ادراک

چکیده فصل اول کتاب زمینه روانشناسی هیلگارد - فصل اول

فهرست مطالب

بررسی ادراک با دو کارکرد اصلی دستگاه ادراکی سر و کار دارد : مکان یابی یا تعیین محل اشیا و بازشناسی یا تعیین چیستی اشیا.

مسئله دیگر این است که دستگاه ادراکی به رغم تغییر تصویر شبکیه‌ای چگونه نمود اشیا را ثابت نگه می‌دارد.

چگونگی رشد توانایی‌های ادراکی از دیگر موضوعات تحقیق در این زمینه است.

قشر بینایی مغز بر اساس اصل تقسیم کار عمل میکند.

مکان یابی و بازشناسی را ناحیه‌های متفاوتی از مغز انجام می‌دهند.

مکان یابی در ناحیه‌ای نزدیک به بخش فوقانی قشر مخ و بازشناسی در ناحیه‌ای نزدیک به قاعده قشر مخ انجام می‌گردد.

فرایندهای بازشناسی نیز به واحدهای مجزایی تقسیم می‌شوند از قبیل بازشناسی رنگ، شکل و بافت.

برای یافتن مکان اشیا، نخست باید آن ها را از هم تفکیک کرد و سپس به صورت گروه‌هایی سازمان داد. 

این فرایندها را در ابتدا روانشناسان گشتالت بررسی کردند و اصول سازماندهی را مطرح ساختند.

یکی از این اصل‌ها این است که آدمی هر محرک را به دو حوزه شکل و زمینه تقسیم میکند. با استفاده از اصل‌های دیگر سازماندهی از جمله مجاورت، تکمیل، شباهت و امتداد مناسب اشیا را گروه‌بندی می‌کنیم.

مکان یابی شیء مستلزم درک فاصله یا عمق آن است. 

تصور می‌شود که ادراک فاصله (عمق) بر نشانه‌های فاصله (عمق) مبتنی است.

نشانه‌های یک چشمی فاصله عبارتند از : اندازه نسبی، پوشانندگی، ارتفاع نسبی، عمق‌نمایی خطی و اختلاف‌منظر حرکتی.

یکی از نشانه‌های دوچشمی عمق، ناهمخوانی دو چشمی است. 

ناهمخوانی دو چشمی ناشی از این است که هر شیء در چشم چپ و راست تصویرهای نسبتاً متفاوتی ایجاد می‌کند.

 

مکان یابی شیء گاهی مستلزم دانستن جهت حرکت شیء نیز هست. برای ادراک حرکت لازم نیست که تصویر شیء بر روی شبکیه چشم حرکت کند؛

برای نمونه در حرکت استروبوسکوپی، یک سلسله تصاویر ثابت و پی‌ در پی، حرکتی ظاهری را به ذهن القا می‌کنند.

نمونه دیگری از ادراک حرکت در غیاب شیء متحرک، حرکت القایی است که در آن، حرکت شیء بزرگتر موجب حرکت ظاهری شیء ثابت کوچکتر می‌شود. 

ادراک حرکت واقعی (یعنی حرکت واقعی اشیا در فضا) کار نورون‌های ویژه‌ای در دستگاه بینایی است. این امر از راه تثبیت فعالیت تک‌نورون‌ها و آزمایش‌هایی درباره انطباق انتخابی اثبات شده است.

بازشناسی شیء یعنی انتساب آن به یک مقوله، عمدتاً بر اساس شکل شیء صورت می‌گیرد. در مراحل اولیه بازشناسی، دستگاه بینایی اطلاعات شبکیه‌ای را به کار می‌گیرد تا شیء را بر اساس ویژگی‌هایی از قبیل خطوط و زوایا توصیف کند. 

نورون‌هایی که چنین ویژگی‌هایی را تشخیص می‌دهند در قشر بینایی مغز کشف شده‌اند. 

 

در مراحل بعدی بازشناسی، دستگاه بینایی توصیف شیء را با توصیف شکل‌هایی که در حافظه ذخیره شده مقایسه می‌کند تا بهترین همتا را بیابد.

 

همتایابی را می‌توان به کمک نوعی الگوی پیوندگرا یا شبکه تبیین کرد.

ویژگی‌ها در سطح پایین شبکه و حروف در سطح بالای شبکه قرار دارند. 

 

پیوند تحریکی بین ویژگی و حرف به این معنا است که ویژگی بخشی از حرف است، اما پیوند بازداری به این معنا است که ویژگی جزء آن حرف نیست.

 

وقتی حرفی ارائه می‌شود برخی از ویژگی‌های شبکه فعال می‌شوند و این ویژگی‌ها به نوبه خود فعالیت یا بازداری را به حروف انتقال می‌دهند. حرفی که بیشترین تحریک را دریافت کند بهترین همتای درون‌داد است.

 

شبکه را می‌توان به نحوی گسترش داد که سطحی از واژه‌ها را نیز در بر گیرد و از این راه می‌توان مشخص کرد که چرا شناسایی حرف به صورت بخشی از یک واژه، آسان‌تر از شناسایی آن به صورت منفرد است.

ویژگی‌های شکلی اشیای طبیعی پیچیده‌تر از ویژگی‌های خطوط است.

این ویژگی‌های شکلی شبیه شکل‌های هندسی ساده‌ای از قبیل استوانه و مخروط و مکعب و گوی است.

احتمالاً با ترکیب تعداد محدودی از این شکل‌ها میتوان شکل حجمی همه اشیایی را که برای آدمی قابل بازشناسی است توصیف کرد. 

فرایندهای بازشناسی صعودی را تنها درون‌دادها، و فرایندهای بازشناسی نزولی را اطلاعات و انتظارات شخص، به راه می‌اندازند.

فرایندهای نزولی علت اصلی تأثیرات زمینه بر ادراک است؛ زیرا زمینه، انتظاری ادراکی ایجاد می‌کند و با تحقق این انتظار به اطلاعات کمتری برای بازشناسی نیاز خواهد بود.

توجه انتخابی فرایندی است که از طریق آن برخی از محرک‌ها را برای پردازش بعدی انتخاب کرده و بقیه را نادیده می‌گیریم.

ابزار اصلی هدایت توجه در بینایی، حرکات چشم است. بیشترین تثبیت‌های چشم در پر اطلاعات‌ترین بخش‌های صحنه صورت می‌گیرد.

 

توجه انتخابی در شنوایی نیز رخ میدهد. معمولاً می‌توان با استفاده از نشانه‌هایی از قبیل جهت صدا و ویژگی‌های صدای گوینده، به طور انتخابی گوش داد. 

 

توانایی توجه انتخابی، هم تابع فرایندهایی در مراحل اولیه بازشناسی است و هم فرایندهایی که تنها پس از فهم معنای پیام رخ می‌دهند.

در عمل روانی انتخاب شیء برای توجه، ظاهراً دو دستگاه مغزی مجزا نقش دارند :

دستگاه خلفی (قسمت پسین مغز) عهده دار انتخاب بر اساس مکان یابی است.

دستگاه قدامی (قسمت پیشین مغز) انتخاب برمبنای ویژگی‌های دیگری مانند شکل و رنگ را بر عهده دارد. 

تحقیقاتی با استفاده از پی‌ یی‌ تی حاکی از آن است که به محض انتخاب شیء، بر شدت فعالیت مناطقی از مغز که با ویژگی مورد توجه مربوط‌ هستند، افزوده می‌شود.

از کارکردهای اصلی دستگاه ادراکی، ثابت نگاه داشتن نمود اشیا علی‌رغم تغییرات وسیع محرک‌هایی است که اندام‌های حسی دریافت می‌کنند.

 

ثبات درخشندگی یعنی اینکه صرف‌نظر از مقدار نوری که شیء منعکس می‌کند، روشنایی آن کم و بیش ثابت دیده می‌شود.

 

ثبات رنگ به این معنا است که رنگ شیء صرف‌نظر از منبع نوری که آن را روشن می‌کند، تقریباً ثابت به نظر می‌آید. در هر دو مورد، ثبات به رابطه شیء با عناصر زمینه‌ای آن وابسته است.

 

دو نوع دیگر ثبات عبارتند از ثبات شکل و ثبات مکان.

مقصود از ثبات اندازه این است که اندازه‌ی شیء صرف‌نظر از فاصله‌ آن از بیننده، نسبتاً ثابت می‌ماند.

 

اندازه‌ ادراکی شیء طبق اصل تغییرناپذیری اندازه – فاصله، با افزایش توأم اندازه‌ شبکیه‌‌ای و فاصله‌ی ادراکی آن افزایش می‌یابد.

از این رو هر چه شیء از ادراک کننده دورتر شود، اندازه‌ شبکیه‌‌ای آن کوچکتر و در عین حال فاصله‌ ادراکی آن بیشتر می‌شود.

 

این دو تغییر همدیگر را خنثی می‌کنند و ثبات به وجود می‌آید. این اصل می‌تواند برخی خطاهای ادراکی را توجیه کند.

پژوهشگران رشد ادراک در پی آنند که بدانند توانایی‌های ادراکی تا چه اندازه فطری است و تا چه اندازه از راه تجربه آموخته می‌شود.

آنان برای تعیین توانایی‌های فطری، توانایی تمیز یا تشخیص را در نوزادان با استفاده از روش‌های نگاه ترجیحی و خوگیری بررسی کرده‌اند.

 

وضوح دید که در بازشناسی بسیار حائز اهمیت است، در شش ماه اول زندگی به سرعت رشد می‌کند و سپس از سرعت رشد آن کاسته می‌شود.

 

ادراک فاصله و عمق در حدود ۳ ماهگی به تدریج ظاهر میشود اما تا ۶ ماهگی استقرار کامل نمی‌یابد. انواع ثبات از ۶ ماهگی شروع به رشد می‌کنند.

حیوان‌هایی که در تاریکی بزرگ شوند به آسیب بینایی همیشگی دچار می‌شوند و حیوان‌هایی که با پوشیدگی یک چشم بزرگ شوند از آن چشم نابینا می‌شوند. اما حیوان‌های بالغ حتی در پی محرومیت طولانی مدت از تحریک دیداری، بینایی خود را از دست نمی‌دهند.
این نتایج به وجود دوره حساس در اوایل زندگی دلالت دارد؛ دوره ای که در آن، کمبود تحریک بهنجار موجب اختلال در توان ادراکی فطری می‌شود.

 

اگر تحریک در اوایل زندگی به نحوی کنترل شود که جاندار در معرض انواع معینی از محرک‌ها قرار بگیرد، در این شرایط هم حیوان‌ها و هم آدمیان توان پاسخ‌دهی به محرک‌هایی را که از آنها محروم شده‌اند از دست می‌دهند. به علاوه، این پدیده چندان ربطی هم با یادگیری ندارد؛ یالعکس، هماهنگی ادراکی – حرکتی چیزی است که باید آموخته شود.

 

هم حیوان‌ها و هم آدمیان، هر دو برای دستیابی به هماهنگی بهنجار، نیازمند حرکت خودانگیخته هستند.

 

مقالات مرتبط