به هر اندازه که اسرار داریم،احساس بیماری می کنیم و این بیانگر این است که باید حقیقت را نسبت به خود پذیرفته و به اسرار خود اعتراف کنیم،حداقل به خودمان یا فرد دیگری که به او اعتماد داریم.

قسمت اعظم روان درمانی بر درک و فهمی بنا شده که معرف و بیانگر درک آسیب شناختی روانی است(رنج کشیدن روح و روان) افسردگی،اضطراب،فوبیا و بسیاری دیگر از مشکلات روان شناختی می توانند تلاشی برای خودداری(سعی برای خودداری)از افکار و احساسات دردناک باشند.به طور مثال می توان افسردگی را جایگزینی برای احساساتی دردناک چون خشم در نظر گرفت،و گاهی وقت ها می گوییم افسردگی خشمی است که به درون جاری شده است،بسیاری از مسائل آسیب شناختی روانی ای که احساس می کنیم ،به این علت است که تمایل داریم آنها را به صورت شرم،ترس،وحشت و غیره احساس کنیم.

اکتشاف سایه ها:

برای درمان و شفای حس عدم کفایت و بی ارزشی باید آن چیزهایی را بیابید که آنها را طرد و سرکوب و در سایه ها انباشته کرده اید،هم روان شناسی و هم مدیتیشن می توانند کمک کنند که ناخودآگاهتان را تبدیل به خودآگاهی کنید و نور آگاهی،مهربانی و شفقت را در قسمت های تاریک قلب و ذهنتان بتابانید،البته این کار ساده ای نیست اما با کمک گرفتن از متخصصین روان شناس و یاد گیری تکنیک های مدیتیشن قادر به انجام این کار خواهید بود.یادتان باشد و به خاطر بسپارید که هیجانات و احساساتی چون شرم و گناه،خودسرزنش گری و…. با سرکوب شان از بین نمی روند،فقط در ناخودآگاه تان جمع می شوند و می توانند باعث مشکلات روان شناختی و حتی بیماری های جسمانی گردند.تنها راه خلاصی از آنها یافتن دلیل زیرین و زیربنایی آنهاست یعنی همان چیزی که سعی کرده اید از آن اجتناب کنید.سعی کنید خودتان را به همان شکلی که هستید،درک کرده و بپذیرید ،با تمام کم و کاستی هایتان،تمام نکات مثبت و منفی وجودی تان را بررسی کنید،صفات بد و خوب خود را به یاد بیاورید،سعی کنید صفات و عادات بد خود را گام به گام ترک کنید،خود را پذیزفته و دوست داشته باشید و در صورت امکان مراقبه کنید.

هیجان از دیدگاه نوروسایکولوژی (قسمت اول)
هیجان نیز مانند حافظه، شامل فرآیندهای شناختی است که می تواند خودآگاه بوده یا خارج از حیطه آگاهی ما قرار داشته باشد. در حقیقت بعضی از کارشناسان، هیجان را از بقایای مزاحم گذشته تکاملی ما،(یعنی دورانی از عدم آگاهی که بیشتر در عمل تحت اختیار غرایزی چون هیجان قرار داشت)می دانند. آنان معتقدند که بشر در اصل موجودی منطقی است،ولی قدمت هیجان از تفکر بشر بیشتر است.افرادی که فاقد هیجان بوده یا از هیجان های اندکی برخوردار هستند،ممکن است در اغلب مواقع رفتاری کاملا منطقی داشته باشند، ولی در هنگام گرفتن تصمیم های فردی و اجتماعی،غیر منطقی عمل کنند. آنتونیو داماسو بر این نکته تاکید می ورزد که هیجان،نوعی فرآیند شناختی است که عملا در تفکر منطقی نقش دارد. او معتقد است که ساز و کارهای استدلال،به شدت تحت تاثیر هر دو نوع،به نام های خودآگاه و ناخودآگاهی قرار دارند که از سامانه عصبی زیربنایی هیجان نشات می گیرند.به تفاوت بین کاربرد متخصصان نوروپسیکولوژی از واژه ناخودآگاه(به عنوان مترادفی برای فعالیت های مغزی غیر آگاهانه) و استفاده فروید از آن به عنوان(یکی از اجزای واپس زده شده یا پنهان ذهن) توجه کنید. متخصصان نوروپسیکولوژی از ناخودآگاه بعنوان عبارتی اختصاری برای اشاره به موضوع استنباط ناخودآگاه،هرمان فون هلم هولتز استفاده می کنند، یعنی همان فرآیندهای واقع در خارج از حوزه آگاهی که از طریق تجربه آموخته شده و ناظران بیرونی نیز از معلومات خود برای درک آنها استفاده می کنند. حس کردن هیجان: آخرین هیجان شدیدی که حس کرده اید چه بوده است؟ شاید با یکی از دوستان صمیمی خود مجادله سختی کرده اید،یا خبر های غیر منتظره و بسیار خوب دریافت کرده اید هیجان را نمی توان رویدادی واحد توصیف کرد،زیرا فرآیند های هیجانی از جهاتی متعدد با یکدیگر، و سایر فرآیندهای شناختی تفاوت دارند. تجربه هیجانی می تواند شامل تمامی افکار یا برنامه ریزی ها در باره گفته ها یا اقدامات قبلی افراد، یا اقدامات احتمالی در آینده باشد.قلب شما ممکن است به تپش بیفتد، گلوی شما ممکن است دچار گرفتگی شود،و ممکن است دچار تعریق،لرزش یا گر گرفتگی شوید،احساسات هیجانی شدید(خشم یا سرخوشی) همواره به صورت کلامی قابل بیان نیستند.تغییرات چشمگیر در حالت چهره،لحن صدا یا وضعیت قرار گیری بدن_حتی اشک ناشی از غم و شادی برای انتقال هیجان به دیگران کافی نیستند.این پیام های هیجانی بسیار قدرتمند بوده و به میزان اندکی تحت تاثیر تجربه قرار دارند.برای مثال پال اکمن با تحقیقات خود اثبات کرده است که تظاهرات پایه هیجانی،خشم/ترس/نفرت/شگفت زدگی/شادی و غم به طور همگانی و توسط مردم سرتاسر جهان شناسایی می شوند.
کلیک کنید
هیجان از دیدگاه نوروسایکولوژی (قسمت دوم)
هیجان چیست؟ متخصصان نوروپسیکولوژی هیجان را نه یک مقوله،بلکه نوعی حالت رفتاری استنباطی مرسوم به عاطفه می دانند که در واقع حسی است آگاهانه و ذهنی در باره یک محرک، صرف نظر از اینکه این محرک چیست و کجا است. رفتار عاطفی ماهیتی درونی و ذهنی دارد.ما به عنوان ناظر می توانیم،وجود هیجان در دیگران را تنها از روی رفتار آنان(گفتار و کردار آنان) و نیز با اندازه گیری تغییرات فیزیولوژیایی همراه با فرآیند هیجان استنباط کنیم. هیجان دارای مولفه های پرشماری است، هر یک از آنها را در اصل می توان هم مشاهده کرد و هم کمیت آنها را تعیین کرد.نظریه های هیجانی امروزی باید حداقل شامل چهار مولفه رفتاری اصلی باشد. ۱- فیزیولوژیایی :مولفه های فیزیولوژیایی شامل فعالیت دستگاه عصبی مرکزی و خود مختار و نیز تغییرات حاصله در فعالیت های عصبی هورمونی و احشایی هستند. هیجان سبب ایجاد تغییراتی در تعداد ضربان قلب،فشار خون، نحوه توزیع جریان خون، تعریق،دستگاه گوارش و غیره شده ضمن آنکه باعث آزاد سازی هورمون هایی می شود که می توانند بر مغز یا دستگاه عصبی خودمختار تاثیر بگذارند.حداقل برخی حالات هیجانی(برای مثال شادی در مقابل غم)را شاید بتوان با توجه به تغییرات فیزیولوژی مربوطه شان،از یکدیگر افتراق داد.هر چند که در این باره اختلافات نظریاتی در میان دانشمندان وجود دارد. ۲-رفتار حرکتی متمایز کننده:حالت چهره،لحن صدا و وضعیت قرارگیری بدن،بیانگر حالت های هیجانی هستند.این رفتارهای حرکتی از اهمیت ویژه ای برای مشاهده هیجان ها برخوردار هستند،زیرا بیانگر اقدامات آشکاری هستند که می توانند با رفتار کلامی مشاهده شده تفاوت داشته باشند.درک ما از فردی که می گوید خوب است ولی بی اختیار هق هق می گرید،با درک ما از همان فرد در حالی که لبخندی بر لب دارد،متفاوت است. ۳- شناخت خودسنجانه :فرآیندهای شناختی،از رتبه بندی های خود سنجانه استنباط می شوند،شناخت،عملکرد خود را در هر دو عرصه احساسات هیجانی ذهنی(حس عشق یا نفرت،حس منفور بودن یا محبوب بودن)و فرآیندهای شناختی(برنامه ریزی،خاطرات،انگاره ها) اعمال می کند. ۴- رفتار ناخودآگاه: این مرحله شامل استنباط ناخودآگاه است،یعنی همان فرآیند شناختی که بر رفتارهایی تاثیر می گذارند که در حوزه خودآگاه ما قرار ندارند.ما ممکن است تصمیم گیری های خود را بر اساس<شهود>یا نوعی حدس و گمان یا بر اساس دیگر مسائل ظاهرا بی پایه انجام دهیم. مغز هیجانی : جیمز پاپز نخستین نظریه مهم را در عرصه نورولوژی هیجان در سال ۱۹۳۷ مطرح ساخت. پاپز چنین استدلال کرد که ساختمان قطعه لیمبیک یا کناری در مغز، پایه و اساس کالبدشناسی هیجان را تشکیل می دهد. ساختمان های لیمبیک نیز بر هیپوتالاموس اثر می گذارند تا حالت های هیجانی را پدید آورند،گرچه به اعتقاد پاپز قشر نو (کورتکس ) هیچ نقشی در ایجاد رفتار هیجانی ایجاد نمی کند، ولی او بر این باور بود که وجود قشر مغز برای تبدیل رویدادهای ایجاد شده توسط ساختمان های لیمبیک به تجربه ما از هیجان ضروری است. نظریه پاپز جذابیت هایی داشت:چرا که پدیده های رفتاری فاقد هرگونه زیر مایه عصب شناختی را با آن دسته از ساختمان های کالبدشناسی تلفیق می کرد که فاقد هر گونه عملکرد شناخته شده بودند.انگاره مغز هیجانی،بی درنگ و به طور گسترده ای مورد تائید قرار گرفت،زیرا در دهه ۱۹۳۰ تفکر فرویدی غلبه داشت. این موضوع که بخشی عمقی و قدبمی از دستگاه عصبی مرکزی (لیمبیک)،هیجان ها و غریزه ها را در ناخودآگاه فروید کنترل می کند،و قشر نو(کورتکس) نیز خودآگاهی را به ارمغان می آورد،مفهومی بود که در روان شناسی آن زمان جذابیت هایی طبیعی به همراه داشت.
کلیک کنید
اسلاید قبلی
اسلاید بعدی

درمان عقلانی،هیجانی-رفتاری در اختلالات کودکان و نوجوانان

در این رویکرد همیشه چنین در نظر گرفته شده که باور ها چه عقلانی و چه غیر عقلانی ،به خودی خود و فردی وجود نداشته بلکه به شکلی همراه و توام با هیجانات و رفتار ها پیوسته اند.پس بر تاثیر هیجانات و رفتار ها بر باور ها و عقاید، و بر عکس آن تاکید می گردد.علاوه بر آن (Rational Emotive Behavior Therapy)یا به شکل مخفف(REBT) نه فقط در تغییر روش های شناختی استفاده شده(منازعه و ستیزه،خود تاکیدی عقلانی) بلکه در هیجانات نیز(تصویر سازی هیجانی عقلانی،تکرار قدرتمند و مهیج خود تاکیدی عقلانی) و روش های رفتاری(نقش بازی کردن شناختی رفتاری،انجام تکالیف درمانی وتمرین رفتار جدید در تکالیف و موقعیت های مشکل) نیز کاربرد دارد.البته تاکنون هیچ تحقیق گسترده ای در مورد تاثیر(REBT)بر کودکان و نوجوانان انجام نشده است.

در مورد کودکان باید تمرینات و تراپی با والدین آغاز شود.زیرا والدین نقش انکار ناپذیری در موفقیت درمانی این رویکرد دارند.الیس می گوید،بدترین کاری که والدین می توانند انجام بدهند سرزنش کردن کودکان به خاطر اشتباهات و خطاهایشان است،چنین سرزنش هایی باعث می شود که کودکان در درون به سرزنش خود ادامه دهند(خود سرزنش گری) و این کار به احساس مزمن اضطراب، گناه و عزت نفس پایین در بعضی کودکان و خشونت ورزی و عمل تعصب آمیز نسبت به دیگران منجر می گردد.(الیس۱۹۷۳). این طرز برخورد به کودک به طوری واضح نشان می دهد که اگر کاری کند که باعث عدم رضایت والدین و یا دیگر اعضای جامعه گردد ،خطا کار است و اگر می خواهد ارزشمند باشد باید از اصول و روش هایی که به او می گویند پیروی کند.

مفهوم سازی مراحل هیجانی:

رویداد های متلاطم کننده هیجانی(بر هم زننده) پدیده ای پیچیده و فیزیولوژیک می باشند.الیس(۱۹۹۴) روش جدبد و معروف خود(ABC)را برای درک و فهمیدن نقش افکار  در ایجاد اختلال و آشفتگی هیجانی ارائه کرد. وسلر و وسلر مدل ABC را توسعه داده تا به درمان گر ها کمک کنند به درک کاملی از رویداد های پیچیده فیزیولوژیکی نایل شوند. شروع هر رویداد هیجانی با ارائه یک محرک می باشد.

مرحله اول:محرک/محرک چیزی است که توسط حواس ۵گانه ما یعنی،چشم ها،گوش ها، بینی،لامسه و چشایی، حس می شود.

مرحله دوم:نرون ها/ نرون های حرکتی اطلاعات دریافتی از محرک، را به سیستم دستگاه عصبی مرکزی(CNS)انتقال می دهند.

مرحله سوم:ادراک/تمام اطلاعات دریافتی به خودآگاه ما وارد نمی شوند،تعدادی از آنها فیلتر شده و مابقی ادراک می گردند،ادراک به معنی تکرار دقیق واقعیت نیست،ادراک متشکل از قطعات برابر و مساوی اطلاعاتی که توسط حواس ما مهیا شده ،و اطلاعاتی است که توسط مغز فراهم شده است.در این مرحله تمام اطلاعات سازماندهی ،دسته بندی و معنی می شوند.

مرحله چهارم:استنباط ما/ افراد پس از دریافت اطلاعات از فکر کردن دست نمی کشند، و در بیشتر موارد تمایل به کسب اطلاعات بیشتری دارند که مهیای ادراک شان شود،بنابر این بعضی از تفاسیر یا مداخلات بعد از ادراک انجام می شود.

مرحله پنجم:ارزیابی ما/انسان ها فقط پردازنده منفعل اطلاعات نیستند، استنباط ها و نتیجه گیری ها عموما دارای معانی بیشتری همراه با خود هستند،امکان دارد میزان اهمیت استنباط ها و نتیجه گیری ها در مورد افراد متفاوت،تنوع داشته باشند،هرچند که تمام استنباط های فرد با در نظر گرفتن نظر مثبت یا منفی اش که با زندگی او ارتباط دارند ارزیابی می شوند.ارزیابی های غیر عقلانی شامل بسیاری از قطعیات  (باید ها،نباید ها،نیازها) و سنجش ها است.

مرحله ششم:احساسات،عواطف و تمایلات/بر طبق نظر درمانی عقلانی،هیجانی-رفتاری ارزیابی ما همراه با عواطف و هیجانات می باشد، ما در این مرحله پس از اینکه چیزی را بعنوان سودمند، ترساننده و یا…. شناسایی کردیم دچار احساساتی نظیر شادی،غم ،خشم … می گردیم

مرحله هفتم:تمایل به عمل/ حالات هیجانی پدیده های روان شناختی مجزایی نیستند،هیجانات به عنوان بخشی از سیستم فرار /مقابله  برای انگیزش رفتار انطباقی ما با اتفااقات وجود دارند و نه تنها شامل عکس العمل سیستم اتوماتیک عصبی ما هستند  بلکه به نوعی تمایلات عملی و یا پاسخ های رفتاری ای هستند که یاد گیری شده اند.

مرحله هشتم:باز خورد:/پس از آن که پاسخ ها ساخته شد،عموما این پاسخ های ما تاثیری بر دنیای پیرامونی ما دارند،این تاثیر می تواند دلچسب و مورد قبول یا غیر قابل قبول باشد،و بازخورد رفتار و تمایلات ما به عنوان یک جایزه به ما خدمت می کند تا پاسخدهی ما در دفعات مشابه را تقویت نماید.

در این مدل اختلال هیجانی به علت یک یا دو نوع از اشتباهات شناختی روی می دهد، تحریف عملی واقعیت که در مرحله چهار (استنباط ما) روی می دهد،و ارزیابی تحریف شده،غیر عقلانی و بزرگنمایی شده از واقعیت در مرحله پنج(ارزیابی ما).بر طبق رویکرد REBT این ارزیابی ما است که مقدمتا و اصولا منجر به باور هایی می گردد (BELIEFS) که عملا تحریف واقعیت هستند.استنباط های خطا و اشتباه عموما همراه با ارزیابی های بزرگنمایی شده هستند،اما خود ارزیابی به تنهایی کافی نیست که منجر به تحریک و برقراری هیجان عاطفی مختل گردد.

تعریف باورها:

در REBT باور و سیستم اعتقادی ما،اشاره به جنبه های شناختی انسان که مسئول سلامت ذهنی و روان شناختی در تک تک انسان ها است دارد.باور سازه توصیفی اصلی درREBT است و بسیار مهم است که معنی این لغت تا حد امکان واضح و شفاف گردد.الیس دز سال ۱۹۹۹ سیستم شناختی خود(ABC) را شرح و بسط داد و آن را تبدیل بهABC(DE) نمود هدف او توضیح و توصیف دقیق اینکه چگونه یک فرد دچار آشفتگی،اضطراب و واژگون سازی می شود بود.A اول کلمهACTIVATION به معنی فعال سازی است.B اول کلمهBELIEFS به معنی باور ها است،C اول کلمهCOGNITIVE به معنی شناخت می باشد،D اول کلمهDISPUTATIONبه معنی منازعه،ستیز و بحث و جدل می باشد و E اول کلمهEMOTION به معنی هیجان می باشد. در حقیقت عامل فعال کننده یعنی A منجر به C یعنی چیزی که ادراک می کنیم می گردد،سپس باور شخص است(B) و این باور یعنی اینکه،باور کنیم که در نقطهA چه اتفاقی افتاده که منجر به رسیدن بهC یعنی آنچه ما درک می کنیم شده است،سپس منازعه،بحث و جدل پیش می آید(D) و سرانجام این منازعات منجر به بروز حالات هیجانی شدید(E) می گردد.یکی از جنبه های مهم و سنگ بنای رویکرد درمانیREBT استفاده از روش های عینی و عملی برای پرسش گری و به چالش کشیده این مراحل است.مثلا به چالش کشیدن چیزهایی مثل فرضیات قطعی(چیزی را به عنوان قطعی پذیرفتن)،یا باور های غیر عقلانی که امکان دارد افراد در مورد خود ، دیگران و در مورد جهان داشته باشند که منجر به تفاسیر خاص و برآورد هایی می گردد که فرد در مورد رویدادهای در حال وقوع شکل می دهد. در این رویکرد افرادی را که دارای باور های غیر عقلانی می باشند ،تشویق به تغییر فرضیات غیر دقیق و غیر واقع خود نموده و کمک می کنیم که آنها را از نو و دوباره شکل داده و فرم دهی نمایند،به مسائلی دقیق تر و قطعی تر توجه، و به طوری قطعی اعتبار و ارزش باورهای جدید را باور کنند،بدین صورت شروع به شناختی جدید کرده و این شناخت بر رفتار و هیجانات آنها تاثیر مثبتی می گذارد. البته باید گفت که باور پدیده ای سازه ای و بسیار گسترده است که حداقل دارای سه زیر طبقه از پدیده شناختی می باشد.

۱-افکاری که فرد به آنها فکر می کندو در مقطع زمانی(مقطعی از زمان) نسبت به آنها آگاه است.

۲-افکار راجع به A(رویداد فعال کننده) که یک فرد فورا نسبت به آنها آگاهی ندارد(در لحظه آگاه نیست)

۳-باور های تجریدی تری که امکان دارد فرد به طور کلی داشته باشد(برنارد۱۹۸۱)

اسچنرودر(۱۹۸۲) در تحلیل خود نوشت که شماتیک ABC در حقیقت ساده سازی روش های بسیار پیچیده ای از ،ادراک ،تفسیر ،ارزیابی رویداد ها،فعال سازی عکس العمل های هیجانی و پاسخ های رفتاری نسبت به این عکس العمل است ،از نظر او B  در ABC(باورها) به پدیده ای متفاوت اشاره می کند،زیرا افکار و تصاویری که فرد مشاهده می کند ،احساسات ،هیجانات و رفتار(کلام سازی،سخن گویی و……)ناشی از روند های درونی ناخودآگاه و سیستم باور های زیرین(بنیادی)اوست.و باور های تجریدی تر افراد،که انسان ها عموما در باره آنها صحبت نمی کنند،پایه ساز و بنیان گذار چهارچوب فرضیاتی است که توسط آنها  در مورد چیزهایی که مشاهده کرده اند یا در حال وقوع هستند،ارزیابی، سنجش، استنباط و سپس نتیجه گیری می کنند.

بر طبق نظریه REBT کودکان به شکل فطری و غریزی با ظرفیت تفکر عقلانی منطقی و همچنین غیر عقلانی منطقی زاده می شوند، تمایل و صورت بندی انسان(آمادگی انسان) تاثیر خود را در پهنه زندگی به جای گذاشته و مانع  احتمال رسیدن او به سلامت ذهنی کامل می گردد. آنچه باعث تاب آوری و متعادل کننده تاثیر باور های غیر عقلانی است، افزون شدن عقلانیت و دلیل آوری منطقی است ، که از حدود ۶ سالگی بروز و ظهور می یابد(مرحله رشدی عملیاتی پیاژه). پس از آن توانایی تفکر و دلیل آوری انتزاعی در حدود سنین ۱۱ تا ۱۲ سالگی(مرحله رشدی عینی پیاژه) صورت می پذیرد.

بین سطوح رشدی شناختی کودک که توسط مراحل رشدی پیاژه توضیح داده شده است، و متد های درمانیREBT رابطه وجود دارد. در رویکرد درمانی REBT از خود ارزیابی عقلانی در کودکان تمام سطوح سنی استفاده می شود،اما غالبا باور های غیر عقلانی مورد مشاجره و مناقشه در مورد کودکانی که کمتر از ۷ سال سن دارند به کار برده نمی شود. همچنین به چالش کشیدن باور های غیر عقلانی به شکلی انتزاعی در مورد کودکانی که کمتر از ۱۱ تا ۱۲ سال دارند قابل کاربرد نیست. می توان گفت همپوشانی های جالبی بین تئوری های الیس و پیاژه وجود دارند، هر دو فرض سازندگی گرایی را به اشتراک می گذارند(در هردوی آنها فرض سازندگی گرایی مشترک است). همچنین هر دو نفر باور عمیقی به متد های علمی،عملی و قدرت دلیل آوری دارند، و هردو متوجه اهمیت ،شناخت،تجربه و ابراز هیجانات هستند. پیاژه (۱۹۵۲) نوشت:در واقع تنها یک تعصب و پیش داوری رمانتیک باعث می شود فرض کنیم که پدیده های عاطفی،ایجاد کننده های فوری و فطری بوده و احساسات پیش ساخته هستند. همچنین الیس(۱۹۹۴) می گوید: این ایده که قدرت میل و گرایش یک فرد و اعتقاد راسخی که به باور های غیر عقلانی دارد صرفا دارای ریشه در بیولوژی و ژنتیک هستند،بی معنی است. زیرا روش های والد گری،و مسایلی چون تاثیر همسن و سالان،هویت فرهنگی و الگو گیری مستقیم نوجوانان از جامعه باعث تمایل و گرایش آنها به باور های منطقی یا غبر منطقی شان و یکپارچگی کامل پدیدار شناختی فرد نوجوان با دید او به جهان می گردد. الیس وقتی به منشاء باور و تفکر غیر عقلانی افراد می پردازد می گوید: در بسیاری از خانواده ها فقط یک کودک با مشکلات درونی سازی یا برونی سازی دیده می شود و دیگر خواهران یا برادران دارای مشکلی که این کودک دارد نیستند و از آن سو سبک تربیتی والدین در مورد همه یکسان بوده و هیچ دلیل و یا مدرکی که والدین یا خانواده تغییرات فاحشی در دوران رشدی کودک کرده باشند وجود ندارد. از آن طرف بعضی از کودکان که دارای آشفتگی و رفتار های غیر هنجار مشخص و شدیدی هستند،والدینی دارند که به نظر معقول و هنجار می رسند و گرایشات مثبتی نسبت به کودکانشان دارند، پس آنهایی هم که به نظر می رسد روش های تربیتی شان مناسب بوده نیز دارای کودکانی ناهنجار از لحاظ رفتاری هستند.حل این مسئله با پذیرش نقش دو طرفه و دوسویه سرشت،تربیت امکان پذیر است. باور هایی که از دوران کودکی شکل گرفته اند(چه عقلانی و چه غیر عقلانی) احتمالا بسیار سخت و نا منعطف شده و معرف قسمتی از چهارچوب پدیدار شناختی کودک، برای خودارزیابی اش قرار می گیرند(با توجه به خواسته هایی که از دیگران دارد و با توجه به تفسیری که از رفتار دیگران می کند).کودکی که تفکر و باور عقلانی ندارد،ایده هایی را تقویت و جلب می کند که سالیان دراز بر او غلبه خواهند داشت.تحلیل شناختی ناهنجاری در کودکان و نوجوانان،مکررا باور هایی را نشان می دهند که در مورد خودشان و دیگران دارند.

REBT تاکید می کند،که باور های غیر غقلانی،نقش هسته مرکزی روان شناختی کودکان و نوجوانانی را که دارای مشکلات هیجانی-رفتاری هستند به عهده دارند و عموما کلمات تاکیدی و باید و نباید در این باور ها استفاده می شوند برای مثال:

من نیاز به عشق و تائید دیگران دارم/دیگران باید همه آنچه را که می خواهم،به آسانی و سهولت به من بدهند/ باید با من به مهربانی رفتار کرده و خواسته های  مرا بپذیرند/من تحمل مورد انتقاد واقع شدن را ندارم،نباید از من انتقاد کنند/آنهایی که با من خوب رفتار نمی کنند آدم های بدی هستند و باید مجازات شوند.

بنابر اینREBT به طور کلی اهمیت بلوغ سطوح رشدی شناختی کودک یا نوجوان را در درمان ،در نظر می گیرد.زیرا  با در نظر گرفتن این سطوح   درمانگر قادر به قضاوت در مورد اینکه مشکل گذرا و زود گذر است و یا  پدیده ای عادی از دوران رشد است می باشد(مثل ترس از تاریکی)در غیر این صورت مسئله ای جدی تر می باشد.درمان عقلانی توضیحات و دلایل رویکرد های متفاوت در مورد فلسفه کودکی را پذیرفته و قبول دارد که تقابلی بین رشد ذهنی و هیجانی وجود دارد،وقتی کودکان بسیار کم سن و سال هستند،کیفیت ذهنی تجربیات هیجانی شان بسیار محدود و در حیطه ظرفیت تفکر و درکشان از معنی تجربه است.محدودیت های شناختی دوران کودکی نتیجه اش کسب باورهایی در باره خود و دنیای پیرامونی   است،و این باورها نادرست و غیر عقلانی بوده و اگر اصلاح نشوند می توانند تاثیر شدیدا زیان آوری در سلامت آینده کودک داشته باشد. زیرا کودکان بر مبنای استنتاج هایی ناشی از مشاهدات شان فرضیات خود را ساخته و نتیجه گیری می کنند.مفهوم کودک از جهان سازماندهی ای ویژه داشته و از ظرفیت های محدود او در مشاهده و نتیجه گیری های عقلانی منشاء می گیرد.قسمت اعظم تمرکز REBT بر به منازعه کشیدن باور های غیر عقلانی و توسعه و رشد دادن تفکر منطقی است،در حالی که به نظر می رسد این رویکرد فقط چشم بر مسائل شناختی دارد اما هیج ممانعتی از بررسی هیجانات و رفتار نمی کند،زیرا هم الیس و همREBT قبول دارند که چیزی به عنوان شناخت به شکل خالص و مجزا وجود ندارد و بین رفتار،هیجانات و شناخت در هم پیچیدگی ارگانیک وجود داشته و این عوامل به یکدیگر وابسته هستند. با ممانعت از باور های غیر منطقی ای که باعث عدم موفقیت،اضطراب،ناشاد بودن ،خشم و غیره می شوند،به شکلی برابر، شاهد تغییرات در رفتار و هیجانات کودک می شویم.فرض کنیم که شما به عنوان درمانگر فهمیدید که هسته مرکزی عدم توانایی کودک،انعطاف کم در مقابله با ناکامی و عدم پذیرش آن است، مثلا کودک می گوید هر کاری که در مدرسه انجام می دهم،باید لذت بخش و جالب باشد و اگر اینطور نباشد انجامش نمی دهم،نتیجه این باور نه فقط خودداری از فعالیت است ،بلکه وقتی از کودک خواسته می شود تکالیف خود را انجام بدهد دچار شدت بالایی از خشم می گردد.علاوه بر آن باید نسبت به تغییرات هیجانی و رفتاری هدف گذاری نمود،بسیار مهم است به کودک بیاموزیم که بین باور ها/افکار/رفتار و هیجانش رابطه وجود دارد.  و جلوگیری و متوقف کردن باور های غیر منطقی صرفا به منظور درون بینی شناختی نیست( متوجه می شوم چه می گویی،اما هنوز هیچ فرقی در تمایل برای انجام تکالیفم احساس نمی کنم).پس در این باره باید با کودک صحبت کرده تا بتوانیم جنبه های فکر کردن و خود سخن گویی در مورد هیجانات و رفتارش و تاثیری که برسلامت او دارد را تقویت کنیم. هدف REBT فقط جلوگیری از باورهای غیر منطقی نیست،قدرت یابی و تمرین باور های منطقی و رفتار هدفمند از دیگر اهداف آن است. سه هسته مرکزی باور های منطقی که REBT آنها را به عنوان مرکز سلامت روانی،موفقیت در مدرسه و زندگی و روابط مثبت می شناسد عبارتند از:

خود پذیرش گری:

به کودکانمان بیاموزیم که هرگز خود را بر اساس رفتارشان ارزش گذاری نکرده و حین قضاوت در باره خود، رفتارشان را قضاوت کنند و نه ارزش خودشان را(کودک وقتی رفتار نامناسبی دارد باید بفهمد که این رفتارش غلط است،اما این بدین معنی نیست که چون رفتار غلط دارد فرد کم ارزش یا بی ارزشی است،باید رفتارش را اصلاح کند).کودکانتان را تشویق کنید مسئولیت رفتار و صفاتشان را بپذیرند(هم خوب هم بد)بدون اینکه خود را خوب یا بد ارزیابی کنند.کمک کنید کودکان با تمایلات خود در مورد اینکه بی ارزش هستند،مقابله کنند(با یادآوری به آنها که در درونشان کیفیت های خوب و بالایی دارند و اینکه با انجام عملی بد،کیفیت های خوب خود را از دست نمی دهند) به آنها بیاموزید که انسان ها ،قابلیت ها و خوبی هایشان را به طریقه ای خاص و منحصر به خودشان نشان می دهند و این بسیار خوب است که کودک خودش را بدون هیچ قید و شرطی پذیرفته و نیاز به اثبات خویش نداشته باشد.

تاب آوری در قبال ناکامی:

به کودکان بیاموزید که به منظور کسب موفقیت،بعضی وقت ها مجبورند کارهایی انجام بدهند که از نظرشان نا مطبوع و غیر خواستنی هستند. به آنها بیاموزید که ناکامی و موانع بخشی از زندگی هستند و قرار نیست که مدرسه،تکالیف درسی و زندگی همیشه سرگرم کننده و خوشایند باشند.کمک کنید کودکان با این باور که قادر به انجام کارهایی که دوست ندارند نیستند،مقابله کنند،با این باور که هر چه می خواهند باید فورا به دست بیاورند مبارزه کنند. تاب آوری در مقابل ناکامی ها را در آنها تقویت کرده و کمک کنید که بتوانند خودکامروا سازی و خشنود سازی شان را به تاخیر بیندازند.

پذیرش دیگران:

به کودکان خود بیاموزید که هرگز افراد را بر حسب اعمالشان ارزش گذاری نکنند،در حین قضاوت دیگران،کارهای آنها را دلیلی برای قضاوت در مورد ارزشمندی آنها ندانند(چون فراموش کردی برایم هدیه روز تولد بخری پدر/مادر بدی هستی )البته این به این معنی نیست که تمام کارهایی را که دیگران انجام می دهند،دوست داشته باشند،این بدین معنی است که می توان صفات یا رفتار فردی دیگر را دوست نداشت و در عین حال کلیت وجودی او را بد ندانست.به کودکانتان بیاموزید که گرایش و میل به اینکه دیگران با ملاطفت و ذر نظر گرفتن نیاز های آنها رفتار کنند خوب است،اما هرگز توقع نداشته باشند در تک تک دقایق روزانه ادامه داشته باشد.به آنها توضیح دهید که انسان ها اشتباه هم می کنند ،حتی والدین.(گاهی امکان دارد والدی که بسیار مهربان و پاسخگوی نیاز های کودک است،رفتاری نامناسب از خود بروز دهد)این به معنی بد بودن کلیت وجودی او نیست.

کودکان و نوجوانان دو نوع از مشکلات را تجربه می کنند، هیجانی و عملی. واترز(۱۹۸۲) تفاوت بین این دو نوع را چنین بیان می کند: مشکلات هیجانی شخص،توسط باورهای یاس و بدبینی در مورد رسیدن به اهداف ایجاد می شوند و مشخصه آن عدم احساس راحتی و ناآرامی شدید است،در حالی که مشکلات عملی،مشکلات واقعی ای در محیط پیرامونی اش بوده و نتیجه آنها عدم رضایتمندی است و فرد آرزوی تغییر آنها را دارد.

مشکلات هیجانی فراگیر در کودکان و نوجوانان عبارتند از ،خشم،اضطراب،خودکم بینی و افسردگی. مشکلات عملی شان عبارتند از نداشتن دوست،درگیرشدن با دیگران ،مورد اذیت و آزار قرار گرفتن و ندانستن اینکه چه کار باید بکنند. غالبا مشکلات عملی همراه با مشکلات هیجانی هستند و در واقع عموما منشاء اصلی مشکلات عملی،مشکلات هیجانی هستند. کودک عموما متوجه نیاز به تغییر نیست، مگر در صورتی که او را وادار به فکر کردن درباره تغییر و بعد عمل بنماییم. تکنیکی که به آن قیاس منطقی(قیاس صوری) می گویند را ،می توان برای رسیدن به اهداف درمان استفاده نمود. اجزای قیاس صوری انگیزشی موارد زیر هستند.

۱-هیجان فعلی من غیر عادی است(برای کودکان پرخاشگر،هیجان غیر عادی به طور اولیه خشم آنها است)

۲-جانشینی هیجانی بعنوان رویداد فعال کننده هیجان اصلی  غیر عادی وجود دارد( مثلا رنجش،فعال کننده خشم است)

۳- تسلیم نشدن به هیجان غیر عادی، و حرکت به سوی احساس اینکه میتوان هیجان غیر عادی  را با حس دیگری جایگزین نمود.

۴- عقاید و باور های من دلیل تمام هیجاناتم هستند،پس برای تغییر هیجاناتم باید بر باورهایم متمرکز شده و آنها را عوض کنم.

نکته کلیدی موفقیت در درمانREBT این است که کودک بفهمد که درمانگر در کنار و طرف اوست،پس از آنکه اعتمادش جلب گردید،آموزش او برای یادگیری چگونگی فکر کردن در مورد روند های سخت شناسایی کننده هیجانات، به چالش کشیدن و عوض کردن خودگویی های غیر عقلانی و باور های نادرست راحت تر است.

سنجش هیجانی کودک و هدف هایی که باید مورد سنجش قرار بگیرند: مشکلات هیجانی متفاوتی که توسط REBT مورد سنجش قرار می گیرند عبارتند از:

۱-احساس کم ارزشی،خود سرزنش گری و خشم عصبانیت نسبت به خود.

۲-اضطراب داشتن (نگرانی)

۳-اضطراب اجتماعی

۴-اضطراب آمادگی و مهیا بودن(شامل کمال گرایی و اضطراب آزمون و امتحانات)

۵-احساس عدم راحتی در باره نگرانی و اضطراب(دلواپس بودن در مورد اضطراب و علایم فیزیولوژیکی حاصل از آن)

۶- احساس خشم در مورد دیگران

۷-تحمل ناکامی کم/طفره رفتن،تعویق انداختن(خودداری از کار،خشم از اینکه باید کاری را انجام بدهد که حوصله سزبر است)

۸-مشکلات ارتباطی

۹- مشکلات هیجانی ثانویه

واترز(۱۹۸۲) می گوید،برای سنجش ادراک غیر کاربردی(مختل) چهار سوال اصلی وجود دارد که باید پاسخ داده شود:

۱-آیا مراجع ،واقعیت را واپیچیده است ؟

۲-آیا مراجع به طریقی خود شکست خورده،واقعیت را ارزیابی می کند؟

۳-آیا مراجع دارای کم و کاست در میزان ادراک و شناخت است؟

۴-آیا مراجع دارای کمبود عملی،مهارت های حل مسئله است؟

در مورد کودکان و نوجوانان باید از الگوی زیر استفاده نمود:

آنچه اتفاق می افتد منجر به——->فکر کردن می شود.فکر کردن منجر به——->احساس می گردد.احساس منجر به———>رفتار می گردد.

مثال:رضا من را اذیت کرده و سر بسرم گذاشت(اتفاق).همه مرا آزار می دهند،من هیچ دوستی ندارم و هرگز نخواهم داشت(اافکار)—>حس سرخوردگی و شکست (احساس).دوری از دیگران و گوشه گیری(رفتار)

مثال: رضا من را اذیت کرده و سربسرم گذاشت(اتفاق)او نباید این کار را می کرد،نمی توانم تحمل کنم(افکار)—->حس خشم و دفاع(احساس) زد و خورد،مقابله و عکس العمل شدید(رفتار).

برای سنجش کودک می توانید از چهارچوب زیر استفاده کنید:

۱-واقعه مورد نظر و خاص را شناسایی کنید(روز،محل،فرد،نوع واقعه)

۲-احساسات متفاوتی را که مراجع راجع به واقعه دارد،مورد سنجش قرار دهید.

۳-عکس العمل های رفتاری را که همراه با احساسات نشان داده می شوند مورد ارزیابی قرار دهید.

واترز(۱۹۸۲) پیشنهادات زیر را برای کار کردن با مراجعین نوجوانی که مشکلات هیجانی دارند ارائه نمود.

۱-مشخص کنید که آیا مراجع تمایل دارد احساسات خود را حفظ کرده، یا آنها را رها نماید،پیامد های هر دو را برایش توضیح دهید.

۲-از مراجع بخواهید تعداد دفعات،موقعیت ها و برآیند های عکس العمل های هیجانی خود را پایش نماید.

۳-باور های غبر عقلانی اش را به چالش کشیده و خنثی کنید.کمک به ایجاد جایگزین های منطقی نمایید.

۴-در باره مفاهیمREBT در مورد خودپذیرش گری،تقاضامندی،جستجوی تائید،فاجعه سازی،عدم توانایی در تحمل پذیری و اعتراض با مراجع صحبت کنید.

۵-برای تغییر در احساسات از تمرینات،تصویر سازی هیجانی-منطقی استفاده کنید.

۶-مراجع را تشویق کنید که بر زمان حال(هم اکنون) تمرکز کرده، و از تمرکز بر گذشته یا آینده خودداری کند.

۷-مراجع را تشویق کنید پاسخ این سوال را بدهد: این افکار منفی چگونه بر من تسلط یافته اند؟

۸-با استفاده از تکنیک بارش مغزی،از مراجع بخواهید همه گزینه های جایگزین را در کنار آمدن با احساساتش حدس بزند(در این تکنیک از مراجع می خواهیم هر آنچه به فکرش می رسد بیان کند،سپس از میان پاسخ ها گزینه های مطلوب را گزینش می کنیم)

۹-مراجع را تشویق کنید که چگونگی کنار آمدن دیگران با عواطف و احساساتشان،را مشاهده کند.

۱۰-مراجع را تشویق کنید که در صورت کنار آمدن با هر کدام از مشکلات هیجانی اش به خود پاداش بدهد.

۱۱-مهارت های آرامش ورزی،اظهار گری مثبت و تبعیت از هنجار های اجتماعی را به او بیاموزید.

درREBT چندین استراتژی مداخله ای در باره مراجعین کم سن و سال  در مورد،بازسازی استنباط های معیوب(پیش بینی ها،نتیجه گیری ها) قطعیات(باید ها،تاکید ها،نیازها)ارزیابی ها(مهیب سازی،وحشت زدگی،قادر به انجامش نیستم،ارزش گذاری فردی خود،و دیگران) وجود دارد(برنارد۲۰۰۴).

این استراتژی ها عبارتند از: الف)بحث و مباحثه تجربی ب)بحث و مباحثه منطقی پ)بحث و منازعه معنایی ت)خود تاکید گری عقلانی(همراه با/یا بدون بحث و مباحثه. ث)تصویر سازی عقلانی هیجانی.

۱-بحث و مباحثه تجربی: منظور بررسی این است که آیا ارزیابی ها و استنباط های مراجع بر مبنای امور واقعی هستند یا خیر؟ مثلا دلیل اینکه می گویی هیچکس مرا دوست ندارد چیست؟ دلیل اینکه چون نمره بدی گرفتی می گویی آدم احمقی هستم چیست؟ کجا و چه کسی گفته   باید هر کاری را  که انجام می دهی ،در عین کمال و عالی باشد.در این روش شما و مراجع،آزمایش (تجربه) ساده ای را برای سنجش واقعی بودن تفاسیر مراجع طراحی می کنید.

مثلا فرض کنید بعضی از همکلاسی ها در مدرسه سر بسر کودک می گذارند،او احساس دلتنگی گرده و فکر می کند که دیگران دوستش ندارند(هیچکس از من خوشش نمی آید).برای این کار می توانید لیستی از همکلاسی های او تهیه کرده، و بخواهید ضمن مرور اسامی بگوید،فکر می کند کدامشان از او خوششان می آید و تمایل دارند که با او دوست شوند؟شاید چند نفری را انتخاب کند،اطلاعات به دست آمده در یک خود تاکیدی عقلانی به او نشان می دهد که،اگر چه بعضی از همکلاسی ها سر بسرم می گذارند اما هنوز دوستانی دارم.

دوباره می توانید از او بخواهید لیستی از رفتار همکلاسی ها که نشان دهنده این باشد که کسی را دوست دارتد تهیه کند، مثلا به هم سلام کردن،همبازی شدن در زنگ تفریح،کمک کردن در تکالیف درسی،یا اینکه هنگام صرف غذا کنارمان نشستن،از او بخواهید فکر کند،کدام یک از این وقایع در مورد او اتفاق است؟ او متوجه رفتار مثبت تعدادی از همکلاسی های خود می شود و این بر خلاف این فکر است که کسی او را دوست ندارد.

۲-بحث و مباحثه منطقی: بحث و مباحثه منطقی شامل بررسی این است که آیا نتیجه گیری های مراجع و توقعات فرموله شده او معتدل هستند یا خیر،و آیا از واقعیت پیروی می کنند؟ مثلا :آیا این قضیه باعث می شود،حس کنی و نتیجه بگیری که هرگز قادر به قبول شدن در امتحان نیستی؟

۳- بحث و مباحثه معنایی: به معنی مهیا ساختن و ارائه تعریفی عینی از جملات و کلماتی است که آنها در فکر کردن راجع به ارزیابی جهان به کار می برند.

برای مثال اگر در سنجش خود به این نتیجه رسیدید که مراجع تان باور دارد، که این وحشتناک است که بعضی از همکلاسی ها نسبت به او افکار بدبینانه ای داشته باشند، با استفاده از قیاس صوری (سقراطی) به او می گوییم،بسیار خوب وحشتناک به این معنی است که ،بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد.حالا فکر می کنی اگر چند نفر از همکلاسی هایت راجع به تو افکار بدبینانه ای داشته باشند بدترین اتفاق ممکن است؟

هنگام آموزش به مراجع در مورد روند استنباط به آنها توضیح بدهید که استنباط مستلزم پرسیدن سه سوال در مورد نحوه تفکر است.

۱-آیا آن چه که فکر می کنم درست است،آیا دلایلی برای حمایت از تفکر خودم دارم؟

۲-آیا فکر من منطقی است، آیا این نوع فکر کردن معنی ای دارد؟

۳-آیا اینگونه فکر کردن به من کمک می کند،آیا افکارم کمک می کنند که به خواسته ها و اهدافم رسیده و هیجاناتم را مدیریت کنم؟

۳-خود تاکیدگری عقلانی: مراجعین جوان مستعد اضطراب، به شکلی اشتباه باور دارند که آنها نیاز به موفقیت و یا نیاز به تائید دیگران دارند.گویی موفقیت و پذیرش در حال جزر و مد با یکدیگر هستند،چنین مراجعینی دوره های مکرری از عدم اطمینان و اضطراب را در طول دوران رشدی تجربه می کنند و اگر دارای تمایل خود فروریزی باشند،دچار دوره ها و اپیزود های ناشی از احساس افسردگی و فروریزی دارند. در اینجا باید فرق بین خواسته ها و نیاز ها را به مراجع آموزش دار،از مراجع بخواهید که نیاز های واقعی انسان را نام ببرد،برای مثال(غذا،آب،پوشاک،سرپناه….) حالا از او بپرسید که آیا موفقیت و تائید شدن توسط دیگران نیاز های واقعی برای بقا هستند،یا فقط خوشایند و مطلوب هستند؟ پس از آنکه مراجع بتواند فرق بین نیاز ها و خواسته ها را بداند،می توانید به او کمک کنید که باور های خود را دوباره بازسازی کند.

۱-زمانی که ترجیح می دهم موفق باشم، واقعا نیازی به موفقیت ندارم.

۲-زمانی که ترجیح می دهم مورد علاقه و تائید دیگران باشم،واقعا نیازی به مورد علاقه بودن و تائید دیگران ندارم.

برای بحث در مورد خود فروریزی می خواهید به مراجع تان نشان دهید چگونه فکر می کند. من ناامیدم،من یک بازنده ام. باید به او نشان دهید اینگونه فکر کردن هیچ معنی ای نداشته و درست نیست. از او بخواهید که طیفی از صفات مثبت و منفی اش را با استفاده از دایره خود مفهومی ، که دارای دو بخش   با علایم مثبت و منفی است انتخاب کند. پس از تکمیل از او بپرسید آیا وقتی کار اشتباهی انجام بدهی تمام کیفیات و صفات خوب خود را از دست می دهی؟

در مورد جایز الخطا بودن انسان با او صحبت کنید و اینکه همه احتمال دارد خطا کنند و این طبیعی است، اشتباهات و اشتباه کردن غیر قابل اجتناب است.

ایده های زیر را برای کمک به بوجود آمدن خود پذیرش گری و پذیرش دیگران به او بیاموزید:

 (همه انسان ها موجودات پیچیده ای هستند،من هم پیچیده هستم.-) همه انسان ها دارای تعداد زیادی صفات مثبت و منفی هستند،من هم دارای تعداد زیادی صفات مثبت و منفی هستم.-) یک فرد به خاطر بعضی از مشخصه هایش تماماً بد یا تماماً خوب نمی شود، من هم تماماً خوب یا تماماً بد نیستم.-) وقتی فقط بر روی صفات و خصوصیات بد یک فرد تمرکز کنم،احساس بسیار بدی نسبت به او خواهم داشت،وقتی فقط بر روی صفات و خصوصیات بد خودم تمرکز کنم، احساس بسیار بدی نسبت به خودم خواهم داشت. صرفاً تمرکز،بر صفات و خصوصیات منفی هر فرد دیگری،و فکر اینکه او کلیتاً بد است غیر منطقی است،حتی افرادی که کارهای خطایی هم می کنند،دارای خصوصیات و صفات خوب نیز هستند، صرفاً با تمرکز بر خصوصیات و صفات منفی ام به این نتیجه می رسم که تنها و ناامید هستم و این غیر منطقی است.

گفتگو با والدین : وقتی عملکرد نامناسب خانواده در مشکلاتی خاص برای کودکان نقش دارند،REBT از طریق فرم ها و شکل های متفاوت آموزش روان، برای افزایش مهارت ها و مدیریت خانواده،و رسیدن به حسی مشترک مداخله می کند. خانواده های دارای عملکرد متناسب قادر به انجام وظایف خود در مورد کمک راجع به رشد اجتماعی و شخصیت کودکان و شکوفایی آنها هستند. این وظیفه سخت،با سیستمی از قواعد نامناسب، محدودیت ها و سلسله مراتب مختل می گردد.در یک سیستم بندی موثر خانوادگی، والدگری متضمن کاری همیارانه و تیمی بوده،و به عنوان بخش مدیریت اجرایی سیستم عمل کرده و کودکان نقش زیر مجموعه سیستم را داشته و دارای وضعیت و قدرت ثانویه هستند.

نوع مشارکت والدین در رویکرد درمانی وابسته به عوامل چندگانه ای ،شامل سن کودک،بلوغ رشدی و نوع مشکل و پویش های خانوادگی است. از منظر REBT هدف کار با والدین دستیابی کودک به پیشرفت در زمینه های هیجانی ،اجتماعی و مشکلات رفتاری شامل  موارد ذیل می باشد:

۱-گفتگو با والدین در باره اهمیت  تمایز حدود ها(حد و مرزهای متمایز) در خانواده مابین سیستم اجرایی  و تربیتی که باید بتوانند با هم کار کرده تا کودکان را اجتماعی بار بیاورند و تعیین قواعد و انتظاراتی که متناسب و همراه با افزایش سن کودک بوده ،و ایجاد موقعیت هایی برای یادگیری،گفتگو،انتقال دادن توانش،مدیریت و همراهی در میان برادران و خواهران .

۲-گفتگو در مورد سبک های متفاوت فرزند پروری و آموزش آنها به والدین،آموزش اهمیت مهربانی و در عین حال جدیت ،در تقابل با رفتار کودک و برآیند های نامناسب آن،و یاد دادن نوع رفتار صحیح با کودک.

۳-یاد دادن مهارت های پایه ای و اساسی به والدین/تقویت مثبت/استفاده درست از قواعد و پیامد ها.

۴-یاد دادن چگونگی ابراز هیجانات،در آن صورت آنها قادر خواهند بود هیجانات خودشان را(خشم،اضطراب،احساس گناه و جرم،تحمل کم )مدیریت کرده و بتوانند خود را آرام کنند.

۵-مهیا ساختن  و ارائه پیشنهاداتی به والدین در مورد چگونگی تاثیر گذاری بر مشکلات کودک(خشم،افسردگی،اضطراب،کمال گرایی،ترس و احساس عدم موفقیت)

۶-بحث و گفتگو با والدین در مورد لزوم و اهمیت آموزش تفکر و باور عقلانی به کودکان در مورد اموری چون،خود پذیرش گری،درماندگی بالا،عدم تحمل و پذیرش دیگران.

بسیاری از والدین نسبت به اینکه مورد انتقاد واقع شوند حسّاس بوده و گاهاً نسبت به مسئولیت و تقصیر خود در مورد کودکان،رویکرد مناسب نشان نمی دهند.لذا توصیه می شود قبل از گفتگو و مطرح کردن هر گونه مسئله ای که مورد تعارض با رفتار و رویه هایشان باشد، روابطی مثبت و رو به جلو با والدین برقرار سازید. برای اینکه والدین در این باره احساس ناراحتی نکنند به آنها مثلاً اینکه بگویید، باور دارید که ۸۰% کودکان و نوجوانان تمایل در به کارگیری افکار غیر منطقی و  غیر عقلانی دارند،و احتمال اینکه این مشکلات به شکلی بیولوژیکی نیز باشد،وجود دارد و البته محیط نیز موثر است. و والدین نباید به شکلی اتوماتیک فکر کنند که مشکلات کودکانشان تقصیر آنهاست. البته علیرغم این،هنوز هم بعضی از والدین مقاومت کرده و از گفتگو در باره مشکلاتشان با کودک و مشارکت در روند درمان طفره می روند، به آنها بگویید که هدفتان کمک برای به کار بردن استراتژی هایی برای آرام بودن آنهاست،تا بتوانید سوء ادراک آنها را راجع به درمان برطرف کنید.(بسیاری از افرادوقتی از آنها می خواهیم در پروسه درمانی مشارکت کنند،فکر می کنند از نظر ما آنها بیمار به حساب می آیند و درمان را مختص افراد بیمار و مریض می دانند). برای سنجش ،مشخص کنید مسئله یا مشکل بین کودک و والد چیست؟ آیا مهارت های والدین برای مدیریت و حل مشکلات کودکشان کافی و مناسب است؟ آیا مشکلات هیجانی والد نقشی در مشکلات کودک دارند؟ و بین مشکلات کودک و والد تشابه و همبستگی وجود دارد(خشم ،کم تحمّلی……) آیا روابط والد با کودک به اندازه کافی حمایت گرانه بوده و والد قادر به راهنمایی و کنترل کودک است؟