• ۱ . سوالات اساسی در روانشناسی رشد  :

(الف) چگونه عوامل زیستی (سرشت) در تعیین مسیر رشد آدمی با تجربه های محیطی (تربیت) تعامل دارند ؟

( ب ) آیا رشد یک فرایند تغییر پیوسته است یا متشکل از سلسله مراحل کیفی و مستقل از یکدیگر؟

( ج ) آیا چیزی به نام دوره های حساس یا بحرانی وجود دارد که طی آن ها تجربه های معینی باید روی دهد تا رشد روانی به طور طبیعی پیش رود؟

۲. میراث ارثی فرد از طریق رسش ظاهر میشود . رسش عبارت است از : 

 زنجیره ی فطری و از پیش تعیین شده رشد یا تغییرات دیگر در بدن که به طور نسبی مستقل از محیط هستند .

برای مثال رشد حرکتی تا حدود زیادی فرایند رسشی محسوب میشود زیرا تمام کودکان مهارت هایی نظیر سینه خیز رفتن ایستادن و راه رفتن را تقریباً در سن معین و با توالی همانند کسب میکنند البته حتی این مهارت ها نیز از محیط غیر عادی و ناکافی اثر می پذیرند.

۳. نوزاد آدمی با دستگاههای حسی فعال متولد میشود و آماده ی یادگیری از محیط خود است.

 شواهدی نیز حاکی از آن است که نوزادان به اصواتی که قبلاً در دوران بارداری مادر شنیده اند پاسخ افتراقی می دهند.

۴. نظریه پیاژه توصیفی از مراحل رشد شناختی به دست می دهد . 

رشد شناختی شامل چهار مرحله است ک

– مرحله حسی – حرکتی : مرحله اول  حسی – حرکتی که یکی از ویژگی های عمده  آن کشف پایداری شیء است آغاز میشود . 

– مرحله پیش عملیاتی : مرحله در کاربرد نمادها

مرحله عملیات عینی : مرحله تکوین مفاهیم نگهداری ذهنی

– مرحله عملیات صوری : مرحله فرضیه آزمایی منظم که به حل مسئله منتهی می شود .

مطالعه بیشتر نظریه های روانشناسی رشد ؛؛

۵ . بکارگیری شیوه های جدید آزمایشگری نشان داده :

 نظریه پیاژه توانایی های کودکان را کمتر از آنچه که هست برآورد کرده و در این زمینه چند رویکرد دیگر پیشنهاد شده است.

 در رویکردهای پردازش اطلاعات رشد شناختی بازتابی از رشد تدریجی فرایندهایی نظیر توجه و حافظه شناخته میشود .

 نظریه پردازان دیگر بر افزایش دانش در حیطه های معین تأکید دارند

 برخی نیز توجه خود را بر تأثیر زمینه اجتماعی و فرهنگی بر رشد معطوف داشته اند.

 

۶ . پیاژه معتقد بود که درک کودکان از قواعد و داوری های اخلاقی پا به پای توانایی های شناختی آنها رشد می یابد.

کلبرگ آراء پیاژه را گسترش داد تا دوره  نوجوانی و بزرگسالی را در برگیرد او سه سطح قضاوت اخلاقی ( پیش عرفی عرفی و پس عرفی ) را پیشنهاد کرد.

۷. در همان هفته های اول زندگی در نوزادان به تفاوت های فردی در سطح فعالیت پاسخگویی به تغییرات محیط و تحریک پذیری بر میخوریم این ویژگی های شخصیتی وابسته به خلق را که به نظر فطری می آیند خلق و خو نامیده اند هنوز به درستی روشن نشده که خلق و خو را تا چه اندازه باید پایه  شخصیت بعدی فرد دانست تداوم خلق و خو در گستره ی زندگی تابع تعامل های بین خصوصیات ارثی کودک و محیط است .

۸ . برخی از رفتارهای اجتماعی اولیه نظیر لبخند زدن از پاسخ های فطری به شمار می آیند و در تمام کودکان از جمله کودکان نابینا در سن معینی ظاهر میشوند .

 ظهور بسیاری از رفتارهای اجتماعی بعدی – از قبیل ترس از غریبه ها و آشفتگی ناشی از جدایی از مراقبان اصلی به نظر می زند تابع مهارت های شناختی در حال رشد کودک باشد .

مطالعه بیشتر رویکرد های روانشناسی ؛؛

۹. تمایل کودک به نزدیک شدن به افراد معین و احساس امنیت بیشتر در حضور آنها دلبستگی نامیده شده است .

 دلبستگی را میتوان با استفاده از روش مشاهده  موقعیت ناآشنا که شامل مجموعه رویدادهایی است که طی آنها کودک به هنگام دور شدن مراقب اصلی یا مادر از اتاق و بازگشت مجدد او نشان میدهد ارزیابی کرد.

 

کودکان  بر اساس واکنش هایشان در این شرایط به سه گروه تقسیم میشوند :

(الف) دلبسته  ایمن

(ب) دلبسته نا ایمن با حالت اجتنابی 

(ج) دلبسته نا ایمن با دوسوگرایی 

کودکان دلبسته ایمن مراقبانی دارند که با حساسیت به نیازهای آنان پاسخ میدهند .

 

۱۰. هویت جنسیتی : به میزان برداشت فرد از خود به عنوان مرد یا زن اطلاق میشود .

هویت جنسیتی مفهومی است متفاوت از نقش آموزی جنسیتی زیرا نقش آموزی جنسیتی به فراگیری آن دسته از ویژگی ها و رفتارهایی گفته میشود که فرهنگ هر جامعه برای زنان و مردان مناسب میداند.

 – در نظریه روانکاوی فروید هویت جنسیتی و نقش آموزی جنسیتی از کشف اولیه کودک در مورد تفاوت بین اندام های جنسی پسر و دختر و همانندسازی نهایی کودک با والد همجنس ناشی می شود.

– نظریه یادگیری اجتماعی بر پاداش و تنبیه که کودک برای رفتارهای مناسب و نامناسب با جنسیت دریافت می دارد و همچنین فرایند همانندسازی با بزرگسال همجنس از راه یادگیری مشاهده ای تأکید می ورزد.

۱۱ – نظریه شناختی – رشدی هویت جنسیتی و نقش آموزی جنسیتی:

این نظریه بر آن است که وقتی کودک خود را به عنوان پسر (نر) یا دختر (ماده) شناسایی کرد برای اکتساب رفتارهای وابسته به جنسیت خود برانگیخته میشود. درک آنها از جنس و جنسیت با مراحل رشد شناختی پیاژه مطابقت دارد – بویژه درک آنها از ثبات جنسیتی ، یعنی تشخیص اینکه جنسیت فرد به رغم تغییرات سن و ظاهر شخص ثابت می ماند.

نظریه شناختی – رشدی نیز همانند نظریه رشد شناختی میزان درک کودکان را کمتر از آنچه هست برآورده کرده است.

مطالعه بیشتر رشته های روانشناسی ؛؛

۱۲- نظریه ی طرحواره  جنسیتی که توسط ساندرابم صورت بندی شده در پی توضیح این نکته است که چرا اصولاً در وهله ی اول کودکان خود پنداره خویش را برپایه تمایز مرد از زن بنا میکنند. 

این نظریه بر نقش فرهنگ تأکید دارد به این معنا که فرهنگ به کودکان می آموزد که دنیا را از دریچه ی عدسیهای جنسیت ببینند این نظریه همانند نظریه ی شناختی – رشدی کودکان را عناصری فعال در نقش آموزی جنسیتی خودشان تلقی میکند و همانند نظریه ی یادگیری اجتماعی این نتیجه گیری را رد میکند که نقش آموزی جنسیتی سنتی، غیر قابل اجتناب و انعطاف ناپذیرست.

۱۳ بلوغ اثر چشمگیری در تصویر نوجوان از بدنش عزت نفس . حالات خلق و روابطش با دیگران دارد با این حال بیشتر نوجوانان این دوران را بدون تشویش و آشفتگی زیاد پشت سر میگذارند. پسرهای . زودرس در مقایسه با همسالان دیررس خود از ظاهر خودشان بیشتر رضایت دارند و بیشتر از آنها حالتهای خلق مثبت را تجربه میکنند.

برعکس دختران زودرس در مقایسه با دختران دیررس بیشتر دچار افسردگی اضطراب و تعارضهای خانوادگی میشوند و از وضع ظاهر خود نیز کمتر رضایت دارند طبق نظریه اریکسون شکل گیری هویت فردی تکلیف عمده دوره ی نوجوانی است.

پایان چکیده فصل سوم

ماهیت روانشناسی

زمینه روانشناسی هیلگارد - چکیده فصل اول
چکیده فصل اول کتاب زمینه روانشناسی هیلگارد - فصل اول

فهرست مطالب

(الف): چگونه عوامل زیستی (سرشت) در تعیین مسیر رشد آدمی با تجربه‌های محیطی (تربیت) تعامل دارند؟

(ب): آیا رشد، یک فرایند تغییر پیوسته است یا متشکل از سلسله مراحل کیفی و مستقل از یکدیگر؟

(ج): آیا چیزی به نام دوره‌های حساس یا بحرانی وجود دارد که طی آن‌ها تجربه‌های معینی باید روی دهد تا رشد روانی به طور طبیعی پیش رود؟

میراث ارثی فرد از طریق رسش ظاهر می‌شود. رسش عبارت است از : 

زنجیره فطری و از پیش تعیین شده رشد یا تغییرات دیگر در بدن که به طور نسبی مستقل از محیط هستند.

برای مثال رشد حرکتی تا حدود زیادی فرایند رسشی محسوب می‌شود زیرا تمام کودکان مهارت‌هایی همچون سینه‌خیز رفتن، ایستادن و راه رفتن را تقریباً در سن معین و با توالی همانند کسب می‌کنند. البته این مهارت‌ها نیز از محیط غیر عادی و ناکافی اثر می‌پذیرند.

نوزاد آدمی با دستگاه‌های حسی فعال متولد می‌شود و آماده یادگیری از محیط خود است.

شواهد نیز حاکی از آن است که نوزادان به اصواتی که قبلاً در دوران بارداری مادر شنیده‌اند پاسخ افتراقی می‌دهند.

نظریه پیاژه توصیفی از مراحل رشد شناختی است. 

رشد شناختی شامل چهار مرحله است : 

– مرحله اول : حسی – حرکتی که یکی از ویژگی‌های عمده این مرحله کشف پایداری شیء است.

 

 

– مرحله دوم : پیش عملیاتی  مرحله کاربرد نمادها 

 

مرحله سوم : عملیات عینی  مرحله تکوین مفاهیم نگهداری ذهنی

 

– مرحله چهارم : عملیات صوری  مرحله فرضیه‌آزمایی منظم که به حل مسئله منتهی می‌شود. 

به‌کارگیری شیوه‌های جدید آزمایشگری نشان داده که نظریه پیاژه توانایی‌های کودکان را کمتر از آنچه که هست برآورد کرده و در این زمینه چند رویکرد دیگر پیشنهاد شده است.

در رویکردهای پردازش اطلاعات، رشد شناختی، بازتابی از رشد تدریجی فرایندهایی نظیر توجه و حافظه شناخته میشود.

نظریه پردازان دیگر بر افزایش دانش در حیطه‌های معین تأکید دارند. برخی نیز توجه خود را بر تأثیر زمینه اجتماعی و فرهنگی بر رشد معطوف داشته‌اند.

پیاژه معتقد بود که درک کودکان از قواعد و داوری‌های اخلاقی پا به پای توانایی‌های شناختی آنها رشد پیدا می‌کند.

او کلبرگ آراء پیاژه را گسترش داد تا دوره نوجوانی و بزرگسالی را در برگیرد و سه سطح قضاوت اخلاقی (پیش عرفی ، عرفی و پس عرفی) را پیشنهاد کرد.

در همان هفته‌های اول زندگی در نوزادان، با تفاوت‌های فردی در سطح فعالیت، پاسخگویی به تغییرات محیط و تحریک پذیری مواجه می‌شویم. این ویژگی‌های شخصیتی وابسته به خلق را که به نظر فطری می‌آیند، خلق و خو نامیده‌اند. هنوز به درستی روشن نشده که خلق و خو را تا چه اندازه باید پایه شخصیت بعدی فرد دانست. تداوم خلق و خو در گستره زندگی تابع تعامل‌های بین خصوصیات ارثی کودک و محیط است.

برخی از رفتارهای اجتماعی اولیه نظیر لبخند زدن، از پاسخ‌های فطری به شمار می‌آیند و در تمام کودکان از جمله کودکان نابینا در سن معینی ظاهر می‌شوند.

 ظهور بسیاری از رفتارهای اجتماعی بعدی – از قبیل ترس از غریبه‌ها و آشفتگی ناشی از جدایی از مراقبان اصلی، به نظر می‌رسد تابع مهارت‌های شناختی در حال رشد کودک باشد.

تمایل کودک به نزدیک شدن به افراد معین و احساس امنیت بیشتر در حضور آنها دلبستگی نام دارد.

دلبستگی را می‌توان با استفاده از روش مشاهده «موقعیت ناآشنا» که شامل مجموعه رویدادهایی است که طی آنها کودک به هنگام دور شدن مراقب اصلی یا مادر از اتاق و بازگشت مجدد او، نشان می‌دهد، ارزیابی کرد.

 

کودکان  بر اساس واکنش‌هایشان در این شرایط به سه گروه تقسیم می‌شوند :

– دلبسته ایمن

– دلبسته نا ایمن با حالت اجتنابی 

  • – دلبسته نا ایمن با دوسوگرایی 

کودکان دلبسته ایمن مراقبانی دارند که با حساسیت به نیازهای آنان پاسخ می‌‌دهند.

 

هویت جنسیتی به میزان برداشت فرد از خود به عنوان مرد یا زن اطلاق میشود.

هویت جنسیتی مفهومی است متفاوت از نقش آموزی جنسیتی؛ زیرا نقش آموزی جنسیتی به فراگیری آن دسته از ویژگی‌ها و رفتارهایی گفته می‌شود که فرهنگ هر جامعه برای زنان و مردان مناسب می‌داند.

 – در نظریه روانکاوی فروید هویت جنسیتی و نقش آموزی جنسیتی از کشف اولیه کودک در مورد تفاوت بین اندام‌های جنسی پسر و دختر و همانندسازی نهایی کودک با والد همجنس ناشی می‌شود.

– نظریه یادگیری اجتماعی بر پاداش و تنبیهی که کودک برای رفتارهای مناسب و نامناسب با جنسیت دریافت می‌کند و همچنین فرایند همانندسازی با بزرگسال همجنس از راه یادگیری مشاهده‌ای تأکید می‌ورزد.

نظریه شناختی – رشدی هویت جنسیتی و نقش آموزی جنسیتی بر آن است که وقتی کودک خود را به عنوان پسر (نر) یا دختر (ماده) شناسایی کرد، برای اکتساب رفتارهای وابسته به جنسیت خود برانگیخته می‌شود. درک آنها از جنس و جنسیت با مراحل رشد شناختی پیاژه مطابقت دارد؛ به‌ویژه درک آنها از ثبات جنسیتی، یعنی تشخیص اینکه جنسیت فرد به رغم تغییرات سن و ظاهر شخص ثابت می‌ماند.

نظریه شناختی – رشدی نیز همانند نظریه رشد شناختی میزان درک کودکان را کمتر از آنچه هست برآورده کرده است.

این نظریه توسط ساندرا بم صورت‌بندی شده و در پی توضیح این نکته است که چرا اصولاً در وهله اول کودکان خودپنداره‌ی خویش را بر پایه تمایز مرد از زن بنا می‌کنند. 

این نظریه بر نقش فرهنگ تأکید دارد؛ به این معنا که فرهنگ به کودکان می‌آموزد که دنیا را از دریچه عدسی‌های جنسیت ببینند. این نظریه همانند نظریه شناختی – رشدی، کودکان را عناصری فعال در نقش آموزی جنسیتی خودشان تلقی میکند و همانند نظریه ی یادگیری اجتماعی این نتیجه‌گیری را رد میکند که نقش آموزی جنسیتی سنتی، غیر قابل اجتناب و انعطاف ناپذیرست.

بلوغ اثر چشمگیری در تصویر نوجوان از بدنش، عزت نفس، حالات خلق و روابطش با دیگران دارد. با این حال بیشتر نوجوانان این دوران را بدون تشویش و آشفتگی زیاد پشت سر می‌گذارند. پسرهای زودرس در مقایسه با همسالان دیررس خود از ظاهر خودشان بیشتر رضایت دارند و بیشتر از آنها حالت‌های خلق مثبت را تجربه می‌کنند.

برعکس، دختران زودرس در مقایسه با دختران دیررس بیشتر دچار افسردگی اضطراب و تعارض‌های خانوادگی می‌‌شوند و از وضع ظاهر خود نیز کمتر رضایت دارند.

طبق نظریه اریکسون، شکل‌گیری هویت فردی تکلیف عمده دوره نوجوانی است.

مقالات مرتبط